پارت پنجم
پارت پنجم
آلوده به درد
آرش نزاری بخوابهها ، وضعش خیلی خرابه
یکی نیست بگه وقتی اونا سه نفرن تو چرا درگیر میشی باهاشون آرش : حالا به موقع برسه به بیمارستان بقیه شو خودش میدونه آیدا : خانوادشو چیکار کنیم؟
آرش میتونه پیدا کنه رفیق زیاد داره تو این مورد ور در حال صحبت بودیم که نفهمیدیم کی رسیدیم بیمارستان به سرعت وارد بیمارستان کردیمش و تحویل پرستارا دادیم دکتر رفت بالا سرشو معاینه اش کرد و با تخت بردنش خیلی طول کشید تا بلاخره دکتر بیاد
به سمتش رفتیم که گفت :
آقا آرش شما میشناسید این آقا رو؟
نه نمیشناسیمش فقط وقتی وضعیتشو دیدیم سریع آوردیمش
بیمارستان
سری به نشانه تایید تکان داد و گفت :
من خوبه یعنی چیز جدی نیست اما باید به خانوادش خبر بدین
الان که بیهوشه ولی به زودی به هوش میاد
چند تا داروهم واسشون نوشتم تهیه کنین لطفاً
بعدم از کنارمون رد شد
سریع رو به آرش کردم و گفتم :
تو برو داروهاشو بگیرو خانوادشو پیدا کن
آیدا رو هم برسون خونه من هستم پیشش
اخماش تو هم رفت که گفتم :
نمیخوره منو ؛ تا وقتی خانوادش پیدا بشه باید یکی باشه نکنه انتظار داری من برم داروهاشو بگیرم و خانوادشم پیدا کنم
به آیدا نگاهی انداخت و گفت :
بریم آیدا
آرش و آیدا رفتن و من به سمت اتاق اون پسر رفتم و واردش شدم
بیهوش بود و سرش رو باند پیچی کرده بودن
سرم بهش وصل بود، خلاصه که وضعیت خوبی نداشت
کنارش نشستم
صورت خوش فرم و جالبی داشت
اگه کبودی هاشم گم میشد قطعاً زیباییش چند برابر میشد
بیخیال آنالیز کردنش شدم و از جام بلند شدم و خواستم برم که متوجه
شدم داره به هوش میاد
سریع از اتاق خارج شدم و دکتر رو صدا زدم.
دکتر به همراه دو تا پرستار وارد اتاقش شدن و من بیرون رفتم بعد از دقایقی اومدن و وقتی جویای حالش شدم گفتن که تا فردا باشه
آلوده به درد
آرش نزاری بخوابهها ، وضعش خیلی خرابه
یکی نیست بگه وقتی اونا سه نفرن تو چرا درگیر میشی باهاشون آرش : حالا به موقع برسه به بیمارستان بقیه شو خودش میدونه آیدا : خانوادشو چیکار کنیم؟
آرش میتونه پیدا کنه رفیق زیاد داره تو این مورد ور در حال صحبت بودیم که نفهمیدیم کی رسیدیم بیمارستان به سرعت وارد بیمارستان کردیمش و تحویل پرستارا دادیم دکتر رفت بالا سرشو معاینه اش کرد و با تخت بردنش خیلی طول کشید تا بلاخره دکتر بیاد
به سمتش رفتیم که گفت :
آقا آرش شما میشناسید این آقا رو؟
نه نمیشناسیمش فقط وقتی وضعیتشو دیدیم سریع آوردیمش
بیمارستان
سری به نشانه تایید تکان داد و گفت :
من خوبه یعنی چیز جدی نیست اما باید به خانوادش خبر بدین
الان که بیهوشه ولی به زودی به هوش میاد
چند تا داروهم واسشون نوشتم تهیه کنین لطفاً
بعدم از کنارمون رد شد
سریع رو به آرش کردم و گفتم :
تو برو داروهاشو بگیرو خانوادشو پیدا کن
آیدا رو هم برسون خونه من هستم پیشش
اخماش تو هم رفت که گفتم :
نمیخوره منو ؛ تا وقتی خانوادش پیدا بشه باید یکی باشه نکنه انتظار داری من برم داروهاشو بگیرم و خانوادشم پیدا کنم
به آیدا نگاهی انداخت و گفت :
بریم آیدا
آرش و آیدا رفتن و من به سمت اتاق اون پسر رفتم و واردش شدم
بیهوش بود و سرش رو باند پیچی کرده بودن
سرم بهش وصل بود، خلاصه که وضعیت خوبی نداشت
کنارش نشستم
صورت خوش فرم و جالبی داشت
اگه کبودی هاشم گم میشد قطعاً زیباییش چند برابر میشد
بیخیال آنالیز کردنش شدم و از جام بلند شدم و خواستم برم که متوجه
شدم داره به هوش میاد
سریع از اتاق خارج شدم و دکتر رو صدا زدم.
دکتر به همراه دو تا پرستار وارد اتاقش شدن و من بیرون رفتم بعد از دقایقی اومدن و وقتی جویای حالش شدم گفتن که تا فردا باشه
۳۶۸
۲۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.