*شیرین*
*شیرین*
.........
تند تند راه می رفتم در باز کردم رفتم داخل همه بودن با دیدن نفس نتونستم خودم کنترل کنم واشک می ریختم بغلش کردم
نفس: هوووو انگار مردم اینجوری می کنه
همه اعتراض کردن
- می زنم تو سرت هان .کشتی مارو نفس
نفس : مگه من نفستون بودم
- اره نفس مایی
نیما خم شد نفسو بوسید وگفت : نفس من اگه بلایی سرت میومد خودمو زنده نمی زاشتم
مامان نفس آروم آروم گریه می کرد مریم دستمو گرفت وگفت : یه آبی بزن به صورتت خدا رو شکر نفس حالش بهتره
رفتم کنار سنگ رو شویی وصورتمو آب زدم یه پرستار اومد وگفت : یکم به بیمار استراحت بدین
نفس: اشکال نداره من خوبم .
فرزام یه گوشه وایساده بود وناراحت بود اروم گفتم : مریم فرزام چش شده ؟
مریم : نمی دونم چیزی نمیگه
از دیشب تا حالا اینجوریه
- بع توهم چیزی نگفته ؟!
مریم : نه
وقت ملاقات تموم شده بود همراه مریم اومدیم بیرون فرزام داشت با ایلیا حرف می زد رو یه نیمکت تو حیاط بیمارستان نشستیم
- تو کی اومدی مریم
مریم ؛قبل از ساعت ملاقات
یه لحظه با دیدن پریوش خانم متعجب گفتم : این پریوش خانم نیست ؟
مریم : کو
- رفت
مریم : حتما اومده دیدن نفس
- تو میری خونه
مریم : اره منتطر فرزامم
- پس من برم یکم کار دارم
مریم : باشه عزیزم مواظب خودت باش .
رفتم وسوار ماشینم شدم وبرگشتم خونه محمود نشسته بودتو پذیرای
محمود: نفس چطور بود ؟!
- خوبه
محمود : من میرم خونه بهادری کاری نداری عزیزم
- نه سلام برسون .
محمود کتشو پوشید ورفت مثله کسی بودم که منتظر یه خبر بده آروم وقرار نداشتم نگاهم به ساعت بود ویا تو فکر بودم قلبم نا آروم بود عصبی شده بودم رفتم حمام وزیر دوش وایسادم ولی اشک هام دست خودم نبود
************
- شیرین ....شیرین جان .
چشام باز کردم محمود بالای سرم بود
- چی شده
لبخند زد وگفت : هیچی عزیزم بیا شام موهاتم که خیسه
لبخند زدم اون که رفت لباس پوشیدم ورفتم پایین با دیدن پریوش خانم متعجب شدم
- سلام
بلند شد واومد بغلم کرد وگفت : سلام عزیزم
بهار همراه محمود اومدن پایین بغلش کردم وگفتم : پس بهاره کو ؟
پریوش : با داداشش رفته شهر بازی
کنارشون نشستم برلم سوال بود چرا اینجان
انگار محمود فهمید کهگفت : ما خرید بودیم بهار دوست داشت تو رو ببینه
- خوشحال شدم
مامان اومد وگفت : بفرمایید شام
سر میز شام اصلا اشتها نداشتم
پریوش : چرا چیزی نمی خوری عزیزم .
- گشنم نیست
لبخند مهربونی بهم زد لبخند زدم بعد از شامم نشستیم تو پذیرای پریوش خانم گفت : میشه اتاق کارت رو ببینم شیرین جان
- البته
با هم رفتیم بالادر اتاق کارم رو باز کرد لبخند زد وبا دقت نگاه می کرد
پریوش : اتاق کار قشن.....
به مسیر نگاهش نگاه کردم که داشت تابلو امیر رو نگاه می کرد
پریوش : این کیه ؟
- هیشکی ... همینجوری کشیدم
رفت مقابل تابلو ایستاد تاببو امیر مهو بود فقط چشاش پر رنگ بود
پریوش : چقدر چشاش قشنگه
فکر کنم همون چشای تابلو آخری تو نمایشگاهه
- بله
برگشت نگام کرد وگفت : اومدم باهات حرف بزنم شیرین
- در مورد چی ؟
پریوش: بردیا
- خوب بفرمایید در مورد چی ایشون حرف بزنید که به من مربوط باشه
پریوش : بردیا در مورد تو باهام حرف زده
- من علاقه ای به پسرتون ندارم نمی دونم چرا ...
پریوش : شیرین جان بزار من حرف بزنم
اخم کردم ناراحت اومد مقابلم ایستاد وگفت : بردیا بیمارستان بستریه
متعجب نگاش کردم اشک از چشاش سرازیر شد وگفت : محمودم نمی دونه خودش خواسته کسی نفهمه مخصوص تو ....می تونی درک کنی ببینی پاره تنت جلو چشات داره جون می کنه
سکوت کردم نشست رو صندلی وگفت : خوب بود ولی یهو حالش بد شده حالش خیلی بده نمی دونیم چیکار کنیم
- بیماری خاصی داره
با چشای غرق اشک گفت : قلبش بیماره ...دکترا گفتن باید عمل کنه ...
- خوب چرا عمل نمی کنه
پریوش : ریسکش بالاست حاضر نیست عمل کنه ...
- چرا اینا روبه من میگید از من کمکی بر میاد
پریوش : می دونی که چقدر بهت علاقه داره نزار ....نمی تونم به زبون بیارم ...
- چی رو
.........
