پارت : 2
پارت : 2
فرشته ایی در قالب شیطان
زیبای خفته: کت بانو میشه برید به ارباب بگید یه تکه نون خشک و یه کوچولو آب به من بده (با صدای لرزون )
خدمتکار اومد رو به روی زیبای خفته وایساد و پاهاشو رو زمین نشوند تا هم قد زیبای خفته بشه . زیبای خفته داشت از ترس میمرد چون از نظر زیبای خفته خواسته ی بزرگی بهش گفته بود که بعد چند ثانیه سکوت خدمتکار گفت
خدمتکار: ها که اینطور
خدمتکار: آی ای ای ایییییییییی زیبای خفته موهامو ول کن ایی
که سوهو از راه رسید
(ویو سوهو)
داشتم تو اتاقم فیلم شمارش معکوس رو میدیدم که یهو صدای داد یکی از خدمتکار ها اومد که داشت می گفت آی زیبای خفته ول کن موهامو می دونستم داره الکی میگه و باید برای همه نقش بازی میکردم یه آدم سنگدلم پس سریع رفتم تو اتاق خدمتکار ها
(پایان ویو)
اون خدمتکار که اسمش هه سو بود داشت الکی گریه میکرد که سوهو داد زد
سوهو : زیبای خفته چرا اینکارو کردی اون موقع که منو ضایع کردی حالا هم میای مو کت بانو هارو میکشی گم.شو بیا اتاق شکنجه ( با داد همه ی حرف هاشو زد)
زیبای خفته که هنوز جای کبودی های اون موقع رو تنش بود گفت
زیبای خفته: چشم ارباب (با گریه بی صدا)
سوهو داشت می رفت سمت اتاق شکنجه و زیبای خفته پشت سرش بود که بلخره رسیدن بادیگارد ها درو باز کردن و رفتن تو و بادیگارد ها درو بستن که سوهو گفت
سوهو : زیبای خفته میدونم تو کاری نکردی و اون داشت نقش بازی میکرد پس من آروم میزنمت و تو داد بزن آییییی ارباب غلط کردم و اینطور حرف ها باشه (همه ی حرفاش آروم بود)
زیبای خفته: چشم ارباب (اروم)
: سوهو یه شلاق کوچیک برداشت و زیبای خفته آروم نشست روی زمین سوهو آروم میزد به زیبای خفته . زیبای خفته چون بچه بود و پوستش نازک بود اگه شلاق بهش میخورد سریع کبود میشد البته که زیبای خفته به این وضعیت عادت کرده و یه جورایی روتین روزانش بود که زده بشه تحقیر بشه ، گرسنه باشه
: که سوهو داد زد
سوهو: زیبای خفته بگو غلط کردم
زیبای خفته که داشت نقش بازی میکرد چون سوهو گفته گفت
زیبای خفته: غلط کردم (با گریه)
سوهو فکر کرد که گریه ی زیبای خفته الکیه و فقط داشت به حرف سوهو عمل میکرد ولی اشک هایی که از چشمانش میریخت واقعی بود آن مروارید های بی رنگ که از چشم چپش می ریخت از درد بود از تنهایی بود زیبای خفته دوست داشت با یکی بازی کنه ، اسباببازی داشته باشه ولی انگار سرنوشت برای این دخترک تنها و زیبا فرمان دیگری داده بود.
لایک :۳
بچه ها تو فصل های بعد که زیبای خفته بزرگ تر میشه بدبختی هاش از اینه که هس بیشتر میشه حتا خودم که بعضی وقتا بهش فکر میکنم گریم میگیره البته که پایان داستان خوبه ولی این داستان خیلی طولانی🫥🧁
فرشته ایی در قالب شیطان
زیبای خفته: کت بانو میشه برید به ارباب بگید یه تکه نون خشک و یه کوچولو آب به من بده (با صدای لرزون )
خدمتکار اومد رو به روی زیبای خفته وایساد و پاهاشو رو زمین نشوند تا هم قد زیبای خفته بشه . زیبای خفته داشت از ترس میمرد چون از نظر زیبای خفته خواسته ی بزرگی بهش گفته بود که بعد چند ثانیه سکوت خدمتکار گفت
خدمتکار: ها که اینطور
خدمتکار: آی ای ای ایییییییییی زیبای خفته موهامو ول کن ایی
که سوهو از راه رسید
(ویو سوهو)
داشتم تو اتاقم فیلم شمارش معکوس رو میدیدم که یهو صدای داد یکی از خدمتکار ها اومد که داشت می گفت آی زیبای خفته ول کن موهامو می دونستم داره الکی میگه و باید برای همه نقش بازی میکردم یه آدم سنگدلم پس سریع رفتم تو اتاق خدمتکار ها
(پایان ویو)
اون خدمتکار که اسمش هه سو بود داشت الکی گریه میکرد که سوهو داد زد
سوهو : زیبای خفته چرا اینکارو کردی اون موقع که منو ضایع کردی حالا هم میای مو کت بانو هارو میکشی گم.شو بیا اتاق شکنجه ( با داد همه ی حرف هاشو زد)
زیبای خفته که هنوز جای کبودی های اون موقع رو تنش بود گفت
زیبای خفته: چشم ارباب (با گریه بی صدا)
سوهو داشت می رفت سمت اتاق شکنجه و زیبای خفته پشت سرش بود که بلخره رسیدن بادیگارد ها درو باز کردن و رفتن تو و بادیگارد ها درو بستن که سوهو گفت
سوهو : زیبای خفته میدونم تو کاری نکردی و اون داشت نقش بازی میکرد پس من آروم میزنمت و تو داد بزن آییییی ارباب غلط کردم و اینطور حرف ها باشه (همه ی حرفاش آروم بود)
زیبای خفته: چشم ارباب (اروم)
: سوهو یه شلاق کوچیک برداشت و زیبای خفته آروم نشست روی زمین سوهو آروم میزد به زیبای خفته . زیبای خفته چون بچه بود و پوستش نازک بود اگه شلاق بهش میخورد سریع کبود میشد البته که زیبای خفته به این وضعیت عادت کرده و یه جورایی روتین روزانش بود که زده بشه تحقیر بشه ، گرسنه باشه
: که سوهو داد زد
سوهو: زیبای خفته بگو غلط کردم
زیبای خفته که داشت نقش بازی میکرد چون سوهو گفته گفت
زیبای خفته: غلط کردم (با گریه)
سوهو فکر کرد که گریه ی زیبای خفته الکیه و فقط داشت به حرف سوهو عمل میکرد ولی اشک هایی که از چشمانش میریخت واقعی بود آن مروارید های بی رنگ که از چشم چپش می ریخت از درد بود از تنهایی بود زیبای خفته دوست داشت با یکی بازی کنه ، اسباببازی داشته باشه ولی انگار سرنوشت برای این دخترک تنها و زیبا فرمان دیگری داده بود.
لایک :۳
بچه ها تو فصل های بعد که زیبای خفته بزرگ تر میشه بدبختی هاش از اینه که هس بیشتر میشه حتا خودم که بعضی وقتا بهش فکر میکنم گریم میگیره البته که پایان داستان خوبه ولی این داستان خیلی طولانی🫥🧁
۳.۲k
۱۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.