🗝️ ساختمان وحشت 🗝️
جینا بهم کمک کرد تا لباسم رو بپوشم
وقتی خودمو تو آینه نگاه کردم ناخداگاه یه اشک از گونم چکید
& دیونه چرا گریه میکنی
+ هیچی
همون لحظه کوک اومد داخل
_ بهتر بریم پایین
+ باشه
دست همو گرفتیم و به طبقه ی پایین رفتیم
همه دست میزدن و میخندیدن
چشمم به هه سو افتاد که بایه پوست خنده منو نگاه میکرد
(پرش زمانی )
: آقای جونگکوک شما با خانم ا/ت ازدواج میکنید
_ بله
: خانم ا/ت شما با آقای جئون جونگکوک ازدواج میکنید
یه نگاه به کوک و اطراف انداختم
ناخودآگاه گفتم نه
: ببخشید ؟
+ گفتم نهههههههه ( با داد )
_ چیکار میکنیییی
+ خفههههه شوووو تو زندگیموووو نابود کردی حالا میخوای باهات ازدواج کنم نههههههه نمیشهههه هیچ وقت
_ ببند دهنتو ( عربده )
+ گفتم نههههههههههه ( داد )
که یه سیلی محکم بهم زد
همه داشتن با تعجب مارو نگاه میکرد
که دستمو گرفت و برد داخل اتاق که محکم انداخت منو روی زمین
درو هم قفل کرد
+ چیکار هق میکنی
_ خفهههههه شوووووو ( داد )
+ هق
که شروع کرد به کتک زدن من
همه داشتن از پشت در داد میزدن تا منو ول کنه تا اینکه احساس کردم پای سمت چپم شکست
+ جیغغغغغغغغغغغ
که منو ول کرد از گونه هام خون می اومد بدنم کبود شده بود پام شکسته بود
اینقدری درد داشتم که نمی تونستم تکون بخورم
وقتی خودمو تو آینه نگاه کردم ناخداگاه یه اشک از گونم چکید
& دیونه چرا گریه میکنی
+ هیچی
همون لحظه کوک اومد داخل
_ بهتر بریم پایین
+ باشه
دست همو گرفتیم و به طبقه ی پایین رفتیم
همه دست میزدن و میخندیدن
چشمم به هه سو افتاد که بایه پوست خنده منو نگاه میکرد
(پرش زمانی )
: آقای جونگکوک شما با خانم ا/ت ازدواج میکنید
_ بله
: خانم ا/ت شما با آقای جئون جونگکوک ازدواج میکنید
یه نگاه به کوک و اطراف انداختم
ناخودآگاه گفتم نه
: ببخشید ؟
+ گفتم نهههههههه ( با داد )
_ چیکار میکنیییی
+ خفههههه شوووو تو زندگیموووو نابود کردی حالا میخوای باهات ازدواج کنم نههههههه نمیشهههه هیچ وقت
_ ببند دهنتو ( عربده )
+ گفتم نههههههههههه ( داد )
که یه سیلی محکم بهم زد
همه داشتن با تعجب مارو نگاه میکرد
که دستمو گرفت و برد داخل اتاق که محکم انداخت منو روی زمین
درو هم قفل کرد
+ چیکار هق میکنی
_ خفهههههه شوووووو ( داد )
+ هق
که شروع کرد به کتک زدن من
همه داشتن از پشت در داد میزدن تا منو ول کنه تا اینکه احساس کردم پای سمت چپم شکست
+ جیغغغغغغغغغغغ
که منو ول کرد از گونه هام خون می اومد بدنم کبود شده بود پام شکسته بود
اینقدری درد داشتم که نمی تونستم تکون بخورم
۸.۳k
۲۷ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.