𝙿𝚊𝚛𝚝 🪶⁴
𝒪𝓋ℯ𝓇 𝓉𝒽ℯ 𝒽ℴ𝓇𝒾𝓏ℴ𝓃 💫
جونگاین: فک کنم بدونی شغلم چیه بخاطر همین اگه یه درصدم فکر فرار به سرت بخوره سریع پیدات میکنم.
ا/ت: هعی....فک کنم نهار حاظره ، میرم داخل اگه خواستی بیا.
جونگاین ویو: اصن حس خوبی ندارم ، همش احساس میکنم قراره که ا/ت از پیشم بره....خب راستش اولش دوسش نداشتم ولی الان عاشقش شدم هنوز نسبت به حسم مطمئن نیستم ولی دلم نمیخواد ا/ت با کس دیگه ای باشه.
ا/ت ویو: وارد خونه شدم و رفتم پیش مامانم.
ا/ت: مامان به این پسره بگو دیگه اینجا نیادا
+ باز چی شده؟
ا/ت: به من میگه یه وقت فکر فرار به سرت نزنه و فلان.... گگگگگگ
+ خب راست میگه دیگه والا منم نمیتونم بهت اعتماد کنم
ا/ت: ما....مامان
+ خودتو جمع و جور کن الان میاد تو زشته.
ا/ت: برات متاسفم.
راوی: با عصبانیت رفت تو اتاق و درو محکم بست...
"موقع نهار"
جونگاین: ا/ت ....نمیاد؟
+ وایسا الان صداش میکنم :)
جونگاین: نه لازم نیست.....اگه میشه خودم برم
+ آره حتما
جونگاین: ممنون
راوی: پشت در ایستاد و در زد و منتظر جواب شد ولی وقتی جوابی نشنید آروم درو باز کرد و دید که ا/ت رو تخت دراز کشیده و آروم گریه میکنه ، وارو اتاق شد و لب تخت نشست که ا/ت سریع پا شد ...
ا/ت: چرا در نزدی؟
جونگاین: زدم ولی جواب ندادی
ا/ت: وقتی جوابی نشنیدی یعنی اینکه باید بیای تو؟
جونگاین: معذرت میخوام ، ..... پاشو بریم نهار بخوريم
ا/ت: نمیخوام
جونگاین: هر جور راحتی
ا/ت: از اتاقم برو بیرون
جونگاین: اممممم....باشه من رفتم
"فردا صبح"
+ هانا (خدمتکار)
هانا: بله خانوم؟
+لطفا برو ا/تو صدا کن بیاد صبحونه بخوريم
هانا: چشم حتما...
"اتاق ا/ت"
هانا: خانوم [در زدن]
ا/ت:....
هانا: خانوم میتونم بیام داخل؟
ا/ت:...
هانا: (آروم درو باز کرد)
راوی: تنها چیزی که باهاش مواجه شد یه برگه کوچیک که فقط روش نوشته شده بود " من رفتم" مواجه شد...
هانا: خانووووم (داد)
•ادامه دارد•
▪︎آن سوی افق▪︎
جونگاین: فک کنم بدونی شغلم چیه بخاطر همین اگه یه درصدم فکر فرار به سرت بخوره سریع پیدات میکنم.
ا/ت: هعی....فک کنم نهار حاظره ، میرم داخل اگه خواستی بیا.
جونگاین ویو: اصن حس خوبی ندارم ، همش احساس میکنم قراره که ا/ت از پیشم بره....خب راستش اولش دوسش نداشتم ولی الان عاشقش شدم هنوز نسبت به حسم مطمئن نیستم ولی دلم نمیخواد ا/ت با کس دیگه ای باشه.
ا/ت ویو: وارد خونه شدم و رفتم پیش مامانم.
ا/ت: مامان به این پسره بگو دیگه اینجا نیادا
+ باز چی شده؟
ا/ت: به من میگه یه وقت فکر فرار به سرت نزنه و فلان.... گگگگگگ
+ خب راست میگه دیگه والا منم نمیتونم بهت اعتماد کنم
ا/ت: ما....مامان
+ خودتو جمع و جور کن الان میاد تو زشته.
ا/ت: برات متاسفم.
راوی: با عصبانیت رفت تو اتاق و درو محکم بست...
"موقع نهار"
جونگاین: ا/ت ....نمیاد؟
+ وایسا الان صداش میکنم :)
جونگاین: نه لازم نیست.....اگه میشه خودم برم
+ آره حتما
جونگاین: ممنون
راوی: پشت در ایستاد و در زد و منتظر جواب شد ولی وقتی جوابی نشنید آروم درو باز کرد و دید که ا/ت رو تخت دراز کشیده و آروم گریه میکنه ، وارو اتاق شد و لب تخت نشست که ا/ت سریع پا شد ...
ا/ت: چرا در نزدی؟
جونگاین: زدم ولی جواب ندادی
ا/ت: وقتی جوابی نشنیدی یعنی اینکه باید بیای تو؟
جونگاین: معذرت میخوام ، ..... پاشو بریم نهار بخوريم
ا/ت: نمیخوام
جونگاین: هر جور راحتی
ا/ت: از اتاقم برو بیرون
جونگاین: اممممم....باشه من رفتم
"فردا صبح"
+ هانا (خدمتکار)
هانا: بله خانوم؟
+لطفا برو ا/تو صدا کن بیاد صبحونه بخوريم
هانا: چشم حتما...
"اتاق ا/ت"
هانا: خانوم [در زدن]
ا/ت:....
هانا: خانوم میتونم بیام داخل؟
ا/ت:...
هانا: (آروم درو باز کرد)
راوی: تنها چیزی که باهاش مواجه شد یه برگه کوچیک که فقط روش نوشته شده بود " من رفتم" مواجه شد...
هانا: خانووووم (داد)
•ادامه دارد•
▪︎آن سوی افق▪︎
۱۷.۹k
۱۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.