p17
p17
چند روزی به همین منوال گذشت...
*تو دانشگاه..
چیم:خب بچه ها...درستون تموم شد...اممم..هنوز زمان داریم..بیاید حرف بزنیم..هرچی دوست دارید بپرسید...یا اصلا یه مبحث بندازید وسط که راجع بهش حرف بزنیم
_:استاد..شما ازدواج کردین؟
چیم:این چه سوالیه میپرسی؟🤣🤣(خندید و اینو گفت)
_:استاد حالا جواب بدید دیگههه
چیم:🤣🤣نه..ازدواج نکردم🤣🤣
/:استاد دوست دختر چی؟
چیم:ای بابا بچه ها کافیه دیگه
>:استاد خودتون گفتید سوال بپرسیم
چیم:باشه باشه...نمیدونم...به نظرتون دارم؟🤔😉😉
ات تمام مدت ساکت نشسته بود و فقط نگاه میکرد
چیم:شما چی خانم کیم ات؟سوالی نداری؟
ات:ام..خب چی بگم...کسی هست که دوسش داشته باشید؟🙂
چیم:آره.. یه نفر هست که خیلی دوسش دارم
/:یعنی دوست دختر دارید؟
چیم:بله دارم..
خب..منم یه سوال کنم؟
چطوری میشه دل یه دخترو برد؟واسه خاستگاری چی کنم که خیلی رومانتیک باشه؟
همه:واوووو..استادددد
چیم:چیه خب..هرکس عاشق میشه...اصلا خودتون شروع کردیناااا
حالا جواب بدید ببینم
_:طبق تجربه ای با دخترا داشتم...اونا خیلی زود حسودی میکنن...امان از وقتی که عاشق میشن...اون پسر دیگه دوست پسرشون نیست.. 🤣🤣بچشونه
چیم به ات نگاه کرد و گفت
چیم:واااوو...که اینطور
لیا به ات نگاه کرد و چشمکی زد...ات دوباره قرمز شد....سرشو گذاشت رو میز
جیمین به سختی تحمل کرد که نخنده
همون لحظه کلاس به پایان رسید..و بچه ها راه افتادن که برن خونه هاشون
فقط سویول...لیا...ات و چیم مونده بودن
سر ات هنوز پایین بود...
جیمین بی سر و صدا نزدیک ات شد...
به لیا علامت داد...لیا هم بلند گفت
لیا:ات سرتو بیار بالا...استاد و بچه ها رفتن
ات سرشو آروم آورد بالا و جیمین رو دید...دوباره از خجالت سرخ شد
اینبار جیمین خندش ور کنترل نکرد..و بلند بلند خندید...ات با دیدن خندهی چیم لبخند محوی زد....شنیدن صدای خنده جیمین...واسش قشنگترین ملودی دنیا بود..
سویول:خب..عشقم بیا بریم و این دوتا کفتر رو به حال هم تنها بزاریم🤣
لیا:بریم عزیزم🤣
اون دو نفر رفتن...جیمین همچنان که میخندید کنار ات نشست...ات هنوز داشت میخندید...چیم کم کم دستشو برد سمت کمر ات..و ات رو سمت خودش کرد...چهره ات دیگه نمیخندید...متعجب شده بود...و دوباره قرمز...
چیم:گوجه کوچولوی من....تو خیلی زیبایی
بعد از گفتن این حرف...لبشو به لب ات چسبوند
گهگداری بین بوسیدن عشقش...وز خوشحالی لبخند پررنگی میزد
چند روزی به همین منوال گذشت...
*تو دانشگاه..
چیم:خب بچه ها...درستون تموم شد...اممم..هنوز زمان داریم..بیاید حرف بزنیم..هرچی دوست دارید بپرسید...یا اصلا یه مبحث بندازید وسط که راجع بهش حرف بزنیم
_:استاد..شما ازدواج کردین؟
چیم:این چه سوالیه میپرسی؟🤣🤣(خندید و اینو گفت)
_:استاد حالا جواب بدید دیگههه
چیم:🤣🤣نه..ازدواج نکردم🤣🤣
/:استاد دوست دختر چی؟
چیم:ای بابا بچه ها کافیه دیگه
>:استاد خودتون گفتید سوال بپرسیم
چیم:باشه باشه...نمیدونم...به نظرتون دارم؟🤔😉😉
ات تمام مدت ساکت نشسته بود و فقط نگاه میکرد
چیم:شما چی خانم کیم ات؟سوالی نداری؟
ات:ام..خب چی بگم...کسی هست که دوسش داشته باشید؟🙂
چیم:آره.. یه نفر هست که خیلی دوسش دارم
/:یعنی دوست دختر دارید؟
چیم:بله دارم..
خب..منم یه سوال کنم؟
چطوری میشه دل یه دخترو برد؟واسه خاستگاری چی کنم که خیلی رومانتیک باشه؟
همه:واوووو..استادددد
چیم:چیه خب..هرکس عاشق میشه...اصلا خودتون شروع کردیناااا
حالا جواب بدید ببینم
_:طبق تجربه ای با دخترا داشتم...اونا خیلی زود حسودی میکنن...امان از وقتی که عاشق میشن...اون پسر دیگه دوست پسرشون نیست.. 🤣🤣بچشونه
چیم به ات نگاه کرد و گفت
چیم:واااوو...که اینطور
لیا به ات نگاه کرد و چشمکی زد...ات دوباره قرمز شد....سرشو گذاشت رو میز
جیمین به سختی تحمل کرد که نخنده
همون لحظه کلاس به پایان رسید..و بچه ها راه افتادن که برن خونه هاشون
فقط سویول...لیا...ات و چیم مونده بودن
سر ات هنوز پایین بود...
جیمین بی سر و صدا نزدیک ات شد...
به لیا علامت داد...لیا هم بلند گفت
لیا:ات سرتو بیار بالا...استاد و بچه ها رفتن
ات سرشو آروم آورد بالا و جیمین رو دید...دوباره از خجالت سرخ شد
اینبار جیمین خندش ور کنترل نکرد..و بلند بلند خندید...ات با دیدن خندهی چیم لبخند محوی زد....شنیدن صدای خنده جیمین...واسش قشنگترین ملودی دنیا بود..
سویول:خب..عشقم بیا بریم و این دوتا کفتر رو به حال هم تنها بزاریم🤣
لیا:بریم عزیزم🤣
اون دو نفر رفتن...جیمین همچنان که میخندید کنار ات نشست...ات هنوز داشت میخندید...چیم کم کم دستشو برد سمت کمر ات..و ات رو سمت خودش کرد...چهره ات دیگه نمیخندید...متعجب شده بود...و دوباره قرمز...
چیم:گوجه کوچولوی من....تو خیلی زیبایی
بعد از گفتن این حرف...لبشو به لب ات چسبوند
گهگداری بین بوسیدن عشقش...وز خوشحالی لبخند پررنگی میزد
۶.۹k
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.