وقتی ازش ضربه خوردی ❦پارت𝟓𝟏❦
پدر=ا.ت ؟ دخترم بیا ببین کی اومده به دیدنت ایشون پدر همسرت هستن .
از پله ها رفتم پایین و رفتم تو پذیرایی که یه مرد خوشرو رو دیدم که نشسته رو کاناپه .
_سلام..... خوشبختم
ا.ت=س...سلام
رفتم نشستم روبه روشون روی کاناپه که مرد گفت
_همیشه دوست داشتم اگه قراره دختر داشته باشم خوشگل و مودب باشه.....الان احساس میکنم تو خودت دخترمی.....خوشحالم پسرم با تو ازدواج میکنه .
ا.ت=ممنونم..... مطمئنم شما هم یه پسر خوب تربیت کردید که هنوز.....وقت نشده ببینمشون
_آره آره متاسفم بابتش اونم دوست داشت بیاد تورو ببینه ولی مشغول کارهای عروسی و کارهای من و ایناست ،من از طرف اون معذرت میخوام .
ا.ت=مشکلی نداره.....من میرم توی اتاقم با اجازه
_برو عزیزم خوشحال شدم دیدمت
رفتم تو اتاق و درو بستم
عزیزم.....هه انگار من و پسرش عاشق همیم که میگه عزیزم.....وای این الان مثلا میخواست باهام ارتباط برقرار کنه ؟ اصلا کارش خوب نبود.....اگه این پدرس پسره چیه.....بدبخت شدم .
رفتم رو تخت دراز کشیدم و به فکر بدبختیام خوابم برد .
با صدای در اتاق از خواب بیدار شدم
ا.ت=بله ؟
آجوما=دخترم بیا شام بخور
آجوما=دو روز دیگه عروسیته ضعیف میشی ها .
ا.ت=آجوما لطفاً تنهام بزار میخوام بخوابم
آجوما=باشه....چیزی لازم داشتی بهم بگو
گوشیمو نگاه کردم...اوه چقدر خوابیدم ساعت ده شبه .
بیخیال گوشیمو گذاشتم رو پاتختی و دوباره گرفتم خوابیدم.....بهتر از اینه که گریه کنم
( فردا صبح )
با صدای در از خواب بیدار شدم و بیحوصله گفتم
ا.ت=بله ؟
پدر=دست و صورتت رو بشور بیا پایین چند نفر منتظرتن .
ا.ت=کیا ؟
پدر=زود بیا
ا.ت=ایشششش
رفتم دستشویی و دست و صورتم رو شستم و رفتم پایین .
هِسو=یاااا چرا اینقدر دیر کردی دلم برات تنگ شده بوددددددد .
دویدم سمتش و بغلش کردم
یوری=من چی پس ؟ هوم ؟
ا.ت=شما اینجا چیکار میکنید ؟
یوری=وقتی فهمیدیم عروسیته از آمریکا اومدیم تا دیزاین عروسیت رو انجام بدیم...
مثلا بهترین دوستمونی ها .
ا.ت=اوه.....آره عروسی
هسو=چقدر لاغر شدی.....غذا نمیخوری ؟
ا.ت=میلم نمیکشه هسو
هسو=غلط کردی بیا بشین صبحونه بخوریم منم هیچی نخوردم یوری هم هیچی نخورده
یوری لبخندی زد و گفت
یوری=بیا بریم صبحونه بخوریم بعد باید بریم خرید عروسی
ا.ت=شما سلیقه ی منو میدونید بدون من برید خرید.....نمیشه ؟
یوری=ساکت باش ببینم.....بشین سرجات نمیخوای هسو دوباره قاطی کنه که ؟
ا.ت=نه نه هسو خودتو کنترل کن
هسو=پس بدو حرفم نزن
با دیدنشون یکم حالم بهتر شده بود .
ا.ت=یه معذرت خواهی بدهکارم که بهتون زنگ نزدم.....خودتون وضعیتم رو میدونید
یوری=ما هیچی نمیدونیم
هسو=آره باید برامون تعریف کنی....مثلا بهترین دوستاتیما
ا.ت=وقتی رفتیم بیرون همه چی رو براتون تعریف میکنم .
