فیک شوگا ( زندگی عاشقانه) پارت ۲
ا.ت : بعد اون اتفاق مامانم من رو رسوند خونه و من شامم زو خوردم و خوابیدم ...
( فردا )
بلند شدم ، مسواکم رو زدم و ی لباس آستین بلند سرمه ای نازک و ی شلوار جین و ی رژ لب قرمز زدم ...
وقتی رسیدم شرکت کلی کار روی سرم ریخته بود که رفتم ی قهوه خریدم ...
بعد که خوردم دیدم که شوگا هم داره قهوه می خره.
پاهام سست شد و داشتم می افتادم زمین که یهو شوگا از پشت منو گرفت ...
گفت : خوبی ؟
_ اره ! مرسی که منو گرفتی ...
_ خواهش میکنم ♡♡
( تمام شدن ساعت کاری )
ا.ت : به مامانم زنگ زدم که بیاد دنبالم که گفت من کلی کار سرم ریخته اگه می تونی تو بیا ...
از زبان شوگا : وقتی اون حرف آ.ت رو شنیدم ، خوشحال شدم و
می خواستم به بهانه ی اینکه ببرمش خونه حسمو بهش بگم .
ا.ت : وقتی داشتم از شرکت می آمدم بیرون یهو شوگا جلوم رو گرفت و گفت :
_ خوشگل خانم می خوای ببرمت خونت
_ نه مرسی !
شوگا از ماشین پیاده شد و دستم رو گرفت و سوار ماشینم کرد ...
و تو ماشین بهم گفت که می خوام حسم رو راجب تو بهت بگم ..
گفتم که بگو ؟
گفت که من تو این دو سال عشقم رو از تو مخفی کردم و ی عمر می خوام بهت خیره شم رای اینکه تو خیلی خوشگل هستی ...
بهش گفتم : اممم ...
و یهو لباشو به لبام نزدیک کرد و گفت خیلی دوست دارم ...
اشک شوق تو چشمام جمع شد و منم بهش گفتم که منم همینطور شوگا ...
💜💜💜
( فردا )
بلند شدم ، مسواکم رو زدم و ی لباس آستین بلند سرمه ای نازک و ی شلوار جین و ی رژ لب قرمز زدم ...
وقتی رسیدم شرکت کلی کار روی سرم ریخته بود که رفتم ی قهوه خریدم ...
بعد که خوردم دیدم که شوگا هم داره قهوه می خره.
پاهام سست شد و داشتم می افتادم زمین که یهو شوگا از پشت منو گرفت ...
گفت : خوبی ؟
_ اره ! مرسی که منو گرفتی ...
_ خواهش میکنم ♡♡
( تمام شدن ساعت کاری )
ا.ت : به مامانم زنگ زدم که بیاد دنبالم که گفت من کلی کار سرم ریخته اگه می تونی تو بیا ...
از زبان شوگا : وقتی اون حرف آ.ت رو شنیدم ، خوشحال شدم و
می خواستم به بهانه ی اینکه ببرمش خونه حسمو بهش بگم .
ا.ت : وقتی داشتم از شرکت می آمدم بیرون یهو شوگا جلوم رو گرفت و گفت :
_ خوشگل خانم می خوای ببرمت خونت
_ نه مرسی !
شوگا از ماشین پیاده شد و دستم رو گرفت و سوار ماشینم کرد ...
و تو ماشین بهم گفت که می خوام حسم رو راجب تو بهت بگم ..
گفتم که بگو ؟
گفت که من تو این دو سال عشقم رو از تو مخفی کردم و ی عمر می خوام بهت خیره شم رای اینکه تو خیلی خوشگل هستی ...
بهش گفتم : اممم ...
و یهو لباشو به لبام نزدیک کرد و گفت خیلی دوست دارم ...
اشک شوق تو چشمام جمع شد و منم بهش گفتم که منم همینطور شوگا ...
💜💜💜
۷.۲k
۲۵ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.