* * زندگی متفاوت
🐾پارت 36
#paniz
از کاراییی که کنار ابشار کرد تعجب کرده بودم چقدر مهربون بودن به صورتش میومد
وقتی با مهربونی باهام حرف میزد کیلو کیلو تو قلبم قند اب میشد انگار نه انگار این همون ادمی نبود که منو
کتک زد
سرم عربده زد
پرده ام زد
و من بخاطرش رگم زدم
انگار اون ادم نبود یکی دیگه بود مهربونی بهش میومد
یاد حرف دیانا افتادم که میگفت قضیه اونی نیس که داداشم میدونه
قضیه کلا فرق میکنه
کاشکی میدونستم قضیه چیه بهش میگفتم تا یکم قلب سنگش اب کنه دیگه خون جلو چشاش نگیره
نمیخواستم وقتی بفهمه قضیه چیه از خودش نا امید بشه
دست از افکارای بیهودم کشیدم بیرون رسیدیم به کلبه هوا تاریک تاریک بود رفتیم تو خیلی سردم بود
رضا:سردته؟؟
سری تکون دادم
رضا: من میرم هیزم بیار شب و اینجا میمونیم
باشه ای تحویلش دادم رفت بیرون کلبه منم رفتم اشپزخونه کتری کوچیک روشن کردم تا یکم دمنوش بخوریم تا گرم بشیم یکم اینور و اونور گشتم تا بدونم مواد غذایی داره یا نه که خدارو شکر داشت رضا اومد رفت جلو شومینه تا روشنش بکنه که همون موقع کتری به جوش اومد منم رفتم دوتا ماگ برداشتم و دمنوش ریختم تو لیوان ماگ ها دوتا شونم تو دستم گرفتم به سمت شومینه حرکت کردم
شومینه رو که قشنگ روشن کرده بود
لیوان به سمتش گرفتم
پانیذ:بیا بخور گرمت میکنه تازه سرما هم نمیخوری
کنار شومینه نشستیم دقیقن روبروم بود به اتیش زل زده بود بر اینکه یکم بهش
امید بدم لب زدم
پانیذ:همه چی درس میشه نگران نباش
نگاهش به سمتم گرفت
رضا:تو که نمیدونی چیشده چرا این حرفو میزنی شاید به ضررت باشه
پانیذ:نمیدونم چیه ولی هر چی که هس خدا درستش میکنه
خنده ای کرد سرش انداخت پایین بعد چند ثانیه اورد بالا نگاهم کرد
نگاهش فرق میکرد یه حس عجیبی بود
رضا:مثل مامانم حرف میزنی یکم باهام حرف بزن هر چی
پانیذ:خب ببین من نمیدونم چه اتفاقی افتاده ببخشید قرار نبود امروز درموردش حرف بزنیم پس من از خودم حرف میزنم ببین من عاشق کارای عجیب غریبمم کاری که تا حالا هیچکس نکرده یه جور ماجراجویی درونم هست
دوره وریام خیلییی بهم میگن مهربونم ولی من اینجور فک نمیکنم نمیدونم چرا
رضا:دوره وریات خیلی خوبم میگن تو خیلی مهربونی
بعد حرف دمنوشش خورد گذاشت جلو شومینه بعد به سمت پله ی به سمت بالا رفت
رضا:من میرم بخوابم راستی بابت دمنوشم ممنون
بعد رفت تو اتاق ساعت 9 شب بود خیلی گشنم شده بود
رفتم اشپزخونه تا یه قرمه سبزی خوشمزه بزارم این چند روزه خیلی هوس کرده بودم....
اخ که چقد من مهربونم یه پارت دیگه عم دادم بابت کاور معذرت میخوام چون خیلی عجله داشتین واسه پارت بعد قدیمی گذاشتم
#paniz
از کاراییی که کنار ابشار کرد تعجب کرده بودم چقدر مهربون بودن به صورتش میومد
وقتی با مهربونی باهام حرف میزد کیلو کیلو تو قلبم قند اب میشد انگار نه انگار این همون ادمی نبود که منو
کتک زد
سرم عربده زد
پرده ام زد
و من بخاطرش رگم زدم
انگار اون ادم نبود یکی دیگه بود مهربونی بهش میومد
یاد حرف دیانا افتادم که میگفت قضیه اونی نیس که داداشم میدونه
قضیه کلا فرق میکنه
کاشکی میدونستم قضیه چیه بهش میگفتم تا یکم قلب سنگش اب کنه دیگه خون جلو چشاش نگیره
نمیخواستم وقتی بفهمه قضیه چیه از خودش نا امید بشه
دست از افکارای بیهودم کشیدم بیرون رسیدیم به کلبه هوا تاریک تاریک بود رفتیم تو خیلی سردم بود
رضا:سردته؟؟
سری تکون دادم
رضا: من میرم هیزم بیار شب و اینجا میمونیم
باشه ای تحویلش دادم رفت بیرون کلبه منم رفتم اشپزخونه کتری کوچیک روشن کردم تا یکم دمنوش بخوریم تا گرم بشیم یکم اینور و اونور گشتم تا بدونم مواد غذایی داره یا نه که خدارو شکر داشت رضا اومد رفت جلو شومینه تا روشنش بکنه که همون موقع کتری به جوش اومد منم رفتم دوتا ماگ برداشتم و دمنوش ریختم تو لیوان ماگ ها دوتا شونم تو دستم گرفتم به سمت شومینه حرکت کردم
شومینه رو که قشنگ روشن کرده بود
لیوان به سمتش گرفتم
پانیذ:بیا بخور گرمت میکنه تازه سرما هم نمیخوری
کنار شومینه نشستیم دقیقن روبروم بود به اتیش زل زده بود بر اینکه یکم بهش
امید بدم لب زدم
پانیذ:همه چی درس میشه نگران نباش
نگاهش به سمتم گرفت
رضا:تو که نمیدونی چیشده چرا این حرفو میزنی شاید به ضررت باشه
پانیذ:نمیدونم چیه ولی هر چی که هس خدا درستش میکنه
خنده ای کرد سرش انداخت پایین بعد چند ثانیه اورد بالا نگاهم کرد
نگاهش فرق میکرد یه حس عجیبی بود
رضا:مثل مامانم حرف میزنی یکم باهام حرف بزن هر چی
پانیذ:خب ببین من نمیدونم چه اتفاقی افتاده ببخشید قرار نبود امروز درموردش حرف بزنیم پس من از خودم حرف میزنم ببین من عاشق کارای عجیب غریبمم کاری که تا حالا هیچکس نکرده یه جور ماجراجویی درونم هست
دوره وریام خیلییی بهم میگن مهربونم ولی من اینجور فک نمیکنم نمیدونم چرا
رضا:دوره وریات خیلی خوبم میگن تو خیلی مهربونی
بعد حرف دمنوشش خورد گذاشت جلو شومینه بعد به سمت پله ی به سمت بالا رفت
رضا:من میرم بخوابم راستی بابت دمنوشم ممنون
بعد رفت تو اتاق ساعت 9 شب بود خیلی گشنم شده بود
رفتم اشپزخونه تا یه قرمه سبزی خوشمزه بزارم این چند روزه خیلی هوس کرده بودم....
اخ که چقد من مهربونم یه پارت دیگه عم دادم بابت کاور معذرت میخوام چون خیلی عجله داشتین واسه پارت بعد قدیمی گذاشتم
۱۴.۳k
۲۳ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.