ارت دیجیتالی بدون بیس و قالب
ایچیکا از بس ایزوکو ایزوکو کرد خوابشو دیدم
خواب دیدم شونزده سالم شده و اسمم انامی ساکاماری هست و میرم به دبیرستان یو ای
اونجا با ایتسوکی دوست میشم با باهم میگردیم
بعد بر میگردم نگو که با ایزوکو هم اتاقیم
یکم خجالت داشتم بعد رفتم داخل ایزوکو روی تخت بود منم رفتم یه درازی کشیدم
ایزوکو:حالت چطوره پرنسس من؟
من یکم خجالت کشیده بودم گفتم ممنون خوبم بعد بغلم کرد.
ظاهراً این داستان با توکیو ریونجرز ترکیب میشه و زمانی که ایزوکو بغلم کرد سنجو و سانزو در حال دید زدن بودن
رسیدیم به جنگ رفتیم جنگیدیم و کوسه ی من این بود که به هرچی دست میزدم پودر میشد
چند تا زخم خوردم و ایتسوکی باخبر شد و منو برد تا درمانم کنه
بدنم خونی بود و ایتسوکی درمانم کرد
زمانی که ایزوکو اومد بدنم پانسمانی بود و من یکم بیدار بودم و چشمم رو بسته بودم
ایزوکو اومد بالای سرم
چشاش گرد شده بود ولی خودشو کنترل کرد
دستشو از چونم تا سرم که باند خورده بود کشید
و اروم صورتمو گرفت و ازم.......گرفت
منم آروم موندم تا چیزی پیش نیاد
توی اتاق نقشه کشی...
همه داشتن باهم حرف میزدن و من رفتم داخل
ایزوکو منو دید و از ذوق گریش گرفت و منو سفت بغل کرد:انامییی انامییی خوشحالم که زنده ایییی
منم آروم بغلش کردم
باکوگو دستشو رو سرم کشید
جنگ ها تموم شد
من بیرون پایین ستاره ها بودم ایزوکو اومد و من نفهمیدم
اون منو از پشت بغل کرد
و زیر گوشم گفت:دوست دارم
منم برگشتم
اشکم داشت در میومد
بغلش کردم گفتم:منم دوست دارم
بهش گفتم که میدونم ازم ...... گرفت
اون یکم خجالت زده شد و گفت:اگه بدت اومد ببخشید
من:نه بابا اشکالی نداره خودم این حرکتو خیلی دوس دارم
و بعد ایزوکو ازم خواستگاری کرد
سنجو از اون پشت پرید
و گفت اره. اره قبول میکنه
من:زهر مار
دیگه مجبور بودم قبول کنم😟😟💔
فرداش عروسی بود و دخترا کمکم کردن تا آماده شم
بعد من و ایزوکو رفتیم برا رقص دونفره
بعد عروسی از خواب پریدم
الان مامی ایچیکا منو میکشه😟😟😟😟💔💔💔
البته خودش هی برام ایزوکو ایزوکو میکردد😟😟😟💔
بعد این خواب اومد تو کلم😟😟😟💔💔
بعدا خودم رو تو مای هیرو میکشم😟😟😟💔
البته اگه زنده بمونم
مامی اگه ایزوکو ایزوکو نمیکردی الان این خوابو نمیدیدم😟😟😟💔💔💔💔
خواب دیدم شونزده سالم شده و اسمم انامی ساکاماری هست و میرم به دبیرستان یو ای
اونجا با ایتسوکی دوست میشم با باهم میگردیم
بعد بر میگردم نگو که با ایزوکو هم اتاقیم
یکم خجالت داشتم بعد رفتم داخل ایزوکو روی تخت بود منم رفتم یه درازی کشیدم
ایزوکو:حالت چطوره پرنسس من؟
من یکم خجالت کشیده بودم گفتم ممنون خوبم بعد بغلم کرد.
ظاهراً این داستان با توکیو ریونجرز ترکیب میشه و زمانی که ایزوکو بغلم کرد سنجو و سانزو در حال دید زدن بودن
رسیدیم به جنگ رفتیم جنگیدیم و کوسه ی من این بود که به هرچی دست میزدم پودر میشد
چند تا زخم خوردم و ایتسوکی باخبر شد و منو برد تا درمانم کنه
بدنم خونی بود و ایتسوکی درمانم کرد
زمانی که ایزوکو اومد بدنم پانسمانی بود و من یکم بیدار بودم و چشمم رو بسته بودم
ایزوکو اومد بالای سرم
چشاش گرد شده بود ولی خودشو کنترل کرد
دستشو از چونم تا سرم که باند خورده بود کشید
و اروم صورتمو گرفت و ازم.......گرفت
منم آروم موندم تا چیزی پیش نیاد
توی اتاق نقشه کشی...
همه داشتن باهم حرف میزدن و من رفتم داخل
ایزوکو منو دید و از ذوق گریش گرفت و منو سفت بغل کرد:انامییی انامییی خوشحالم که زنده ایییی
منم آروم بغلش کردم
باکوگو دستشو رو سرم کشید
جنگ ها تموم شد
من بیرون پایین ستاره ها بودم ایزوکو اومد و من نفهمیدم
اون منو از پشت بغل کرد
و زیر گوشم گفت:دوست دارم
منم برگشتم
اشکم داشت در میومد
بغلش کردم گفتم:منم دوست دارم
بهش گفتم که میدونم ازم ...... گرفت
اون یکم خجالت زده شد و گفت:اگه بدت اومد ببخشید
من:نه بابا اشکالی نداره خودم این حرکتو خیلی دوس دارم
و بعد ایزوکو ازم خواستگاری کرد
سنجو از اون پشت پرید
و گفت اره. اره قبول میکنه
من:زهر مار
دیگه مجبور بودم قبول کنم😟😟💔
فرداش عروسی بود و دخترا کمکم کردن تا آماده شم
بعد من و ایزوکو رفتیم برا رقص دونفره
بعد عروسی از خواب پریدم
الان مامی ایچیکا منو میکشه😟😟😟😟💔💔💔
البته خودش هی برام ایزوکو ایزوکو میکردد😟😟😟💔
بعد این خواب اومد تو کلم😟😟😟💔💔
بعدا خودم رو تو مای هیرو میکشم😟😟😟💔
البته اگه زنده بمونم
مامی اگه ایزوکو ایزوکو نمیکردی الان این خوابو نمیدیدم😟😟😟💔💔💔💔
۴.۳k
۱۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.