خون آشام ورژن عاشق پارت ۱۰ ♡
نویسنده ویو :
ات بعد از افکاری ک ک کرد ب تیم کاوشگری شرکتش زنگید و گفت ک ساعت ۸ شی توی شرکت آماده باشن تا برن ب سمت قلعه ی خون اشام ها برن برای همین رفت طبقه ی پایین خونش (عکس خونه ی ات رو بعدا میزارم ) تا صبحونه بخوره ولی وقتی ماریا خدمتکار خونه رو دید یهو حالش بد شد و سلول های گردن ماریا رو میتونست ب طور واضح ببینه اون تشنع ب خون بود و دلش خون میخواست خدمتکار بی چاره وک حسابی ترسیده بود با ترس لب زد :
خا...خانم....اتفاقی....افتاده
برای اینکه اتفاقی برای اون دختر بیچاره نیوفته ات با صدای هر چه بلند تر داد زد :ماااریااا بروووو بییروووننن
ماریا:چ...چشم...خانم
ات در حالی ک چشماشو بسته بود دوباره این بار با لحن ملتمسانه ای گفت: تروخدا ماریا برو بیرون
و ماریا هم با قیافه ای ک از توش تعجب و ترس موج میزد وسایلش رو سریع برداشت و رفت بیرون و ات هم ک خودش از همه بیشتر ترسیده بود یادش افتاد قبل از اینکه بیهوش بشه کوک اونو خون اشام کرده
ات
خیلی خب دختر خودتو جمع و جور کن باید بری مثل تهیونگ خون حیوون بخوری تا اتشت کم شه ولی من ک نمیتونم ب گردن آدما نگاه کنم پس باید کلاه بزارم اخخخخ این دیگه چ زندگیه شخمیع اهههععع رفتم آماده شدم و رفتم مغازه همه یجوری نگام میکردن ک یکی از خانوما یی ک تو مغازه بود در اومد گفت : عه ببخشید شما همون خانوم خبر نگار معروف نیستید؟
ات سرشو انداخت پایین و جواب داد:بله خودمم
خانومه:وااوو چ خوب خوش حال شدم دیدمتون
ات:مرسی منم خیلی خوشحال شدم ک شما هارو دارم
و بعد خداحافظی کردن و ات هم گوشت هاشو ک آغشته شده بود ب خون خرید و اومد بیرون توی راه هی تشنه تر میشد ب خون و خوش بختانه خونش نزدیک بود ب مغازه و نیاز نبود زیاد تحمل کنه چند مین بعد رسید خونش و زبونشو روی لباش کشید و سریع کفشاش در آورد و رفت توی خونه و بعد عوض کردن لباساش سرعت از پله ها پایین اومد و به داخل آشپزخونه رفت و دستگاه مخلوط کن رو برداشت و در پلاستیک رو باز کرد و گوشت هارو ریخت توی دستگاه و توری خوردش کرد دستگاه ک تیکه های گوشت توی خون معلوم نبود و بعدش ریخت توی جام و لبشو گذاشت لبه ی جام و آروم آروم و قلپ قلپ خون
خورد
و پایان این فصل
خیلی خب یه کاری داشتم باهاتون میگم اون ۲ هزار نفری ک فیک رو میخونن واسه چی لایک یا کامنت نمیزارن واقعا ک ولی بازم دوستون دارم و بای تا پارت بعد*♡
ات بعد از افکاری ک ک کرد ب تیم کاوشگری شرکتش زنگید و گفت ک ساعت ۸ شی توی شرکت آماده باشن تا برن ب سمت قلعه ی خون اشام ها برن برای همین رفت طبقه ی پایین خونش (عکس خونه ی ات رو بعدا میزارم ) تا صبحونه بخوره ولی وقتی ماریا خدمتکار خونه رو دید یهو حالش بد شد و سلول های گردن ماریا رو میتونست ب طور واضح ببینه اون تشنع ب خون بود و دلش خون میخواست خدمتکار بی چاره وک حسابی ترسیده بود با ترس لب زد :
خا...خانم....اتفاقی....افتاده
برای اینکه اتفاقی برای اون دختر بیچاره نیوفته ات با صدای هر چه بلند تر داد زد :ماااریااا بروووو بییروووننن
ماریا:چ...چشم...خانم
ات در حالی ک چشماشو بسته بود دوباره این بار با لحن ملتمسانه ای گفت: تروخدا ماریا برو بیرون
و ماریا هم با قیافه ای ک از توش تعجب و ترس موج میزد وسایلش رو سریع برداشت و رفت بیرون و ات هم ک خودش از همه بیشتر ترسیده بود یادش افتاد قبل از اینکه بیهوش بشه کوک اونو خون اشام کرده
ات
خیلی خب دختر خودتو جمع و جور کن باید بری مثل تهیونگ خون حیوون بخوری تا اتشت کم شه ولی من ک نمیتونم ب گردن آدما نگاه کنم پس باید کلاه بزارم اخخخخ این دیگه چ زندگیه شخمیع اهههععع رفتم آماده شدم و رفتم مغازه همه یجوری نگام میکردن ک یکی از خانوما یی ک تو مغازه بود در اومد گفت : عه ببخشید شما همون خانوم خبر نگار معروف نیستید؟
ات سرشو انداخت پایین و جواب داد:بله خودمم
خانومه:وااوو چ خوب خوش حال شدم دیدمتون
ات:مرسی منم خیلی خوشحال شدم ک شما هارو دارم
و بعد خداحافظی کردن و ات هم گوشت هاشو ک آغشته شده بود ب خون خرید و اومد بیرون توی راه هی تشنه تر میشد ب خون و خوش بختانه خونش نزدیک بود ب مغازه و نیاز نبود زیاد تحمل کنه چند مین بعد رسید خونش و زبونشو روی لباش کشید و سریع کفشاش در آورد و رفت توی خونه و بعد عوض کردن لباساش سرعت از پله ها پایین اومد و به داخل آشپزخونه رفت و دستگاه مخلوط کن رو برداشت و در پلاستیک رو باز کرد و گوشت هارو ریخت توی دستگاه و توری خوردش کرد دستگاه ک تیکه های گوشت توی خون معلوم نبود و بعدش ریخت توی جام و لبشو گذاشت لبه ی جام و آروم آروم و قلپ قلپ خون
خورد
و پایان این فصل
خیلی خب یه کاری داشتم باهاتون میگم اون ۲ هزار نفری ک فیک رو میخونن واسه چی لایک یا کامنت نمیزارن واقعا ک ولی بازم دوستون دارم و بای تا پارت بعد*♡
۴.۸k
۰۳ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.