تک پارتی(درخواستی)
#درخواستی
#تک_پارتی
#جونگکوک
*وقتی رابطتون فراتر از دوسته...*
ویو یورآ...
از صبح اونقد گریه کرده بودی که چشات حتا تاوان باز شدن رو نیز نداشتن پس همینطور که سرت روی پای دوست صمیمیت جونگکوک بود آروم شروع کردی به حرف زدن که ببینی خوابیده یا نه...
علامت ا.ت+ علامت جونگکوک_
+جونگکوک...؟
_هوم؟(آروم)
+خوابیدی؟
_روحم داره باهات حرف میزنه؟!
با حرفش لبخندی زدی اون تنها کسی بود که میتونست بهت آرامش بده و لبخند به لبت بیاره...
_هنوز بهم نگفتی چرا گریه کردی!!؟
لبخندت با یادآور دلیل اشکت جاش رو به بغض داد...
ولی دوباره با لبخند غمگینی ادامه دادی:گفتم که گریه نکردم!
_هه فک کنم یادت رفته من بیشتر از خودت تورو میشناسم و تو الان داری خیلی ضایع دروغ میگی!
+اه کوک گفتم دیگه گریه نکردم طولش نده!
کوک ساکت شد ولی این سکوتش کمی نگذشت تا عذابت داد چشاتو باز کردی و دیدی که به سقف زل زده بلند شدی نشستی رو مبل ولی اون نگاهشو بهت نداد و به سقف خیره شدن رو ادامه داد...
+کوک؟؟؟
جوابی نداد..
+کوککک؟؟؟(بغض)
از سقف چشاشو گرفت و به چشات زل زد..
دستاتو باز کردی
+میشه بغلم کنی؟؟(قطره اشکی از چشت چکید)
ولی جونگکوک بی چون و چرا جلو امد و محکم بغلت کرد..
دستاتو دور گردنش حلقه کردی و سرتو گذاشتی رو بازوش خیلی خودتو کنترل کردی تا تو بغلش گریه نکنی ولی نتونستی و شروع کردی به گریه کردن...
جونگکوک با نوازش کمرت آروم دم گوشت زمزمه کرد:من پیشتم همیشه بی چون و چرا:)!
این حرفش تورو متوجه یه سری از احساساتت نسبت به کوک که فراتر از دوستی بود آگاه کرد که زود ازش جدا شدی...
جونگکوک متعجب به چشات خیره شد که تو دستاتو قاب صورتش کردی لبتو به لبش نزدیک کردی و گفتی:اگه تو هم حست بهم فراتر از دوسته همکاری کن!!اگه نه همین الان..
جونگکوک بدون اینکه بذاره حرفت تموم بشه لبشو محکم کوبید به لبات و عمیق بوسید جوری که انگار چند ساله تشنه لباته:))))
The end...
#تک_پارتی
#جونگکوک
*وقتی رابطتون فراتر از دوسته...*
ویو یورآ...
از صبح اونقد گریه کرده بودی که چشات حتا تاوان باز شدن رو نیز نداشتن پس همینطور که سرت روی پای دوست صمیمیت جونگکوک بود آروم شروع کردی به حرف زدن که ببینی خوابیده یا نه...
علامت ا.ت+ علامت جونگکوک_
+جونگکوک...؟
_هوم؟(آروم)
+خوابیدی؟
_روحم داره باهات حرف میزنه؟!
با حرفش لبخندی زدی اون تنها کسی بود که میتونست بهت آرامش بده و لبخند به لبت بیاره...
_هنوز بهم نگفتی چرا گریه کردی!!؟
لبخندت با یادآور دلیل اشکت جاش رو به بغض داد...
ولی دوباره با لبخند غمگینی ادامه دادی:گفتم که گریه نکردم!
_هه فک کنم یادت رفته من بیشتر از خودت تورو میشناسم و تو الان داری خیلی ضایع دروغ میگی!
+اه کوک گفتم دیگه گریه نکردم طولش نده!
کوک ساکت شد ولی این سکوتش کمی نگذشت تا عذابت داد چشاتو باز کردی و دیدی که به سقف زل زده بلند شدی نشستی رو مبل ولی اون نگاهشو بهت نداد و به سقف خیره شدن رو ادامه داد...
+کوک؟؟؟
جوابی نداد..
+کوککک؟؟؟(بغض)
از سقف چشاشو گرفت و به چشات زل زد..
دستاتو باز کردی
+میشه بغلم کنی؟؟(قطره اشکی از چشت چکید)
ولی جونگکوک بی چون و چرا جلو امد و محکم بغلت کرد..
دستاتو دور گردنش حلقه کردی و سرتو گذاشتی رو بازوش خیلی خودتو کنترل کردی تا تو بغلش گریه نکنی ولی نتونستی و شروع کردی به گریه کردن...
جونگکوک با نوازش کمرت آروم دم گوشت زمزمه کرد:من پیشتم همیشه بی چون و چرا:)!
این حرفش تورو متوجه یه سری از احساساتت نسبت به کوک که فراتر از دوستی بود آگاه کرد که زود ازش جدا شدی...
جونگکوک متعجب به چشات خیره شد که تو دستاتو قاب صورتش کردی لبتو به لبش نزدیک کردی و گفتی:اگه تو هم حست بهم فراتر از دوسته همکاری کن!!اگه نه همین الان..
جونگکوک بدون اینکه بذاره حرفت تموم بشه لبشو محکم کوبید به لبات و عمیق بوسید جوری که انگار چند ساله تشنه لباته:))))
The end...
۱۸.۷k
۰۳ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.