(جونگکوک)
(جونگکوک)
یوری با اون پسره حرف میزد که یدفعه
پرید بالا و خوشحال بود
ولی حس میکنم که رو اون پسره کراشه چون متوجه نگاهای عمیقش ب پسره میشدم
ولی نگاه اون پسر چندش بود
بدم میومد ازش
با هم از بار خارج شدن
الان که ۱نبوو؟
دنبالشون رفتم سوار ماشین شدم
تا سر خیابون تعقیبشون کردم که جلوی ی خونه وایسادن و وارد شدن
نکنه خونه پسرس؟
چرا رف اونجااا؟؟
بدون معتلی وارد ساختمون شدم
مسافر خونه بود ن خونه
ب سمت پیر زنی رفتم
کوک: کلید یدک اون اوتاقی که این دختر پسره رفتن تورو بده
پیر زن: مگه تویلس؟
کوک: بده
پیر زن: برو بیرون
کفنگو از پش شلوارم بیرون اوردم جلوش گرفتم
کوک: اون کلیدو بده ... زود باشششششش
بد از گرفتن کلید ب سمت طبقه رفتم و از پشت در ب حرفاشون گوش میدادم
(یوری)
رو کاناپهیی نشستم
یوری: تو توی مسافر خونه زندگی میکنی
فیلیکس: اوهوم ... نوشیدنی میخوای ؟ تا یکم مست شیم
یوری : نه ممنونم من نمیخوام مست شم فقط اب میخوام
فیلیکس: اوکی
ابو بسمتم گرفت که همرو سر کشیدم ی طعمی بود ولی توجه نکردم
فیلیکس رو تخت جلو کاناپه لش کرده بودو بم نگاه میکرد
درسته دوسش داشتم ولی الان میترسم
کمکم نزریک امد
یوری: داری چیکار میکنی ؟( خم/ار)
دستشو رو گردنم کشید
فیلیکس: میدونم الان ب قدری تح/ ریک شدی که بم نیاز داری پس بگو ..ازم بخوا
از جام بلند شدم حالم خیلی بد بود سرم گیج میرفت بدنم داغ بود
یوری: چیکار میکنی؟؟
لنگ میزدم و بدنم نبقض پیدا کرده بود
پشت گوشم صحبت کرد که نفس داغش لدنمو میلرزوند
فیلیکس: فقط کافیه بخوای
جئغ زدم
یوری: عوضی اون چه کوفیتی بود ب خوردم دادییییییی
دستمو کشید و رو تخت پرت کردو روم خ/یم/ه زد
فیلیکس: ه/ر/زه کو چولو بهتره همکاری کنی
یوری: ولم کن ... ولممم کننن
نباید میومدم بخواطر ی دوس داشتن
چشتمو بسته بودمو اشکل میرختم حالم خوب نبود مقاوتم داش کم میشد
که با شکستن چییزی از جام بلند شدم فیلیکس که خورده به چراغ و افتاده بود و اون جونگکوک بود که داشت باهاش درگیر میشد بد از اینکه فیلیکس از حال رفت
به سمتم امد
کوک: بریم
خواستم بلند شدم ولی بدنم اجازه نمیداد و بیش از حد نیاز داشت
کوک: گفتنم بریم( داد
از جام بلند شدم ولی با گام اول پاهام دووم نیاوردو افتادم ولی ن روزمین
بقل جونگ کوک افتادم تو یه حرکت....
یوری با اون پسره حرف میزد که یدفعه
پرید بالا و خوشحال بود
ولی حس میکنم که رو اون پسره کراشه چون متوجه نگاهای عمیقش ب پسره میشدم
ولی نگاه اون پسر چندش بود
بدم میومد ازش
با هم از بار خارج شدن
الان که ۱نبوو؟
دنبالشون رفتم سوار ماشین شدم
تا سر خیابون تعقیبشون کردم که جلوی ی خونه وایسادن و وارد شدن
نکنه خونه پسرس؟
چرا رف اونجااا؟؟
بدون معتلی وارد ساختمون شدم
مسافر خونه بود ن خونه
ب سمت پیر زنی رفتم
کوک: کلید یدک اون اوتاقی که این دختر پسره رفتن تورو بده
پیر زن: مگه تویلس؟
کوک: بده
پیر زن: برو بیرون
کفنگو از پش شلوارم بیرون اوردم جلوش گرفتم
کوک: اون کلیدو بده ... زود باشششششش
بد از گرفتن کلید ب سمت طبقه رفتم و از پشت در ب حرفاشون گوش میدادم
(یوری)
رو کاناپهیی نشستم
یوری: تو توی مسافر خونه زندگی میکنی
فیلیکس: اوهوم ... نوشیدنی میخوای ؟ تا یکم مست شیم
یوری : نه ممنونم من نمیخوام مست شم فقط اب میخوام
فیلیکس: اوکی
ابو بسمتم گرفت که همرو سر کشیدم ی طعمی بود ولی توجه نکردم
فیلیکس رو تخت جلو کاناپه لش کرده بودو بم نگاه میکرد
درسته دوسش داشتم ولی الان میترسم
کمکم نزریک امد
یوری: داری چیکار میکنی ؟( خم/ار)
دستشو رو گردنم کشید
فیلیکس: میدونم الان ب قدری تح/ ریک شدی که بم نیاز داری پس بگو ..ازم بخوا
از جام بلند شدم حالم خیلی بد بود سرم گیج میرفت بدنم داغ بود
یوری: چیکار میکنی؟؟
لنگ میزدم و بدنم نبقض پیدا کرده بود
پشت گوشم صحبت کرد که نفس داغش لدنمو میلرزوند
فیلیکس: فقط کافیه بخوای
جئغ زدم
یوری: عوضی اون چه کوفیتی بود ب خوردم دادییییییی
دستمو کشید و رو تخت پرت کردو روم خ/یم/ه زد
فیلیکس: ه/ر/زه کو چولو بهتره همکاری کنی
یوری: ولم کن ... ولممم کننن
نباید میومدم بخواطر ی دوس داشتن
چشتمو بسته بودمو اشکل میرختم حالم خوب نبود مقاوتم داش کم میشد
که با شکستن چییزی از جام بلند شدم فیلیکس که خورده به چراغ و افتاده بود و اون جونگکوک بود که داشت باهاش درگیر میشد بد از اینکه فیلیکس از حال رفت
به سمتم امد
کوک: بریم
خواستم بلند شدم ولی بدنم اجازه نمیداد و بیش از حد نیاز داشت
کوک: گفتنم بریم( داد
از جام بلند شدم ولی با گام اول پاهام دووم نیاوردو افتادم ولی ن روزمین
بقل جونگ کوک افتادم تو یه حرکت....
۶.۸k
۱۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.