یا غفور
یا غفور
رفتیم و رفتیم ، سردی در جانمان نشسته بود ؛
در پیچ در پیچ جاده ها ، کوه ها را بالا و پایین کردیم برای مقصدی نامعلوم ؛
من عاشق سفرم ، هر چند کوتاه ، هر چند مقصد خاصی نداشته باشد !
هر چند سرم گیج برود و فشارم جابجا شود ...
حتی اگر جرعه ای آب در کنارم نباشد ...من از مسیر لذت میبرم ...
از مقصدی که معلوم نیست ، هیجان زده میشوم !
بچه ها که برف بازی کردند ، دور زدیم که برگردیم ...مسیری را برگشتیم و بعد گفتیم حیف نیست تا اینجا آمده ایم و سر انجامِ این جاده را نبینیم؟
باز دور زدیم و برگشتیم ...
گاهی به بالای کوه می رسیدیم و من ذوق می کردم که اینهمه نزدیک آسمانیم !
و گاه فرود می آمدیم و زیباییِ زرد و نارنجی درختان درّه ها مرا به شگفت می آورد ...
واقعا حیف این همه زیبایی بود اگر بر می گشتیم و از چشمانمان دریغ می کردیم !
مناظر یکی از یکی زیباتر ...
داشتیم به سرانجام این جاده می رسیدیم ...
سرانجامش یک آبشار زیبا بود ! آبشار گل آخور ...
و ما عزم دیدن کردیم ... از پله های سنگی پایین رفتیم و در نهایت احتیاط از سنگلاخ ها گذشتیم ...
علیرضا جلوی من راه می رفت و طبق معمول رانندگی می کرد ... و من چهار چشمی حواسم به مسیر بود که نیفتم !
او گفت حواست به بچه باشد نیفتد ... یک لحظه نگاهش کردم ولی نتوانستم چشم از زیر پایم بردارم ...چنان با احتیاط می رفتم که مجال نگاه به غیر نبود ...حتی به پاره ی وجودم !
یک لحظه گفتم وای بر تو ؛
کاش در مسیر بندگیت هم این چنین محتاط بودی و کمتر چشم می گرداندی در دنیای نازیبا ...کمتر دل می دادی ...
تا در نهایت برسی به زیبایی آبشاری که طاهر است و بنده نوازی ربّ !
ممنون که یادم انداختی چقدر بد رفته ام ... چقدر حواسم ناجمع است ...
بنده پروری ...حتی از جنس بدش !
رفتیم و رفتیم ، سردی در جانمان نشسته بود ؛
در پیچ در پیچ جاده ها ، کوه ها را بالا و پایین کردیم برای مقصدی نامعلوم ؛
من عاشق سفرم ، هر چند کوتاه ، هر چند مقصد خاصی نداشته باشد !
هر چند سرم گیج برود و فشارم جابجا شود ...
حتی اگر جرعه ای آب در کنارم نباشد ...من از مسیر لذت میبرم ...
از مقصدی که معلوم نیست ، هیجان زده میشوم !
بچه ها که برف بازی کردند ، دور زدیم که برگردیم ...مسیری را برگشتیم و بعد گفتیم حیف نیست تا اینجا آمده ایم و سر انجامِ این جاده را نبینیم؟
باز دور زدیم و برگشتیم ...
گاهی به بالای کوه می رسیدیم و من ذوق می کردم که اینهمه نزدیک آسمانیم !
و گاه فرود می آمدیم و زیباییِ زرد و نارنجی درختان درّه ها مرا به شگفت می آورد ...
واقعا حیف این همه زیبایی بود اگر بر می گشتیم و از چشمانمان دریغ می کردیم !
مناظر یکی از یکی زیباتر ...
داشتیم به سرانجام این جاده می رسیدیم ...
سرانجامش یک آبشار زیبا بود ! آبشار گل آخور ...
و ما عزم دیدن کردیم ... از پله های سنگی پایین رفتیم و در نهایت احتیاط از سنگلاخ ها گذشتیم ...
علیرضا جلوی من راه می رفت و طبق معمول رانندگی می کرد ... و من چهار چشمی حواسم به مسیر بود که نیفتم !
او گفت حواست به بچه باشد نیفتد ... یک لحظه نگاهش کردم ولی نتوانستم چشم از زیر پایم بردارم ...چنان با احتیاط می رفتم که مجال نگاه به غیر نبود ...حتی به پاره ی وجودم !
یک لحظه گفتم وای بر تو ؛
کاش در مسیر بندگیت هم این چنین محتاط بودی و کمتر چشم می گرداندی در دنیای نازیبا ...کمتر دل می دادی ...
تا در نهایت برسی به زیبایی آبشاری که طاهر است و بنده نوازی ربّ !
ممنون که یادم انداختی چقدر بد رفته ام ... چقدر حواسم ناجمع است ...
بنده پروری ...حتی از جنس بدش !
۱۲۴
۱۶ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.