painful love part 30
مینهو:سوجین به من نمیتونی دروغ بگی...بگو ببینم چیشده
+مینهو......گریم شدید بودو باعث شد خیلی نگرانم باشه
مینهو:جانم چیشده چرا گریه میکنی
+برگشته....بازم برگشته
مینهو:کی؟
+جیمین
چند ثانیه به چشمام نگاه کردو گردنمو گرفت و روی سینش گذاشت و بغلم کرد
مینهو:فعلا استراحت کن من تا شب اینجام بعدا که حالت خوب شد همه چیو بهم میگی باشه؟
+باش
مینهو:فعلا بخواب....حالت خوب نیس
رو تخت دراز کشیدم و رفت
(برش زمانی)
چشامو باز کردم اتاقم تاریک بود و یه آباژور روشن بود
رفتم پایین
&سوجین چیزی شده؟حالت خوب به نظر نمیاد
+من....من چجور خوب باشم
جسی:وای سوجین حالت خوب نیس
نشستم رو مبل
جسی:سوجین خواهش میکنم بگو چیشده شاید کاری از دستمون براومد
+جیمین برگشته
&چی؟
+اوهوم...حتی توی دانشگاه استاد شده
مینهو:جدیی.....بعد دوسال اومده تا چیو ثابت کنه؟
+نمیدونم....ولی هی بهم میگه مجبور بودم که بهت اینارو بگم
مینهو:واقعا نمیدونم چی بگم
(یکسال بعد)
امروز فارغ تحصیل بچه ها بود جیمین هی سعی میکرد بهم نزدیک بشه ولی من مقاومت کردم....ولی دلم یه جورایی نمیتونستم ولش کنم یا حتی ترکش کنم هرجور باشع هنوز ازش جدا نشدم یا شاید نشم
بعد چند دیقه سوا اومد پیشم
+آفرین سوا موفق شدی
سوا:با لطف تو چرا موفق نشم؟
...
+هان سوجون چی؟اونم گرفت؟
سوا:ها راستی منتظرش هستم بزار بیاد باهم بریم....راستی تو هنوزم با جیمین حرف نمیزنی؟
+نه
سوا:سوجینا اون تورو دوست داره....بخاطر تو اومده....چرا یه بارم شده به حرفش گوش نمیکنی؟شاید واقعا یکی مجبورش کرده که این کارو کنه؟
نمیتونستم چی بگم شاید حق با سوا باشه باید به حرفش گوش کنم و ببینم چی به چیه....ولی
وقتی سوجون اومد از افکارم بیرون اومدم
☆سلام....سلام استاد
+سلام
☆سوا اگه وقت داری بریم بگردونمت
سوا:عاا چرا که نه سوجین مواظب خودت باش راستی شبم جشن میگیریم حتمی بیای ساعت ۶ خونه من باشیا
با خنده ای که روی لبم بود بهش دست تکون دادم و گفتم
+باشه باشه
بعد اینکه رفتن منم خواستم برم ولی با دیدن جیمین که از دانشگاه خارج شده بودو داشت منو نگاه میکرد نگاه کردم امروزو خواستم با اتوبوس برم تو ایستگاه وایستاده یودم و منتظر موندم ولی یه ماشین سیاه براق که با شیشه ها دودی جلوی پام متوقف شده بود خیره شدم
شیشه رو داد پایین و دیدمش ولی نمیدونستم سوارشم یا نه
_خواهش میکنم ایندفعه سوارشو باهات کاری ندارم فقط میرسونم خونه...خواهش میکنم...لطفا
+نمیدونم چرا دلم براش سوخت سوار شدم و تو راه هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد که خودش حرف زد
_برای شب لباس آماده داری؟
پس اونم دعوت بود
نمیدونستم واقعا نداشتم ولی سکوتم باعث شد بفهمه که لباس برای شب ندارم
_پس اگه ناراحت نشی بریم خرید؟
+باشه اصلا اتصال چشم نداشتی