تند تند راه می رفتم در باز کردم رفتم داخل همه بودن با دیدن نفس نتونستم خودم کنترل کنم واشک می ریختم بغلش کردم
نفس: هوووو انگار مردم اینجوری می کنه
همه اعتراض کردن
- می زنم تو سرت هان .کشتی مارو نفس
نفس : مگه من نفستون بودم
- اره نفس مایی
نیما خم شد نفسو بوسید وگفت : نفس من اگه بلایی سرت میومد خودمو زنده نمی زاشتم
مامان نفس آروم آروم گریه می کرد مریم دستمو گرفت وگفت : یه آبی بزن به صورتت خدا رو شکر نفس حالش بهتره
رفتم کنار سنگ رو شویی وصورتمو آب زدم یه پرستار اومد وگفت : یکم به بیمار استراحت بدین
نفس: اشکال نداره من خوبم .
فرزام یه گوشه وایساده بود وناراحت بود اروم گفتم : مریم فرزام چش شده ؟
مریم : نمی دونم چیزی نمیگه
از دیشب تا حالا اینجوریه
- بع توهم چیزی نگفته ؟!
مریم : نه
وقت ملاقات تموم شده بود همراه مریم اومدیم بیرون فرزام داشت با ایلیا حرف می زد رو یه نیمکت تو حیاط بیمارستان نشستیم
- تو کی اومدی مریم
مریم ؛قبل از ساعت ملاقات
یه لحظه با دیدن پریوش خانم متعجب گفتم : این پریوش خانم نیست ؟
مریم : کو
- رفت
مریم : حتما اومده دیدن نفس
- تو میری خونه
مریم : اره منتطر فرزامم
- پس من برم یکم کار دارم
مریم : باشه عزیزم مواظب خودت باش .
رفتم وسوار ماشینم شدم وبرگشتم خونه محمود نشسته بودتو پذیرای
محمود: نفس چطور بود ؟!
- خوبه
محمود : من میرم خونه بهادری کاری نداری عزیزم
- نه سلام برسون .
محمود کتشو پوشید ورفت مثله کسی بودم که منتظر یه خبر بده آروم وقرار نداشتم نگاهم به ساعت بود ویا تو فکر بودم قلبم نا آروم بود عصبی شده بودم رفتم حمام وزیر دوش وایسادم ولی اشک هام دست خودم نبود
************
- شیرین ....شیرین جان .
چشام باز کردم محمود بالای سرم بود
- چی شده
لبخند زد وگفت : هیچی عزیزم بیا شام موهاتم که خیسه
لبخند زدم اون که رفت لباس پوشیدم ورفتم پایین با دیدن پریوش خانم متعجب شدم
- سلام
بلند شد واومد بغلم کرد وگفت : سلام عزیزم
بهار همراه محمود اومدن پایین بغلش کردم وگفتم : پس بهاره کو ؟
پریوش : با داداشش رفته شهر بازی
کنارشون نشستم برلم سوال بود چرا اینجان
انگار محمود فهمید کهگفت : ما خرید بودیم بهار دوست داشت تو رو ببینه
- خوشحال شدم
مامان اومد وگفت : بفرمایید شام
سر میز شام اصلا اشتها نداشتم
پریوش : چرا چیزی نمی خوری عزیزم .
- گشنم نیست
لبخند مهربونی بهم زد لبخند زدم بعد از شامم نشستیم تو پذیرای پریوش خانم گفت : میشه اتاق کارت رو ببینم شیرین جان
- البته
با هم رفتیم بالادر اتاق کارم رو باز کرد لبخند زد وبا دقت نگاه می کرد
پریوش : اتاق کار قشن.....
به مسیر نگاهش نگاه کردم که داشت تابلو امیر رو نگاه می کرد
پریوش : این کیه ؟
- هیشکی ... همینجوری کشیدم
رفت مقابل تابلو ایستاد تاببو امیر مهو بود فقط چشاش پر رنگ بود
پریوش : چقدر چشاش قشنگه
فکر کنم همون چشای تابلو آخری تو نمایشگاهه
- بله
برگشت نگام کرد وگفت : اومدم باهات حرف بزنم شیرین
- در مورد چی ؟
پریوش: بردیا
- خوب بفرمایید در مورد چی ایشون حرف بزنید که به من مربوط باشه
پریوش : بردیا در مورد تو باهام حرف زده
- من علاقه ای به پسرتون ندارم نمی دونم چرا ...
پریوش : شیرین جان بزار من حرف بزنم
اخم کردم ناراحت اومد مقابلم ایستاد وگفت : بردیا بیمارستان بستریه
متعجب نگاش کردم اشک از چشاش سرازیر شد وگفت : محمودم نمی دونه خودش خواسته کسی نفهمه مخصوص تو ....می تونی درک کنی ببینی پاره تنت جلو چشات داره جون می کنه
سکوت کردم نشست رو صندلی وگفت : خوب بود ولی یهو حالش بد شده حالش خیلی بده نمی دونیم چیکار کنیم
- بیماری خاصی داره
با چشای غرق اشک گفت : قلبش بیماره ...دکترا گفتن باید عمل کنه ...
- خوب چرا عمل نمی کنه
پریوش : ریسکش بالاست حاضر نیست عمل کنه ...
- چرا اینا روبه من میگید از من کمکی بر میاد
پریوش : می دونی که چقدر بهت علاقه داره نزار ....نمی تونم به زبون بیارم ...
- چی رو
۱۳.۱k
۰۱ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.