عشق دردناک پارت 52
جونگکوک:ا.ت باور کن میدونم تعجب کردی اما من همه چیز رو فهمیدم این چهار سال کلی تلاش کردم تا پیدات کنم و تو بچه مون رو خوشبخت کنم باید الان بزرگ شده باشه من ....
حرفش زو قطع کردم
ا.ت:بچه ای وجود نداره
این بار اون بود که خشکش زد
جونگکوک:چ...چی؟!
به چشمای سیاهش که پر از پشیمونی بود و برام تعجب اور بود خیره شدم
ا.ت:سق*ط شد
چشماش بزرگ شد و با نا باوری پرسید
جونگکوک:ام... امکان نداره چ...چطور؟!
پوزخندی زدم و بهش نزدیک تر شدم با چشم های گریون مشتی رو سی*نه اش زدم
ا.ت:همش تقصیر تو بود کل زندگیم رو نابود کردی داشتی منو میکشتی اما موفق نشدی ولی بچه مون رو تو کشتی اینو بدون مقصر نبود بچه مون تویی..!
ادامه دادم
ا.ت:دیگه نمیخوام ببینمت ازت متنفرم دوست داشتنتم بزا خودت نگه دار ...
میتونستم هاله ای از اشک رو تو چشماش ببینم ولی بازم بهش لبخند زدم بهش پشت کردم و خواستم برم که با بغض داد زد
جونگکوک: مگه نگفتی دوستم داری ... چی شد ....الان که من دارم برات جون میدم چرا نمیخوای...!
من دیگه کارم ازین حرفا گذشته بود اون کاری باهام کرد که عشق نسبت به خودش رو تو قلبم کشت ک*تک هاش و خیانتش که هیچ اون منو مریض کرد اون کاری باهام کرد که مزه مرگ رو بچشم وباعث و بانی مر*گ بچه مون پس برعکس خودش با ارامش اما با تنفر داخل چشم هام به چشماش خیره شدم و گفتم
ا.ت:چون حتی اگه همه قلبم رو هم شخم بزنی دیگه هیچ عشقی برای خودت پیدا نمیکنی...!
مثل خودش با بی رحمی ادامه دادم
ا.ت: دارم دوباره ازدواج میکنم برو به زندگیت ادامه بده من همیشه برای تو نحس بودم نمیخوام دیگه ببینمت
برو به زن و زندگیت برس بزار منم راحت زندگی کنم
عصبی از حرف هام با خشم عربده زد
جونگکوک:تو زندگی منی تو نمیتونی ازدواج کنی اونم با اون عو*ضی نزار قا*تل بشم ا.ت
اینبار با صدای اروم تر ادامه داد
جونگکوک:من از اون هر*زه جدا شدم اشتباه کردم تقاصش هم با از دست دادن تو پس دادم من کردم تو نکن
قهقهه ای زدم و مثل خودش داد زدم
ا.ت: زندگی ....تو داری از زندگی که خودت نابودش کردی حرف میزنی وقتی اون زن رو به ما ترجیح دادی و انگ هر*زگی رو به من دادی و بچه ام که ما*ل خو*دت بود حرو**مزاده صداش کردی فکر اینجا رو میکردی
الانم از اینجا و بعد از کل زندگیم برو...!
جلوم رو دو زانوش افتاد هق هق مردونش بلند شد اما من بهش پشت کردم و رفتم اما اخرین لحظه صداش رو شنیدم که گفت
جونگکوک: دوباره به دستت میارم
تو مال منی ا.ت...تا ابد!!
بی توجه بهش به راهم ادامه دادم که چشمم به تهیونگ که از دور داشت نگاهمون میکرد افتاد انگار خیلی وقت بود نزاره گر بود بهش نزدیک شدم نگاهی به پشت سرم انداخت و بعد نگاهی به چشمای پر شده من میدونست که اگه یکم دیگه اینجا بمونیم قراره بد جور زار بزنم پس بدون حرف به طرف ماشینش هدایتم کرد سوار شدیم را افتاد وقتی یکم دور شدیم با صدای بلند زدم زیر گریه
..................