+مینهو......گریم شدید بودو باعث شد خیلی نگرانم باشه
مینهو:جانم چیشده چرا گریه میکنی
+برگشته....بازم برگشته
مینهو:کی؟
+جیمین
چند ثانیه به چشمام نگاه کردو گردنمو گرفت و روی سینش گذاشت و بغلم کرد
مینهو:فعلا استراحت کن من تا شب اینجام بعدا که حالت خوب شد همه چیو بهم میگی باشه؟
+باش
مینهو:فعلا بخواب....حالت خوب نیس
رو تخت دراز کشیدم و رفت
(برش زمانی)
چشامو باز کردم اتاقم تاریک بود و یه آباژور روشن بود
رفتم پایین
&سوجین چیزی شده؟حالت خوب به نظر نمیاد
+من....من چجور خوب باشم
جسی:وای سوجین حالت خوب نیس
نشستم رو مبل
جسی:سوجین خواهش میکنم بگو چیشده شاید کاری از دستمون براومد
+جیمین برگشته
&چی؟
+اوهوم...حتی توی دانشگاه استاد شده
مینهو:جدیی.....بعد دوسال اومده تا چیو ثابت کنه؟
+نمیدونم....ولی هی بهم میگه مجبور بودم که بهت اینارو بگم
مینهو:واقعا نمیدونم چی بگم
(یکسال بعد)
امروز فارغ تحصیل بچه ها بود جیمین هی سعی میکرد بهم نزدیک بشه ولی من مقاومت کردم....ولی دلم یه جورایی نمیتونستم ولش کنم یا حتی ترکش کنم هرجور باشع هنوز ازش جدا نشدم یا شاید نشم
بعد چند دیقه سوا اومد پیشم
+آفرین سوا موفق شدی
سوا:با لطف تو چرا موفق نشم؟
...
+هان سوجون چی؟اونم گرفت؟
سوا:ها راستی منتظرش هستم بزار بیاد باهم بریم....راستی تو هنوزم با جیمین حرف نمیزنی؟
+نه
سوا:سوجینا اون تورو دوست داره....بخاطر تو اومده....چرا یه بارم شده به حرفش گوش نمیکنی؟شاید واقعا یکی مجبورش کرده که این کارو کنه؟
نمیتونستم چی بگم شاید حق با سوا باشه باید به حرفش گوش کنم و ببینم چی به چیه....ولی
وقتی سوجون اومد از افکارم بیرون اومدم
☆سلام....سلام استاد
+سلام
☆سوا اگه وقت داری بریم بگردونمت
سوا:عاا چرا که نه سوجین مواظب خودت باش راستی شبم جشن میگیریم حتمی بیای ساعت ۶ خونه من باشیا
با خنده ای که روی لبم بود بهش دست تکون دادم و گفتم
+باشه باشه
بعد اینکه رفتن منم خواستم برم ولی با دیدن جیمین که از دانشگاه خارج شده بودو داشت منو نگاه میکرد نگاه کردم امروزو خواستم با اتوبوس برم تو ایستگاه وایستاده یودم و منتظر موندم ولی یه ماشین سیاه براق که با شیشه ها دودی جلوی پام متوقف شده بود خیره شدم
شیشه رو داد پایین و دیدمش ولی نمیدونستم سوارشم یا نه
_خواهش میکنم ایندفعه سوارشو باهات کاری ندارم فقط میرسونم خونه...خواهش میکنم...لطفا
+نمیدونم چرا دلم براش سوخت سوار شدم و تو راه هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد که خودش حرف زد
_برای شب لباس آماده داری؟
پس اونم دعوت بود
نمیدونستم واقعا نداشتم ولی سکوتم باعث شد بفهمه که لباس برای شب ندارم
_پس اگه ناراحت نشی بریم خرید؟
+باشه اصلا اتصال چشم نداشتی
۶.۲k
۰۹ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.