فن فیک out of breath "پارت ۲۷"
زمین گود شده بود و منم سرگیجه شدیدی داشتم. دستم و به یکی از صندلی ها گرفتم و زانو زدم
هیون سو دویید سمتم و دستم رو گرفت
-سورا خوبی؟
+اره خوبم..
-بلند شو
کمک کرد بشینم رو کاناپه
هیون سو: برای هزارمین بار میگم از اون قرصها نخور عادت میکنی .
سورا: باشه ، چرا تیپ زدی کجا میخوای بری؟
لبخند شیطونی زد و گفت: میرم سر قرار.
+قرار؟ با کی؟
-بعدا میفهمی . مراقب خودت هستی؟
+آره تو برو!
کنترل و برداشتم و تلویزیون و روشن کردم هیون سو هم بعد از خط و نشون کشیدن برای من از خونه رفت بیرون
*هیون سو*
از خونه خارج شدم و نگاهی به سرتا پاش انداختم . به بوگاتی مشکی رنگش تکیه داده بود و به روبروش خیره شده بود
دست راستم و بالا گرفتم و داد زدم:
جونگکوکاااا
بدو بدو به سمتش رفتم و بعد از بغل کردنش سوار ماشین شدم
تو ماشین هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد تا وقتی که رسیدیم به کافه
کمک کرد روی صندلی بشینم و بعد خودشم روبروم نشست
کوک: تو چی سفارش میدی؟
نگاهی به منو انداختم و چشمام تا ته باز شد ، با پول یکماه کار کردنم حتی نمیتونستم یه لیوان چای سبز اینجا بخرم
جونگکوک: نترس خودم حساب میکنم .
سرم و بالا گرفتم و گفتم: خودمم میتونم حساب کنم ولی من مهمون تو ام فراموش نکردی که؟
کوک: هاها آره میدونم ، پس زود انتخاب کن
+کیک شکلاتی و آیس آمریکانو
-باشه
گارسون اومد نزدیک و بعد از گرفتن سفارش ها رفت و ده دقیقه بعد با سفارش ها برگشت
وسایل هارو گذاشت روی میز ، گارسون : چیز دیگه ای لازم ندارید آقای جئون؟
کوک: نه میتونی بری
تعظیم کرد و رفت
سوهیون: برای چی اینجاییم؟
کوک:گفتم که باید باهات حرف بزنم
+چه حرفی؟
کوک:آیگوو یه چیزی بخوریم بعدش میگم دیگه
چند تیکه از کیک و کمی از آیس آمریکانو خوردم. لیوان قهوه اش رو روی میز گذاشت و گفت: ما چند وقته که همدیگه رو میشناسیم؟
+آممم . . . یک ماه ! راستی همیشه کنجکاو بودم که چرا نخواستی سورا رو ببینی؟
کوک:من برای اون اومدم اینجا اما وقتی با تو آشنا شدم نظرم عوض شد
+و..؟
کوک:من آدم رک ای ام و حرفام و بی پرده میزنم ، من عاشقت شدم.
پشت سرهم سرفه میکردم
جونگکوک: میدونم یکم غیر منتظره بود اما من برای اولین بار عاشق شدم
+برای اولین بار؟
کوک:اره ، خب....
چند دقیقه گذشت و اون تمام قضیه رو برام تعریف کرد و گفت که چرا اینجاست و باعث شده تهیونگ و سورا کات کنن
+تو خیلی عوضی ای
کوک: هییی ، من درستش میکنم ، همه چیز رو به سورا میگم و از تهیونگ معذرت خواهی میکنم
سوهیون: چرا گفتی اولین بار عاشق شدی من از کجا بفهمم که بخاطر دختر خاله ام نمیخوای باهام باشی؟
دستش رو گذاشت روی دستام و گفت: من حریص شده بودم ، تهیونگ پسر عمه ی منه ، من و اون همیشه باهم رقابت میکردیم . وقتی اون و سورا با هم قرار گذاشتن فکر کردم تهیونگ یه چیزی بیشتر از من داره و من بازنده ام ، احساس میکردم از تهیونگ کمترم ، پس میخواستم هرطور که شده سورا رو برای خودم بکنم تا به همه ثابت بکنم از تهیونگ سرترم و به هرچی که بخوام میرسم اما وقتی تورو دیدم ـــ
نفس عمیقی کشید و ادامه داد: وقتی تورو دیدم تازه فهمیدم معنی واقعی کلمه "عشق" چیه!
+منم دوستت دارم!
