عاشقانه ایی به نام او A romance in her name part:10
خلاصه با کمک بادیگارد کوک از نگاه کردن به ا/ت دست کشید و حرکت کردن جایی که میخواستن برن انگاری خیلی دور بود
ا/ت کم کم داشت خسته میشد و خوابش میبرد سرش رو به پنجره ی ماشین تکیه داد و خوابش برد
جونگکوک که خیلی سعی میکرد بهش نگاه نکنه بالاخره تسلیم احساساتش شد و بهش نگاه کرد ماسکش رو دراورد با دقت بهش نگاه کرد
اون واقعا دیگه جای ضربه ی دیگه تویه قلبش نداشت هنوز منتظر بود تا اون دختر و ببینه و ازش انتقام بگیره(من اسمش رو نگفتم اسم دختره هائوله)ولی انگار جای هائول داشت پر میشد
هروقت میدیدش ضربان قلبش بالا میرفت و حرکاتش دست خودش نبود
به نظر برادرش تهیونگ اینا همش عشقه ولی ولی نمیتونست دوباره باور کنه عاشق شده
انگاری مثل این میمونه که جلویه بمب درحال انفجار و بخوای بگیری عشق مثل اون بمبه ی و جونگکوکم مثل کسیه که میخواد جلوشو بگیره دوست داشت عشق از اول وجود نداشت دوست داشت برایه همیشه ناپدید بشه ولی ... ولی کم کم داشت بهش ایمان می اورد
وای خدای من چی دارم میگم
جونگکوک مافیا و عاشق شدن
این دوتا کنار هم اصلا قشنگ نیستن باهم جور نیستن
همه ی شب و روزش این بود که ا/تو ببینه
همیشه به بهانه های مختلف میرفت آشپزخونه تا ببینش
ولی اگر عاشق میشد ضعیف میشد قدرتش از بین میرفت دیگه نمیتونست خوب اراده کنه
بازم نتونستم به قولم عمل کنم 🙂
به هرحال شما حالا لایک و کامنت بزار تا ببینیم چه میشه!😁
ا/ت کم کم داشت خسته میشد و خوابش میبرد سرش رو به پنجره ی ماشین تکیه داد و خوابش برد
جونگکوک که خیلی سعی میکرد بهش نگاه نکنه بالاخره تسلیم احساساتش شد و بهش نگاه کرد ماسکش رو دراورد با دقت بهش نگاه کرد
اون واقعا دیگه جای ضربه ی دیگه تویه قلبش نداشت هنوز منتظر بود تا اون دختر و ببینه و ازش انتقام بگیره(من اسمش رو نگفتم اسم دختره هائوله)ولی انگار جای هائول داشت پر میشد
هروقت میدیدش ضربان قلبش بالا میرفت و حرکاتش دست خودش نبود
به نظر برادرش تهیونگ اینا همش عشقه ولی ولی نمیتونست دوباره باور کنه عاشق شده
انگاری مثل این میمونه که جلویه بمب درحال انفجار و بخوای بگیری عشق مثل اون بمبه ی و جونگکوکم مثل کسیه که میخواد جلوشو بگیره دوست داشت عشق از اول وجود نداشت دوست داشت برایه همیشه ناپدید بشه ولی ... ولی کم کم داشت بهش ایمان می اورد
وای خدای من چی دارم میگم
جونگکوک مافیا و عاشق شدن
این دوتا کنار هم اصلا قشنگ نیستن باهم جور نیستن
همه ی شب و روزش این بود که ا/تو ببینه
همیشه به بهانه های مختلف میرفت آشپزخونه تا ببینش
ولی اگر عاشق میشد ضعیف میشد قدرتش از بین میرفت دیگه نمیتونست خوب اراده کنه
بازم نتونستم به قولم عمل کنم 🙂
به هرحال شما حالا لایک و کامنت بزار تا ببینیم چه میشه!😁
۱۹.۸k
۰۷ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.