پارت15
پارت15
اسم رمان: صبر ایوب دارم(:
:::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
بستنیار خوردیم و داشتیم راه میرفتیم و حرف میزدیم
"ملت چقد بیکارن
~چطور؟
"اخه تا این موقعه بیرونن والا اگه من بودم تا ساعت 1ظهر میخوابیدم ولی متاسفانه نمیتونم هعییی
~😂😂😂😂😂وایییی
.............
همیطور داشتم میخندیدم که چشامو باز کردم و جلو مو نگاه کردم دیدم عههه این یاروعه داره به ما نگاه میکنه دایان بود فک کنم اسمش
ولی چرا اخم کرده
رفتم جلو و بش سلام کرد جوابمو با یه «علیک» داد
ولی لهنش چقد سرد بوداااا
~چیزی شده؟
&نه
~پس چرا انقد عصبیی و قیافت یه جوریه
&هیچی فقد یه نفر شناختم درست برعکس جیزی بود که راحبش فک میکردم
~چجوری مگه تو چطوری راجبش فکر میکردی
&فک میکردم با بقیه فرق داره و تن فروش نیست و با این پسرو اون پسر نمیگرده ولی الان عکسشو دیدم و فهمیدم(پوزخند میزنه)
~اهاااا ولی شایددد اشتباه کنیی شاید دوستش یا داداشش باشه
&داداش نداره یعنی خانواده نداره فقد یکی رو تو زندگیش داره که از وجودش خبر نداره دوست معمولیم فقد با یه نفر دوستم اونم دختره
........
پوزخندی زد و از کنارمون رد شد
لحنش سرد بود و یه دیقه فکر کردم
داره راجب من حرف میزنه اما من دادشی ندارم که از وجودش بی خبر باشم
(نویسنده:گرفتین دیگه دایان داشت به آریسا اونجوری میگفت منظورش از یه نفر آریسا بود بچم غیرتی شد😂💔💔)
اسم رمان: صبر ایوب دارم(:
:::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
بستنیار خوردیم و داشتیم راه میرفتیم و حرف میزدیم
"ملت چقد بیکارن
~چطور؟
"اخه تا این موقعه بیرونن والا اگه من بودم تا ساعت 1ظهر میخوابیدم ولی متاسفانه نمیتونم هعییی
~😂😂😂😂😂وایییی
.............
همیطور داشتم میخندیدم که چشامو باز کردم و جلو مو نگاه کردم دیدم عههه این یاروعه داره به ما نگاه میکنه دایان بود فک کنم اسمش
ولی چرا اخم کرده
رفتم جلو و بش سلام کرد جوابمو با یه «علیک» داد
ولی لهنش چقد سرد بوداااا
~چیزی شده؟
&نه
~پس چرا انقد عصبیی و قیافت یه جوریه
&هیچی فقد یه نفر شناختم درست برعکس جیزی بود که راحبش فک میکردم
~چجوری مگه تو چطوری راجبش فکر میکردی
&فک میکردم با بقیه فرق داره و تن فروش نیست و با این پسرو اون پسر نمیگرده ولی الان عکسشو دیدم و فهمیدم(پوزخند میزنه)
~اهاااا ولی شایددد اشتباه کنیی شاید دوستش یا داداشش باشه
&داداش نداره یعنی خانواده نداره فقد یکی رو تو زندگیش داره که از وجودش خبر نداره دوست معمولیم فقد با یه نفر دوستم اونم دختره
........
پوزخندی زد و از کنارمون رد شد
لحنش سرد بود و یه دیقه فکر کردم
داره راجب من حرف میزنه اما من دادشی ندارم که از وجودش بی خبر باشم
(نویسنده:گرفتین دیگه دایان داشت به آریسا اونجوری میگفت منظورش از یه نفر آریسا بود بچم غیرتی شد😂💔💔)
۲.۳k
۱۹ آذر ۱۴۰۳