به وقت عاشقی ♡... P=15

(در مسیر)
کوک=عمارتتون خیلی به عمارت ما نزدیکه جالبه که تابه‌حال ندیدمتون
ا. ت=.. اون عمارت مشکی جذابه مال شماست؟
کوک=درسته!
ا. ت=باورم نمیشه... عمارتتون خیلی قشنگه... درسته آخه من معمولا با ماشین رفت و آمد میکنم
کوک=ممنون... چه جالب... خوب رسیدیم...
(داخل سالن و ا. ت لباس پرو میکنه)
ا. ت=بنظرت چطوره؟
از دید کوک(خیلی زیبا بود... یه دختر باادب و مهربون... صورت خیلی زیبا و اندام ظریفی داره... به عشق در نگاه اول اعتقاد ندارم اما... انگار ازش خوشم میاد)
ا. ت=الو.. جونگ کوک... صدا میاد ؟
کوک=بله بله
ا.ت=میگم چطور شدم
کوک=اممم... بدک نیست...
(چند دقیقا بعد)
ا. ت=یا... 4 ساعته دارم لباس عوض میکنم.. بدک نیست،زشته، بازه، چمیدونم دامنش کوتاه و بلنده..
کوک =خوب من چیکار کنم اینا خوب نیستن!
ا. ت=اصلا خودت انتخاب کن!
کوک=(عالی شد) این... این و بپوش
....
ا. ت=خوب...چطور شدم ؟
کوک=عالی
ا. ت=بنظر منم... سلیقت خیلی خوبه
کوک=حالا نوبت منه
(بعد از چند ساعت)
ا. ت=خیلی خسته شدم
کوک=الان می‌رسیم
از دید ا. ت(... خیلی خوشتیپ و جنتلمنه.... هنوزم دلم پیش سونگ بود اما وقتی با اون دختر دیدمش درونم ازش پر از نفرته... کوک خیلی خوبه... میتونه ناراحتی هام و به لبخند تبدیل کنه... به عشق در نگاه اول باور ندارم... اما اون واقعا داره روم تاثیر میذاره)
کوک=رسیدیم
ا. ت=ازت ممنونم خیلی بهم خوش گذشت کوکی
کوک=😂چه کیوت صدام میکنی.... خوشحالم که بهت خوش گذشته...
ا. ت=نمیای داخل...
کوک =الان دعوتم کردی؟
ا. ت=البته...
کوک=ردش نمیکنم
ا. ت=خیلیم عالی... پس با هم بریم...
کوک=بریم....