کوک:چـ...چی؟
+از اولین روزی که دیدمت ازت خوشم اومد ، اما نمیتونم باهات قرار بزارم
کوک:چرا؟
سوهیون:باید همه چیز رو به سورا بگی ، وقتی اون بخشیدت منم قبول میکنم که باهات قرار بزارم.
کوک:باشه . همین امروز میریم به دیدنش!
+عالیه.
خم شد رو میز بدون اینکه اجازه بده بفهمم داره چه غلطی میکنه لباش و کوبید روی لبام .
حداقل خوب بود کافه رزرو شده بود
*سورا*
با صدای زنگ به سمت در دوییدم و در و باز کردم.
خاله سومی کیف و کفشش رو تو خونه پرتاب کرد و اومد تو و بعد در و بست
خاله سومی: دختر خوشگلم چطوره؟
گفتم:خوبم خاله جون
بغلم کرد و بوسه ای روی موهام گذاشت
خاله سومی: ببینم غذا خوردی؟
سورا: آره سوهیون یه چیزایی درست کرده بود باهم خوردیم.
خاله سومی: خدای من تو هنوزم سوهیون صداش میکنی؟
سورا: میدونم اسمش هیون سو ئه ولی من با سوهیون راحت ترم
خاله بلند خندید
به سمت اشپزخونه رفت و مشغول غذا درست کردن بود. همونطور که کنسرو میگو رو به غذا اضافه میکرد گفت: هیون سو کجاست؟
گفتم: بهم گفت میره سر قرار
سومی:بهم گفته بود عاشق یه پسره شده
سورا:واقعا؟ پس چرا به من هیچی نگفت؟
سینی چای سبز و توی دستاش گرفت و اومد کنارم نشست
خاله سومی: یه لیوان چای بخور عزیزم . این روزا هیچی نمیخوری نه آب نه غذا
سورا: من خوبم خاله ، نگفتی اون کیه؟
خاله سومی:اسمش رو یادم نمیاد خیلی اسم عجیبی داشت یونگوک جونگیوک یه اسم اینطوری داشت
سورا:اوه ، قیافش چی؟
خاله: عکسش رو نشونم داده بود ، لبخند های بامزه ای داره و به گفته هیون سو خیلی پولداره ، خوشتیپه و قد بلنده . خیلی بدن ورزیده ای داره
سورا: اوووو ..
هیون سو دویید سمتم و دستم رو گرفت
-سورا خوبی؟
+اره خوبم..
-بلند شو
کمک کرد بشینم رو کاناپه
هیون سو: برای هزارمین بار میگم از اون قرصها نخور عادت میکنی .
سورا: باشه ، چرا تیپ زدی کجا میخوای بری؟
لبخند شیطونی زد و گفت: میرم سر قرار.
+قرار؟ با کی؟
-بعدا میفهمی . مراقب خودت هستی؟
+آره تو برو!
کنترل و برداشتم و تلویزیون و روشن کردم هیون سو هم بعد از خط و نشون کشیدن برای من از خونه رفت بیرون
*هیون سو*
از خونه خارج شدم و نگاهی به سرتا پاش انداختم . به بوگاتی مشکی رنگش تکیه داده بود و به روبروش خیره شده بود
دست راستم و بالا گرفتم و داد زدم:
جونگکوکاااا
بدو بدو به سمتش رفتم و بعد از بغل کردنش سوار ماشین شدم
تو ماشین هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد تا وقتی که رسیدیم به کافه
کمک کرد روی صندلی بشینم و بعد خودشم روبروم نشست
کوک: تو چی سفارش میدی؟
نگاهی به منو انداختم و چشمام تا ته باز شد ، با پول یکماه کار کردنم حتی نمیتونستم یه لیوان چای سبز اینجا بخرم
جونگکوک: نترس خودم حساب میکنم .
سرم و بالا گرفتم و گفتم: خودمم میتونم حساب کنم ولی من مهمون تو ام فراموش نکردی که؟
کوک: هاها آره میدونم ، پس زود انتخاب کن
+کیک شکلاتی و آیس آمریکانو
-باشه
گارسون اومد نزدیک و بعد از گرفتن سفارش ها رفت و ده دقیقه بعد با سفارش ها برگشت
وسایل هارو گذاشت روی میز ، گارسون : چیز دیگه ای لازم ندارید آقای جئون؟
کوک: نه میتونی بری
تعظیم کرد و رفت
سوهیون: برای چی اینجاییم؟
کوک:گفتم که باید باهات حرف بزنم
+چه حرفی؟
کوک:آیگوو یه چیزی بخوریم بعدش میگم دیگه
چند تیکه از کیک و کمی از آیس آمریکانو خوردم. لیوان قهوه اش رو روی میز گذاشت و گفت: ما چند وقته که همدیگه رو میشناسیم؟
+آممم . . . یک ماه ! راستی همیشه کنجکاو بودم که چرا نخواستی سورا رو ببینی؟
کوک:من برای اون اومدم اینجا اما وقتی با تو آشنا شدم نظرم عوض شد
+و..؟
کوک:من آدم رک ای ام و حرفام و بی پرده میزنم ، من عاشقت شدم.
