پارت ۱۱
با این حرف کوک گوشاشو گرفت تا دیگه چیزی نشونه و بالا میاره فقط گفت
+چرا؟!
تهیونگ خنده ای سرداد
-تا اینکه اونو نخوری و گشنه بمونی..مسلما اگه گشنه باشی وقتی که بترسی
غش میکنی..و خب این برای من شیرینه..
+برای چی..اینکار میکنی؟!..
تهیونگ اخرین تیکه استیک هم گذاشت توی دهنش و شروع کرد با دستمال
دهنشو پاک کردن
تنشون -قبلا هم بهت گفتم..من اون کتاب رو نوشتم..برای اینکه ادمایی مثل تو که
میخلره رو حسابی به چالش بکشم..و ببینم اگه لیاقت زنده موندن رو
دارن..بهشون..زندگی هم ببخشم..
پوزخندی زد
اینو گفت و از جاش بلند شد..کوک به محض اینکه تهیونگ بلند شد از جاش -که تاحالا کسی نداشته!
پرید
+من..منو تنها نزار..
خواست قدمی برداره که انگار چیزی پاشو گرفت و محکم خورد زمین!..
+اخ..با دیدن همون صورت ترسناک صبحی زیر میز جیغ دیگه ای کشید که پاشو ول
کرد..با تمام توانش از جاش بلند شد و سمت اتاقش دوید!..
با پریدن توی اتاقش درو بست که یهو یه عنکبوت خیلی بزرگ جلوش دید..
پوفی کرد
+تو ترسناک نیستی..میدونی رفیقات..
هنوز حرفش تموم نشده بود که عنکبوته یهویی اندازش ده برابر شد و با در
اوردن صدای وحشتناکی روی کوک پرید!..
همینکار یهوییش و شوکی که به کوک داد باعث شد که از ترس غش کنه!!..
با پوکری مشغول اب ریختن روی صورت معصوم رو به روش بود که بالاخره
سرفه ای کرد و چشاشو باز کرد!
-فکر نمیکردم اینقدر ترسو باشی..بالاخره تبریک میگم تو یه روزت رو از 60
روز(دوماه) تموم کردی و الان روز دوم یعنی یکشنبه ای!!
کوک با یاداوری برنامه از ترس خواست تهیونگ رو کنار بزنه و فرار کنه که
متوجه شد دستاش با طناب های بالای تخت بسته شدن!
تهیونگ با نیشخندی که داشت بهش نگاه کرد
-میدونستم که این احتمال وجود داره..چون هیچکس دوست نداره که پاکیشگرفته بود..برای همین تا ساعت هفت شب که میخوام کارمو انجام بدم همینجا
میمونی..
از روی تخت بلند شد و سمت سینی ای که روی میز گذاشته بود رفت و قبل
از اینکه لقمه رو وارد دهن کوک کنه کمی از مایع داخل بطری ای که بهش داده
بود به خوردش داد
-اینم برای تضمین جونت..
و بعد از گفتن حرفش لقمه ای رو داخل دهن کوچیک پسرک مقابلش گذاشت..
همچنان تقلا میکرد تا از شر طنابا خلاص بشه اما فایده نداشت!.
با استرس به ساعت نگاه کرد..فقط چندثانیه تا ساعت هفت مونده بود..
در رو باز کرد که با دیدن پسرک روی تخت نیشخند ترسناکی زد
کوک سرشو اورد بالا و با دیدن تهیونگ اشک توی چشماش جمع شد -سلام بانی کوچولو!!
پارت بعد اسماته😁
نظر بدید تا بزارم
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره
+چرا؟!
تهیونگ خنده ای سرداد
-تا اینکه اونو نخوری و گشنه بمونی..مسلما اگه گشنه باشی وقتی که بترسی
غش میکنی..و خب این برای من شیرینه..
+برای چی..اینکار میکنی؟!..
تهیونگ اخرین تیکه استیک هم گذاشت توی دهنش و شروع کرد با دستمال
دهنشو پاک کردن
تنشون -قبلا هم بهت گفتم..من اون کتاب رو نوشتم..برای اینکه ادمایی مثل تو که
میخلره رو حسابی به چالش بکشم..و ببینم اگه لیاقت زنده موندن رو
دارن..بهشون..زندگی هم ببخشم..
پوزخندی زد
اینو گفت و از جاش بلند شد..کوک به محض اینکه تهیونگ بلند شد از جاش -که تاحالا کسی نداشته!
پرید
+من..منو تنها نزار..
خواست قدمی برداره که انگار چیزی پاشو گرفت و محکم خورد زمین!..
+اخ..با دیدن همون صورت ترسناک صبحی زیر میز جیغ دیگه ای کشید که پاشو ول
کرد..با تمام توانش از جاش بلند شد و سمت اتاقش دوید!..
با پریدن توی اتاقش درو بست که یهو یه عنکبوت خیلی بزرگ جلوش دید..
پوفی کرد
+تو ترسناک نیستی..میدونی رفیقات..
هنوز حرفش تموم نشده بود که عنکبوته یهویی اندازش ده برابر شد و با در
اوردن صدای وحشتناکی روی کوک پرید!..
همینکار یهوییش و شوکی که به کوک داد باعث شد که از ترس غش کنه!!..
با پوکری مشغول اب ریختن روی صورت معصوم رو به روش بود که بالاخره
سرفه ای کرد و چشاشو باز کرد!
-فکر نمیکردم اینقدر ترسو باشی..بالاخره تبریک میگم تو یه روزت رو از 60
روز(دوماه) تموم کردی و الان روز دوم یعنی یکشنبه ای!!
کوک با یاداوری برنامه از ترس خواست تهیونگ رو کنار بزنه و فرار کنه که
متوجه شد دستاش با طناب های بالای تخت بسته شدن!
تهیونگ با نیشخندی که داشت بهش نگاه کرد
-میدونستم که این احتمال وجود داره..چون هیچکس دوست نداره که پاکیشگرفته بود..برای همین تا ساعت هفت شب که میخوام کارمو انجام بدم همینجا
میمونی..
از روی تخت بلند شد و سمت سینی ای که روی میز گذاشته بود رفت و قبل
از اینکه لقمه رو وارد دهن کوک کنه کمی از مایع داخل بطری ای که بهش داده
بود به خوردش داد
-اینم برای تضمین جونت..
و بعد از گفتن حرفش لقمه ای رو داخل دهن کوچیک پسرک مقابلش گذاشت..
همچنان تقلا میکرد تا از شر طنابا خلاص بشه اما فایده نداشت!.
با استرس به ساعت نگاه کرد..فقط چندثانیه تا ساعت هفت مونده بود..
در رو باز کرد که با دیدن پسرک روی تخت نیشخند ترسناکی زد
کوک سرشو اورد بالا و با دیدن تهیونگ اشک توی چشماش جمع شد -سلام بانی کوچولو!!
پارت بعد اسماته😁
نظر بدید تا بزارم
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره
۱۵.۹k
۱۱ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.