خونه جدید مبارک . پارت 10
بعد از چند روز تو بیمارستان . حالم بهتر شده ، ولی همه جاهای بدنم رو گچ گرفتن .
فردا قراره بازشون کنن .
ولی من هنوز یک چیزی رو نفهمیدم .
جیمین و شوگا چطوری پیدام کردن ؟
فردا :
دکتر اومد تا گچ ها ها رو باز کنه .
اما وقتی پاهام رو باز کرد گفت : درد نداری ؟
گفتم: نه
گفت : یه سوزن تو پاهات کردم . سعی کن پاهات رو تکون بدی .
اما هرچی سعی کردم نمی تونستم . ترسیم .
گفت : احتمالا چیزی نیست . به خاطر کتک ها ی اونا به صورت موقت پاهات فلج شده .
شب که شد جیمین و شوگا اومدن ملاقات و وقتی بهشون گفتم چی شد .
شوگا : اصلااااااا،نگران نباش خودت گفتی موقتیه
جیمین : ولی دکتر گفت احتمالا .
شوگا : الان مثلا روحیه داری میدی ؟
جیمین : روحیه بگیره پاش خوب میشه ؟
شوگا: معلومه ، اون حال جسمیش خوب نیست ولی تو داری حال روحی اش هم خراب می کنی، نفهم .
جیمین: نفهمممممممممم؟؟؟؟؟ من پدر تورو در میارم .
خواست دستشو بندازه دور گردن شوگا که داد زدم : تمومش کنین .
هر دو ساکت شدن .
چند روز بعد :
دکتر گفت امروز می تونم مرخص شم . دکتر گفته پاهام ممکنه یکم طول بکشه تا خوب شه .
دم در جیمن و شوگا با یه بادکنک که روش نوشته بود عوضی زود تر خوب شو دم در منتظر بودن .
موقع برگشت به شوگا گفتم شوگا تو برگرد خونه . من یکم با جیمین کار دارم .
شوگا جوری که انگار حسودیش شده بود ویکم احساس خطر کرده بود قبول کرد .
جیمین : چی کار ؟
گفتم : یه چیزی ذهنمو مشغول کرده .
گفت چی ؟
گفتم تو چطوری منو پیدا کردی ؟
گفت : وقتی چند روز از پیشنهادی که بهت دادم گذشت و جواب ندادی رفتم پیش شوگا و اون گفت تو گم شدی . بختک ها قدرت خوبی تو پیدا کردن کسایی که تو خواب درد می کشن دارن . برای همین سریع پیدات کردم
راستی جوابت به پیشنهادم چی بود .؟
گفتم : تو راجب پیشنهادت مطمئنی ؟
گفت آره. التبه می دونم احتمالا به خاطر اون ماجرایی که بین منو و تو وداداشتم بود جوابت منفیه .
گفت راستش ، ترجیح می دم بهت یه شانس بدم .
جیمین گفت : جان من ؟
با خنده گفتم : آره
بعد سریع گوشی رو برداشت و به یکی زنگ زد و یه چیزی گفت.
بعد دوتایی راه افتادیم سمت خونه .
وقتی رسیدم شک شدم . شوگا داشت وسایل منو از دست یه مردی که تاحالا ندیده بودم و رو لباسش نوشته بود اسبابکشی آسان می کشید و چند نفر وسایل منو می ریختن تو ماشین
رو به جیمین کردم
گفت : اوه راستی یادم رفت از این به بعد با من زندگی می کنی .
فردا قراره بازشون کنن .
ولی من هنوز یک چیزی رو نفهمیدم .
جیمین و شوگا چطوری پیدام کردن ؟
فردا :
دکتر اومد تا گچ ها ها رو باز کنه .
اما وقتی پاهام رو باز کرد گفت : درد نداری ؟
گفتم: نه
گفت : یه سوزن تو پاهات کردم . سعی کن پاهات رو تکون بدی .
اما هرچی سعی کردم نمی تونستم . ترسیم .
گفت : احتمالا چیزی نیست . به خاطر کتک ها ی اونا به صورت موقت پاهات فلج شده .
شب که شد جیمین و شوگا اومدن ملاقات و وقتی بهشون گفتم چی شد .
شوگا : اصلااااااا،نگران نباش خودت گفتی موقتیه
جیمین : ولی دکتر گفت احتمالا .
شوگا : الان مثلا روحیه داری میدی ؟
جیمین : روحیه بگیره پاش خوب میشه ؟
شوگا: معلومه ، اون حال جسمیش خوب نیست ولی تو داری حال روحی اش هم خراب می کنی، نفهم .
جیمین: نفهمممممممممم؟؟؟؟؟ من پدر تورو در میارم .
خواست دستشو بندازه دور گردن شوگا که داد زدم : تمومش کنین .
هر دو ساکت شدن .
چند روز بعد :
دکتر گفت امروز می تونم مرخص شم . دکتر گفته پاهام ممکنه یکم طول بکشه تا خوب شه .
دم در جیمن و شوگا با یه بادکنک که روش نوشته بود عوضی زود تر خوب شو دم در منتظر بودن .
موقع برگشت به شوگا گفتم شوگا تو برگرد خونه . من یکم با جیمین کار دارم .
شوگا جوری که انگار حسودیش شده بود ویکم احساس خطر کرده بود قبول کرد .
جیمین : چی کار ؟
گفتم : یه چیزی ذهنمو مشغول کرده .
گفت چی ؟
گفتم تو چطوری منو پیدا کردی ؟
گفت : وقتی چند روز از پیشنهادی که بهت دادم گذشت و جواب ندادی رفتم پیش شوگا و اون گفت تو گم شدی . بختک ها قدرت خوبی تو پیدا کردن کسایی که تو خواب درد می کشن دارن . برای همین سریع پیدات کردم
راستی جوابت به پیشنهادم چی بود .؟
گفتم : تو راجب پیشنهادت مطمئنی ؟
گفت آره. التبه می دونم احتمالا به خاطر اون ماجرایی که بین منو و تو وداداشتم بود جوابت منفیه .
گفت راستش ، ترجیح می دم بهت یه شانس بدم .
جیمین گفت : جان من ؟
با خنده گفتم : آره
بعد سریع گوشی رو برداشت و به یکی زنگ زد و یه چیزی گفت.
بعد دوتایی راه افتادیم سمت خونه .
وقتی رسیدم شک شدم . شوگا داشت وسایل منو از دست یه مردی که تاحالا ندیده بودم و رو لباسش نوشته بود اسبابکشی آسان می کشید و چند نفر وسایل منو می ریختن تو ماشین
رو به جیمین کردم
گفت : اوه راستی یادم رفت از این به بعد با من زندگی می کنی .
۶.۵k
۱۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.