پشت سرهم سرفه میکردم
جونگکوک: میدونم یکم غیر منتظره بود اما من برای اولین بار عاشق شدم
+برای اولین بار؟
کوک:اره ، خب....
چند دقیقه گذشت و اون تمام قضیه رو برام تعریف کرد و گفت که چرا اینجاست و باعث شده تهیونگ و سورا کات کنن
+تو خیلی عوضی ای
کوک: هییی ، من درستش میکنم ، همه چیز رو به سورا میگم و از تهیونگ معذرت خواهی میکنم
سوهیون: چرا گفتی اولین بار عاشق شدی من از کجا بفهمم که بخاطر دختر خاله ام نمیخوای باهام باشی؟
دستش رو گذاشت روی دستام و گفت: من حریص شده بودم ، تهیونگ پسر عمه ی منه ، من و اون همیشه باهم رقابت میکردیم . وقتی اون و سورا با هم قرار گذاشتن فکر کردم تهیونگ یه چیزی بیشتر از من داره و من بازنده ام ، احساس میکردم از تهیونگ کمترم ، پس میخواستم هرطور که شده سورا رو برای خودم بکنم تا به همه ثابت بکنم از تهیونگ سرترم و به هرچی که بخوام میرسم اما وقتی تورو دیدم ـــ
نفس عمیقی کشید و ادامه داد: وقتی تورو دیدم تازه فهمیدم معنی واقعی کلمه "عشق" چیه!
+منم دوستت دارم!
کوک:چـ...چی؟
+از اولین روزی که دیدمت ازت خوشم اومد ، اما نمیتونم باهات قرار بزارم
کوک:چرا؟
سوهیون:باید همه چیز رو به سورا بگی ، وقتی اون بخشیدت منم قبول میکنم که باهات قرار بزارم.
کوک:باشه . همین امروز میریم به دیدنش!
+عالیه.
خم شد رو میز بدون اینکه اجازه بده بفهمم داره چه غلطی میکنه لباش و کوبید روی لبام .
حداقل خوب بود کافه رزرو شده بود
*سورا*
با صدای زنگ به سمت در دوییدم و در و باز کردم.
خاله سومی کیف و کفشش رو تو خونه پرتاب کرد و اومد تو و بعد در و بست
خاله سومی: دختر خوشگلم چطوره؟
گفتم:خوبم خاله جون
بغلم کرد و بوسه ای روی موهام گذاشت
خاله سومی: ببینم غذا خوردی؟
سورا: آره سوهیون یه چیزایی درست کرده بود باهم خوردیم.
خاله سومی: خدای من تو هنوزم سوهیون صداش میکنی؟
سورا: میدونم اسمش هیون سو ئه ولی من با سوهیون راحت ترم
خاله بلند خندید
به سمت اشپزخونه رفت و مشغول غذا درست کردن بود. همونطور که کنسرو میگو رو به غذا اضافه میکرد گفت: هیون سو کجاست؟
گفتم: بهم گفت میره سر قرار
سومی:بهم گفته بود عاشق یه پسره شده
سورا:واقعا؟ پس چرا به من هیچی نگفت؟
سینی چای سبز و توی دستاش گرفت و اومد کنارم نشست
خاله سومی: یه لیوان چای بخور عزیزم . این روزا هیچی نمیخوری نه آب نه غذا
سورا: من خوبم خاله ، نگفتی اون کیه؟
خاله سومی:اسمش رو یادم نمیاد خیلی اسم عجیبی داشت یونگوک جونگیوک یه اسم اینطوری داشت
سورا:اوه ، قیافش چی؟
خاله: عکسش رو نشونم داده بود ، لبخند های بامزه ای داره و به گفته هیون سو خیلی پولداره ، خوشتیپه و قد بلنده . خیلی بدن ورزیده ای داره
سورا: اوووو ..
۳۶.۹k
۲۹ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.