My wild mafia پارت 1
سلام من ات هستم 20 سالمهه تو سن 10سالگی پدرمو از دست دادم مادرمم ترکمون کرده بود با ثروتی ک پدرم داشت تونستم ی رستوران بزنم خونمون ک نگم ی عمارت میشد از بچگیم با اجوما بودم تا این سنم زندگیم عالی بود تا جیمین وارد زندگیم شد و....
صبح
از خواب پاشدم کارامو کردم رفتم پایین اجوما صبحونه اماده کرده بود خوردم رفتم لباسمو عوض کردم ی دامن کوتاه با نیم تنه و ی ارایش ملایم کردم و موهامو باز گذاشتم سوییچ ماشینمو برداشتم با کیف پشمالوم برداشتم راه افتادم ب سمت رستوران
وقتی رسیدم جمعیت زیادی جلو رستوران بودن
فکر کردم بخاطر منه چون بخاطر کار پدرم میگفت ما ادمای معروفی هستیم ولی دلیلشو نمیگفت
بخاطر جمعیت از در پشت رستوران رفتم داخل
لیسارو دیدم خواستم یکم کرم بریزم از پشت موهاشو کشیدم ک افتاد دنبالم قلقلکم داد همه مارو نگاه میکردن بعد ک دست برداشتیم لیسا گفت
لیسا: دختر تو مریضی از پشت موهامو میکشی
ات: حقتههههه
لیسا: ک حقمه الان نشونت میدم
ات: نه نه گوه خوردم ببشید🥺🥺
لیسا باشه چی شده حالا
ات: جمعیت جلو در بخاطر چیه
لیسا: بخاطر اون پسره پارک جیمین
ات: کی هست
لیسا: واقعا نمیشناسی بزرگترین باند مافیا جهانو داره
ات: wowwواقعا
لیسا: اره من برم کار دارم شر بپا نکن بچه کوچولو
ات: زبون درازی کردم ک در مقابل خندید رفت
ب اون پسره یا همون پارک جیمین نگاه کردم اونم ب من نگاه کرد از اولش ک دیدمش ازش حس خوبی نگرفتم هرچیی ولشش شب شد جمعیتم رفته بودن اخرین نفر از رستوران اومدم بیرون درو بستم داشتم میرفتم سمت ماشین ک باحس چیزی جلو دهنم از هوش رفتم نفهمیدم چی شد صبح چشمامو باز کردم تو ی اتاق بودم با تم سیاه
نمیدونستم کجام از پنجره اتاق بیرونو نگاه کرردم ی حیاط بزرگ با گلای رز مشکی بودن
از دیشب فقط یادمه درو بستم رفتم سمت ماشین ک با گذاشته شدن دستمال رو دهنم بیهوش شدم
در اتاق باز شد ی نفر اممد داخل نور روی چهرش افتاده بود اومد نزدیک تر ک دیدمم....
پارت بعد شرایط لایک 10
کامنت 2
اگه بد بود بگید ادامه ندم 🙃
تازه کارم ببخشید اگه بد بود
صبح
از خواب پاشدم کارامو کردم رفتم پایین اجوما صبحونه اماده کرده بود خوردم رفتم لباسمو عوض کردم ی دامن کوتاه با نیم تنه و ی ارایش ملایم کردم و موهامو باز گذاشتم سوییچ ماشینمو برداشتم با کیف پشمالوم برداشتم راه افتادم ب سمت رستوران
وقتی رسیدم جمعیت زیادی جلو رستوران بودن
فکر کردم بخاطر منه چون بخاطر کار پدرم میگفت ما ادمای معروفی هستیم ولی دلیلشو نمیگفت
بخاطر جمعیت از در پشت رستوران رفتم داخل
لیسارو دیدم خواستم یکم کرم بریزم از پشت موهاشو کشیدم ک افتاد دنبالم قلقلکم داد همه مارو نگاه میکردن بعد ک دست برداشتیم لیسا گفت
لیسا: دختر تو مریضی از پشت موهامو میکشی
ات: حقتههههه
لیسا: ک حقمه الان نشونت میدم
ات: نه نه گوه خوردم ببشید🥺🥺
لیسا باشه چی شده حالا
ات: جمعیت جلو در بخاطر چیه
لیسا: بخاطر اون پسره پارک جیمین
ات: کی هست
لیسا: واقعا نمیشناسی بزرگترین باند مافیا جهانو داره
ات: wowwواقعا
لیسا: اره من برم کار دارم شر بپا نکن بچه کوچولو
ات: زبون درازی کردم ک در مقابل خندید رفت
ب اون پسره یا همون پارک جیمین نگاه کردم اونم ب من نگاه کرد از اولش ک دیدمش ازش حس خوبی نگرفتم هرچیی ولشش شب شد جمعیتم رفته بودن اخرین نفر از رستوران اومدم بیرون درو بستم داشتم میرفتم سمت ماشین ک باحس چیزی جلو دهنم از هوش رفتم نفهمیدم چی شد صبح چشمامو باز کردم تو ی اتاق بودم با تم سیاه
نمیدونستم کجام از پنجره اتاق بیرونو نگاه کرردم ی حیاط بزرگ با گلای رز مشکی بودن
از دیشب فقط یادمه درو بستم رفتم سمت ماشین ک با گذاشته شدن دستمال رو دهنم بیهوش شدم
در اتاق باز شد ی نفر اممد داخل نور روی چهرش افتاده بود اومد نزدیک تر ک دیدمم....
پارت بعد شرایط لایک 10
کامنت 2
اگه بد بود بگید ادامه ندم 🙃
تازه کارم ببخشید اگه بد بود
۳۷.۸k
۱۴ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.