انتظار ها به پایان رسید

انتظار ها به پایان رسید
ماشین 🚗
آلینا :اااا توی این هوا برون میاد🤭🌦 بابا سقف رو بکش الان خیس آبی میشیم 🌧
بابا:دارم همین کار رو میکنم ولی سقف بسته نمیشه 😟
مدتی بعد 🕕
آلینا:بابا یه جا وایستا لباس عوض کنیم 👗
بابا:باشه بیا همین جا خوبه؟ 🤨
آلینا:من لباس صورتی هرو میپوشم 🌸🌺
آفتاب روی موهای فر آلینا افتاده بود و باباش غرق نگاهش شد 👀💃🏻
بابا:خب بریم سمت جاده که کلی عکس بگیرم🤭
اجه:بابا لطفا گاز بده😩
آلینا:وای بابا این جاده خیلی قشنگ ای کاش میشد بزنی کنار عکس بگیریم 🙁
بابا:متاسفانه خودتم میدونی که نمیشه 🤭
آلینا:خب بابا حداقل یه کم آروم برو درست جاده رو ببینیم 👀🛣
بابا:باشه دخملم 😊
آلینا:بابا گفتم آروم برو تو که سریع تر داری میری 🚗
بابا: عزیزم دارم ترمز میگیرم 😨
آلینا:چی نه نمیشه یعنی ترمز کار نمیده بابا تروخدا یه کاری کن 🥺😰
اجه:بابا ترمز کننننننننننن😰
مامان : عشقم ترمز کن 😱
بابا: ترمز گرفته نمیشه بپرید از ماشین بیرون 😱
اجه:چی 😰
بابا:همین که گفتم😡
آلینا:بریم زود باشید😭
آلینا:بابا اتوبوس 🚍
تصادف شد
مامان :آخ سرم اجه مرت عشقم آلینا کجاست 🤕😥
بابا:آلینا ااااااااا😲
مامان:آلینا کجاست 😨
بابا:نترس حتما یک جا بیهوش شده 😥

( توی پارت بعد یه اتفاق بد یا خوب قراره بیوفته بزارم یا نه )