لباس هاشون برای مهمانی اسلاید های بعد
..................
شرایط
لایک 180
کامنت200
حرفش زو قطع کردم
ا.ت:بچه ای وجود نداره
این بار اون بود که خشکش زد
جونگکوک:چ...چی؟!
به چشمای سیاهش که پر از پشیمونی بود و برام تعجب اور بود خیره شدم
ا.ت:سق*ط شد
چشماش بزرگ شد و با نا باوری پرسید
جونگکوک:ام... امکان نداره چ...چطور؟!
پوزخندی زدم و بهش نزدیک تر شدم با چشم های گریون مشتی رو سی*نه اش زدم
ا.ت:همش تقصیر تو بود کل زندگیم رو نابود کردی داشتی منو میکشتی اما موفق نشدی ولی بچه مون رو تو کشتی اینو بدون مقصر نبود بچه مون تویی..!
ادامه دادم
ا.ت:دیگه نمیخوام ببینمت ازت متنفرم دوست داشتنتم بزا خودت نگه دار ...
میتونستم هاله ای از اشک رو تو چشماش ببینم ولی بازم بهش لبخند زدم بهش پشت کردم و خواستم برم که با بغض داد زد
جونگکوک: مگه نگفتی دوستم داری ... چی شد ....الان که من دارم برات جون میدم چرا نمیخوای...!
من دیگه کارم ازین حرفا گذشته بود اون کاری باهام کرد که عشق نسبت به خودش رو تو قلبم کشت ک*تک هاش و خیانتش که هیچ اون منو مریض کرد اون کاری باهام کرد که مزه مرگ رو بچشم وباعث و بانی مر*گ بچه مون پس برعکس خودش با ارامش اما با تنفر داخل چشم هام به چشماش خیره شدم و گفتم
ا.ت:چون حتی اگه همه قلبم رو هم شخم بزنی دیگه هیچ عشقی برای خودت پیدا نمیکنی...!
مثل خودش با بی رحمی ادامه دادم
ا.ت: دارم دوباره ازدواج میکنم برو به زندگیت ادامه بده من همیشه برای تو نحس بودم نمیخوام دیگه ببینمت
برو به زن و زندگیت برس بزار منم راحت زندگی کنم
عصبی از حرف هام با خشم عربده زد
جونگکوک:تو زندگی منی تو نمیتونی ازدواج کنی اونم با اون عو*ضی نزار قا*تل بشم ا.ت
اینبار با صدای اروم تر ادامه داد
جونگکوک:من از اون هر*زه جدا شدم اشتباه کردم تقاصش هم با از دست دادن تو پس دادم من کردم تو نکن
قهقهه ای زدم و مثل خودش داد زدم
ا.ت: زندگی ....تو داری از زندگی که خودت نابودش کردی حرف میزنی وقتی اون زن رو به ما ترجیح دادی و انگ هر*زگی رو به من دادی و بچه ام که ما*ل خو*دت بود حرو**مزاده صداش کردی فکر اینجا رو میکردی
الانم از اینجا و بعد از کل زندگیم برو...!
جلوم رو دو زانوش افتاد هق هق مردونش بلند شد اما من بهش پشت کردم و رفتم اما اخرین لحظه صداش رو شنیدم که گفت
جونگکوک: دوباره به دستت میارم
تو مال منی ا.ت...تا ابد!!
بی توجه بهش به راهم ادامه دادم که چشمم به تهیونگ که از دور داشت نگاهمون میکرد افتاد انگار خیلی وقت بود نزاره گر بود بهش نزدیک شدم نگاهی به پشت سرم انداخت و بعد نگاهی به چشمای پر شده من میدونست که اگه یکم دیگه اینجا بمونیم قراره بد جور زار بزنم پس بدون حرف به طرف ماشینش هدایتم کرد سوار شدیم را افتاد وقتی یکم دور شدیم با صدای بلند زدم زیر گریه
..................
لباس هاشون برای مهمانی اسلاید های بعد
..................
شرایط
لایک 180
کامنت200
۶۰.۵k
۰۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۶۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.