𝒃𝒆 𝒎𝒚 𝒎𝒂𝒇𝒊𝒂²⁷
𝒃𝒆 𝒎𝒚 𝒎𝒂𝒇𝒊𝒂²⁷
ویو ات
بعد از خرید لوازم آرایشی به سمت لباس فروشی و بعد ساعت فروشی رفت... برام یه ساعت هوشمند خرید.
کوک: خودم لباسات رو انتخاب میکنم.*بم*
ات: باشه قبوله*خوشحال*
رفت و کلی نزدیک سی دست لباس خرید.... اون واقعا پولداره... لباسا یکی از یکی خوشگل تر بودن... نزدیکای شب بود... هوا داشت تاریک میشد...
کوک: بیا بریم
ات: باشهــ
(از پاساژ بیرون میاند)
کوک: همینجا وایستا من الان میام
ات:باشه.
رفت به سمت یه جای دور... نمیدونم کجا میره و واسم مهم نیست............. چرا انقد طولش میده... نزدیکای یه ربع هست که خبری ازش نیست... جمعیت چرا انقد زیاد شد.... مردم مثل مور و ملخ دارن میان جوری که همه بهم چسبیدن... دست خودم نبود اما همش به من میخوردن.... یهو ناخوداگاه حرکت کرد نمیدونستم دارم به کجا میرم... مردم هولم میدادن....
ویو کوک
رفتم طلا فروشی تا براش یه حلقه بگیرم... خیلی ذوق دارم ببینم واکنشش چیه...
کوک؛: به نظرتون این برای یه دختر ²⁰ ساله مناسبه؟
---: بله قربان.
کوک: همینو برش میدارم.... دیگه بهتره برم خیلی دیر شد...
---: چشم
به سمت جایی که گفتم بمونه رفتم... اما خبری ازش نبود... همه جا رو گشتم به هر کی میرسیدم، نشونی ات رو میدادم اما کسی ندیدتش... قلبم.. قلبم تیر کشید... هی جئون جونگ کوک چرا انقد نگرانی...
یه نفرو دیدم که لباسای ات رو به تن داشت رفتم که صداش کنم برگشت... ات نبود... به گوشیش زنگ زدم بعد چند بوق جواب داد..
ات: ک... وک*گریه*
کوک: یااا ات کجایی؟*نگران*
دیگه جوابی نداد دیدم یه کس ناشناش به جاش جواب داد...
هایون: به به سلام مستر جئون.. حالتون چطوره...
کوک: هی عوضی... کی هستی با ات چیکار داری*داد*
هایون: اوخیی.. نمیشناسی
کوک: هی مرتیکه جواب منو بده...
هایون: یه فرد آشنا... دنبالشی...
کوک:..... هایون.....؟
هایون:*خنده بلند *آفرین مستر
ویو کوک
لعنتی دیگه تمومه ات رو زنده زنده خاکش میکنن... از هایون و همدستاش هیچی بعید نیست...
ویو ات
بعد از خرید لوازم آرایشی به سمت لباس فروشی و بعد ساعت فروشی رفت... برام یه ساعت هوشمند خرید.
کوک: خودم لباسات رو انتخاب میکنم.*بم*
ات: باشه قبوله*خوشحال*
رفت و کلی نزدیک سی دست لباس خرید.... اون واقعا پولداره... لباسا یکی از یکی خوشگل تر بودن... نزدیکای شب بود... هوا داشت تاریک میشد...
کوک: بیا بریم
ات: باشهــ
(از پاساژ بیرون میاند)
کوک: همینجا وایستا من الان میام
ات:باشه.
رفت به سمت یه جای دور... نمیدونم کجا میره و واسم مهم نیست............. چرا انقد طولش میده... نزدیکای یه ربع هست که خبری ازش نیست... جمعیت چرا انقد زیاد شد.... مردم مثل مور و ملخ دارن میان جوری که همه بهم چسبیدن... دست خودم نبود اما همش به من میخوردن.... یهو ناخوداگاه حرکت کرد نمیدونستم دارم به کجا میرم... مردم هولم میدادن....
ویو کوک
رفتم طلا فروشی تا براش یه حلقه بگیرم... خیلی ذوق دارم ببینم واکنشش چیه...
کوک؛: به نظرتون این برای یه دختر ²⁰ ساله مناسبه؟
---: بله قربان.
کوک: همینو برش میدارم.... دیگه بهتره برم خیلی دیر شد...
---: چشم
به سمت جایی که گفتم بمونه رفتم... اما خبری ازش نبود... همه جا رو گشتم به هر کی میرسیدم، نشونی ات رو میدادم اما کسی ندیدتش... قلبم.. قلبم تیر کشید... هی جئون جونگ کوک چرا انقد نگرانی...
یه نفرو دیدم که لباسای ات رو به تن داشت رفتم که صداش کنم برگشت... ات نبود... به گوشیش زنگ زدم بعد چند بوق جواب داد..
ات: ک... وک*گریه*
کوک: یااا ات کجایی؟*نگران*
دیگه جوابی نداد دیدم یه کس ناشناش به جاش جواب داد...
هایون: به به سلام مستر جئون.. حالتون چطوره...
کوک: هی عوضی... کی هستی با ات چیکار داری*داد*
هایون: اوخیی.. نمیشناسی
کوک: هی مرتیکه جواب منو بده...
هایون: یه فرد آشنا... دنبالشی...
کوک:..... هایون.....؟
هایون:*خنده بلند *آفرین مستر
ویو کوک
لعنتی دیگه تمومه ات رو زنده زنده خاکش میکنن... از هایون و همدستاش هیچی بعید نیست...
۱۴.۷k
۱۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.