از پله ها رفتم پایین و رفتم تو پذیرایی که یه مرد خوشرو رو دیدم که نشسته رو کاناپه .
_سلام..... خوشبختم
ا.ت=س...سلام
رفتم نشستم روبه روشون روی کاناپه که مرد گفت
_همیشه دوست داشتم اگه قراره دختر داشته باشم خوشگل و مودب باشه.....الان احساس میکنم تو خودت دخترمی.....خوشحالم پسرم با تو ازدواج میکنه .
ا.ت=ممنونم..... مطمئنم شما هم یه پسر خوب تربیت کردید که هنوز.....وقت نشده ببینمشون
_آره آره متاسفم بابتش اونم دوست داشت بیاد تورو ببینه ولی مشغول کارهای عروسی و کارهای من و ایناست ،من از طرف اون معذرت میخوام .
ا.ت=مشکلی نداره.....من میرم توی اتاقم با اجازه
_برو عزیزم خوشحال شدم دیدمت
رفتم تو اتاق و درو بستم
عزیزم.....هه انگار من و پسرش عاشق همیم که میگه عزیزم.....وای این الان مثلا میخواست باهام ارتباط برقرار کنه ؟ اصلا کارش خوب نبود.....اگه این پدرس پسره چیه.....بدبخت شدم .
رفتم رو تخت دراز کشیدم و به فکر بدبختیام خوابم برد .
با صدای در اتاق از خواب بیدار شدم
ا.ت=بله ؟
آجوما=دخترم بیا شام بخور
آجوما=دو روز دیگه عروسیته ضعیف میشی ها .
ا.ت=آجوما لطفاً تنهام بزار میخوام بخوابم
آجوما=باشه....چیزی لازم داشتی بهم بگو
گوشیمو نگاه کردم...اوه چقدر خوابیدم ساعت ده شبه .
بیخیال گوشیمو گذاشتم رو پاتختی و دوباره گرفتم خوابیدم.....بهتر از اینه که گریه کنم
( فردا صبح )
با صدای در از خواب بیدار شدم و بیحوصله گفتم
ا.ت=بله ؟
پدر=دست و صورتت رو بشور بیا پایین چند نفر منتظرتن .
ا.ت=کیا ؟
پدر=زود بیا
ا.ت=ایشششش
رفتم دستشویی و دست و صورتم رو شستم و رفتم پایین .
هِسو=یاااا چرا اینقدر دیر کردی دلم برات تنگ شده بوددددددد .
دویدم سمتش و بغلش کردم
یوری=من چی پس ؟ هوم ؟
ا.ت=شما اینجا چیکار میکنید ؟
یوری=وقتی فهمیدیم عروسیته از آمریکا اومدیم تا دیزاین عروسیت رو انجام بدیم...
مثلا بهترین دوستمونی ها .
ا.ت=اوه.....آره عروسی
هسو=چقدر لاغر شدی.....غذا نمیخوری ؟
ا.ت=میلم نمیکشه هسو
هسو=غلط کردی بیا بشین صبحونه بخوریم منم هیچی نخوردم یوری هم هیچی نخورده
یوری لبخندی زد و گفت
یوری=بیا بریم صبحونه بخوریم بعد باید بریم خرید عروسی
ا.ت=شما سلیقه ی منو میدونید بدون من برید خرید.....نمیشه ؟
یوری=ساکت باش ببینم.....بشین سرجات نمیخوای هسو دوباره قاطی کنه که ؟
ا.ت=نه نه هسو خودتو کنترل کن
هسو=پس بدو حرفم نزن
با دیدنشون یکم حالم بهتر شده بود .
ا.ت=یه معذرت خواهی بدهکارم که بهتون زنگ نزدم.....خودتون وضعیتم رو میدونید
یوری=ما هیچی نمیدونیم
هسو=آره باید برامون تعریف کنی....مثلا بهترین دوستاتیما
ا.ت=وقتی رفتیم بیرون همه چی رو براتون تعریف میکنم .
۴۹.۱k
۱۹ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.