شراب خونی
#شراب_خونی
#part72
کوک:بس کن تهیونگ...بیا باورش کنیم...اون دیگه رفته...دیگه رفته🙂💔
تهیونگ:رفته؟با...باورش کنم؟یعنی چی که رفته؟حالا من بدون اون چجوری زندگی کنم؟هان؟(داد)
کوک:منم نمیتونم...
تهیونگ:خفه شو کوک...تو هیچوقت اندازه من بورام رو دوست نداشتی...چون من باید تنهایی عاشق اون میبودم....میفهمی؟
کوک:چی؟؟
تهیونگ:اره جونگ کوک من بورام رو دوسش داشتم...اما توی عوضی اومدی و بورام عاشق تو شد...میفهمی عشق یک طرفه چقدر بده؟ولی الان هیچکدوم از اینا مهم نیست...
(تهیونگ دوباره خودش و انداخت کنار بورام و گریه میکرد و باهاش حرف میزد)
تهیونگ:یادته بورام...چقدر توی خونه باهم دعوا کردیم...چقدر خندیدیم...ولی من الان توی اون خونه لعنتی تنهایی باید چیکار کنم؟من با تو اومد توی این دنیای مزخرف ادم ها...الان باید تنهایی برم؟نمیشه بلند شی بورام؟اصلا نمیخوام دوسم داشته باشه...فقط بلند شو...اصلا دیگه به من محل هم نده ولی بلند شو...بیدار شو...دوباره نفس بکش لعنتی!💔
(کلی گرگینه اومدن و به تهیونگ و بورام و ات حمله کردن...تهیونگ عصبی بلند شد ..اون میخواست انتقام بورام رو بگیره...اون عوضی ها بورام اون رو کشتن...!)
"ویو کوک:
اهههه لعنتی...کم اورده بودم...ات هم بدنش زخمی بود...باید ازش محافظت میکردم...جسم بی جون بورام روی زمین افتاده بود...باید انتقامش رو میگرفتم...نمیتونستم بجنگم...کم اورده بودم!
#part72
کوک:بس کن تهیونگ...بیا باورش کنیم...اون دیگه رفته...دیگه رفته🙂💔
تهیونگ:رفته؟با...باورش کنم؟یعنی چی که رفته؟حالا من بدون اون چجوری زندگی کنم؟هان؟(داد)
کوک:منم نمیتونم...
تهیونگ:خفه شو کوک...تو هیچوقت اندازه من بورام رو دوست نداشتی...چون من باید تنهایی عاشق اون میبودم....میفهمی؟
کوک:چی؟؟
تهیونگ:اره جونگ کوک من بورام رو دوسش داشتم...اما توی عوضی اومدی و بورام عاشق تو شد...میفهمی عشق یک طرفه چقدر بده؟ولی الان هیچکدوم از اینا مهم نیست...
(تهیونگ دوباره خودش و انداخت کنار بورام و گریه میکرد و باهاش حرف میزد)
تهیونگ:یادته بورام...چقدر توی خونه باهم دعوا کردیم...چقدر خندیدیم...ولی من الان توی اون خونه لعنتی تنهایی باید چیکار کنم؟من با تو اومد توی این دنیای مزخرف ادم ها...الان باید تنهایی برم؟نمیشه بلند شی بورام؟اصلا نمیخوام دوسم داشته باشه...فقط بلند شو...اصلا دیگه به من محل هم نده ولی بلند شو...بیدار شو...دوباره نفس بکش لعنتی!💔
(کلی گرگینه اومدن و به تهیونگ و بورام و ات حمله کردن...تهیونگ عصبی بلند شد ..اون میخواست انتقام بورام رو بگیره...اون عوضی ها بورام اون رو کشتن...!)
"ویو کوک:
اهههه لعنتی...کم اورده بودم...ات هم بدنش زخمی بود...باید ازش محافظت میکردم...جسم بی جون بورام روی زمین افتاده بود...باید انتقامش رو میگرفتم...نمیتونستم بجنگم...کم اورده بودم!
۱۷.۵k
۲۵ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.