عشق خون آشامی پارت 4
+ایشششش باشه. از جغرافیا متنفرمممم
_واقعا.
+اره.
+چه جالب. ببین من این ساعت با هیچ کلاسس کلاس ندارم. تو هم که از جغرافیا بدت میاد. میای این یه ساعتو ربعو از دانشگا جیم شیم؟
+واقعنی؟(ذوق) خواهش میکنم منو از دست جغرافیا نجات بده
_(خنده) باشه بیا بریم. دستتو بده من.
+باشه
ـــــــــــــــــــــــــ
ویو کوک
~جنی میتونی بشینی.
*ممنون استاد. چیزی شده؟
~خب... تو... تو کسیو دوست داری؟ منظورم اینه که دوست پسر داری؟
*من خب دوست پسر ندارم ولی روی یکی کراشم که اون منو دوست نداره و علاقم بهش یه طرفست.
~میتونم بپرسم اون کیه؟
*خب(توی ذهنش: آشغال کثافت خودتیییی)
(بچه ها کوک قابلیت اینو داره که ذهن بقیه رو هم بخونه و الان فهمید جنی چی گفت)
~چی؟
*هیچی(توی ذهنش: بذار یبارم که شپه چرئتمو جمع کنم و بهش بگم) من... خب شمارو دوست دارم... استاد.
~من؟(لبخند)
*ب... بله(بغض) و بهتون حق میدم که هیچ حسی به من نداشته باشید چون.. من... من یه دختر یتیمم و خیلی سادم. اصلا نمیشه منو با دخترای اطرافتون مقایسه کنید ولی من نتونستم جلوی قلبمو بگیرم(گریه) من خیلی دوستون دارم و ببخشید که وقتتون رو گرفتم.
جنی بلند شد و به سمت در رفت که کوک دستشو گرفت و به طرف خودش کشید.
~وایسا...
*(اشکاشو پاک میکنه) بهتره کسی مارو اینطوری نبینه لطفا ولم کنید.
~دیگه هیچی برام مهم نیست....
بنظر شما بعدش چه اتفاقی میوفته؟
_واقعا.
+اره.
+چه جالب. ببین من این ساعت با هیچ کلاسس کلاس ندارم. تو هم که از جغرافیا بدت میاد. میای این یه ساعتو ربعو از دانشگا جیم شیم؟
+واقعنی؟(ذوق) خواهش میکنم منو از دست جغرافیا نجات بده
_(خنده) باشه بیا بریم. دستتو بده من.
+باشه
ـــــــــــــــــــــــــ
ویو کوک
~جنی میتونی بشینی.
*ممنون استاد. چیزی شده؟
~خب... تو... تو کسیو دوست داری؟ منظورم اینه که دوست پسر داری؟
*من خب دوست پسر ندارم ولی روی یکی کراشم که اون منو دوست نداره و علاقم بهش یه طرفست.
~میتونم بپرسم اون کیه؟
*خب(توی ذهنش: آشغال کثافت خودتیییی)
(بچه ها کوک قابلیت اینو داره که ذهن بقیه رو هم بخونه و الان فهمید جنی چی گفت)
~چی؟
*هیچی(توی ذهنش: بذار یبارم که شپه چرئتمو جمع کنم و بهش بگم) من... خب شمارو دوست دارم... استاد.
~من؟(لبخند)
*ب... بله(بغض) و بهتون حق میدم که هیچ حسی به من نداشته باشید چون.. من... من یه دختر یتیمم و خیلی سادم. اصلا نمیشه منو با دخترای اطرافتون مقایسه کنید ولی من نتونستم جلوی قلبمو بگیرم(گریه) من خیلی دوستون دارم و ببخشید که وقتتون رو گرفتم.
جنی بلند شد و به سمت در رفت که کوک دستشو گرفت و به طرف خودش کشید.
~وایسا...
*(اشکاشو پاک میکنه) بهتره کسی مارو اینطوری نبینه لطفا ولم کنید.
~دیگه هیچی برام مهم نیست....
بنظر شما بعدش چه اتفاقی میوفته؟
۶.۹k
۱۲ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.