جانم فدای رهبر . این جان بی ارزش خود را فدای رهبر میکنم
پارت ۱
( ویو رزا )
با صدای الارم گوشیم از خواب بیدار شدم
چشمامو بهم مالیدم تا به نور عادت کنم
ساعت ۷ صبح بود
از روی تخت بلند شدم و به سمت حموم اتاقم حرکت کردم
یه دوش بیست مینی گرفتم و حولرو دورم پیچیدم
رفتم روی میز ارایشم نشتم سشوار رو برداشتم تا موهامو خشک کنم
چند تق به در خورد
+ بله ؟
& دخترم منم اجوما
+ بیا تو
& دخترم اقای هوانگ میگن بیا صبحانه بخو...
+ نمیخورم
& چرا دخترم ؟
+ امروز گشنم نیست
& ولی اقای هوا...
+ گفتم نمیخورم ( نسبتا بلند )
& باشه
درو بست و رفت
موهامو خشک کردم و لباسمو با یه هودیه بلند مشکی عوض کردم
رفتم طبقه ی پایین
رفتم توی حیاط تا روی تاب بشینم
داشتم همینجوری فکر میکردم که کسی روبه روم قرار گرفت
_ رزا
+ بله هوانگ
_ چرا امروز صبحانتو نخوردی ( سرد )
+ نمیخواستم هوانگ
_ هوم ، امروز به مهمونی دعوتیم
+ یعنی امروز با یونا صدای ناله هاتو نمیشنوم؟
_ نه
یونا دختره تایلر یعنی دوست هیونجین بود که هرشب باهاش
نماز میخوند ( 🗿💔 )
ادامه دادم
+ هوم پس راحت میتونم بخوابم
داشت میرفت که گفتم
+ مهمونیه کی دعوتیم ؟ ( سرد و بی احساس )
_مهمونیه تایلر ( بابای یونا )
+ نمیام
_ چرا ؟ باید بیای
+ امروز خستم
_ نه امروز باید حتما بیای
+ هوم ساعت چند ؟
_ ساعت ۸ شب باید بیام دنبالت
+ هوم
_ الان میرم شرکت ( سرد)
+ به تخمم ( اروم )
_ چیزی گفتی ؟
+ نه برو هوانگ
_ هوم باشه
از در رفت بیرون
منم رفتم توی اتاقم
درسته که بزور باهاش ازدواج کردم ولی کم کم دارم ازش خوشم
میاد
چی داری میگی با خودت رزا . شما ازدواجتون اجباریه
البته که باهاش میتونم حرف بزنم چون هیونجین میگه باید باهم مثل
زن و شوهر رفتار کنیم .
ساعت ۹ صبح بود
تصمیم گرفتنم برم با پیشی هام بازی کنم
رفتم سمت اتاقشون تا بهشون غذا بدم
درو باز کردم
+ رایلی ، رومئو بیاین بهتون غذا بدم
دویدن به سمتت
اسم پیشی هات رایلی و رومئو بود چون خیلی به این اسم علاقه داشتی
روشون این اسمو گذاشتی
البته از اونجایی که اسم تو با ر شروع میشد
تصمیم گرفته بود اسم پیشی هات هم با ر شروع بشه
بهشون غذا دادی و اومدی از اتاقشون بیرون
به سمت اتاق خودت حرکت کردی
ساعت ۱۰ صبح بود
تصمیم گرفتی کمی بخوابی
رو تخت دراز کشیدی و پتو رو روخودت کشیدی
چند دقیقه طول نکشید که خوابت برد ...
خوب اینم از پارت ۱
چطور بود؟
بد بود ؟ خوب بود ؟
نظرتونو راجب این رمان برام بنویسید
لطفا گزارش نکنین
بای بای
( ویو رزا )
با صدای الارم گوشیم از خواب بیدار شدم
چشمامو بهم مالیدم تا به نور عادت کنم
ساعت ۷ صبح بود
از روی تخت بلند شدم و به سمت حموم اتاقم حرکت کردم
یه دوش بیست مینی گرفتم و حولرو دورم پیچیدم
رفتم روی میز ارایشم نشتم سشوار رو برداشتم تا موهامو خشک کنم
چند تق به در خورد
+ بله ؟
& دخترم منم اجوما
+ بیا تو
& دخترم اقای هوانگ میگن بیا صبحانه بخو...
+ نمیخورم
& چرا دخترم ؟
+ امروز گشنم نیست
& ولی اقای هوا...
+ گفتم نمیخورم ( نسبتا بلند )
& باشه
درو بست و رفت
موهامو خشک کردم و لباسمو با یه هودیه بلند مشکی عوض کردم
رفتم طبقه ی پایین
رفتم توی حیاط تا روی تاب بشینم
داشتم همینجوری فکر میکردم که کسی روبه روم قرار گرفت
_ رزا
+ بله هوانگ
_ چرا امروز صبحانتو نخوردی ( سرد )
+ نمیخواستم هوانگ
_ هوم ، امروز به مهمونی دعوتیم
+ یعنی امروز با یونا صدای ناله هاتو نمیشنوم؟
_ نه
یونا دختره تایلر یعنی دوست هیونجین بود که هرشب باهاش
نماز میخوند ( 🗿💔 )
ادامه دادم
+ هوم پس راحت میتونم بخوابم
داشت میرفت که گفتم
+ مهمونیه کی دعوتیم ؟ ( سرد و بی احساس )
_مهمونیه تایلر ( بابای یونا )
+ نمیام
_ چرا ؟ باید بیای
+ امروز خستم
_ نه امروز باید حتما بیای
+ هوم ساعت چند ؟
_ ساعت ۸ شب باید بیام دنبالت
+ هوم
_ الان میرم شرکت ( سرد)
+ به تخمم ( اروم )
_ چیزی گفتی ؟
+ نه برو هوانگ
_ هوم باشه
از در رفت بیرون
منم رفتم توی اتاقم
درسته که بزور باهاش ازدواج کردم ولی کم کم دارم ازش خوشم
میاد
چی داری میگی با خودت رزا . شما ازدواجتون اجباریه
البته که باهاش میتونم حرف بزنم چون هیونجین میگه باید باهم مثل
زن و شوهر رفتار کنیم .
ساعت ۹ صبح بود
تصمیم گرفتنم برم با پیشی هام بازی کنم
رفتم سمت اتاقشون تا بهشون غذا بدم
درو باز کردم
+ رایلی ، رومئو بیاین بهتون غذا بدم
دویدن به سمتت
اسم پیشی هات رایلی و رومئو بود چون خیلی به این اسم علاقه داشتی
روشون این اسمو گذاشتی
البته از اونجایی که اسم تو با ر شروع میشد
تصمیم گرفته بود اسم پیشی هات هم با ر شروع بشه
بهشون غذا دادی و اومدی از اتاقشون بیرون
به سمت اتاق خودت حرکت کردی
ساعت ۱۰ صبح بود
تصمیم گرفتی کمی بخوابی
رو تخت دراز کشیدی و پتو رو روخودت کشیدی
چند دقیقه طول نکشید که خوابت برد ...
خوب اینم از پارت ۱
چطور بود؟
بد بود ؟ خوب بود ؟
نظرتونو راجب این رمان برام بنویسید
لطفا گزارش نکنین
بای بای
۳.۶k
۱۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.