part33
#part33
مجید- رفتم دارو هارو خریدم
یکم خرت وپرتم براش خریدم
رفتم رستوران براش غذا وسوپم گرفتم رفتم خونه
در و زدم باز کرد
مجید-سلام بهتری
رها-آره خوبم
مجید-بفرما این قرصات
برات غذا هام خریدم
اینم خوراکی وایناس
رها-مرسی زحمت افتادی
مجید-خواهش میکنم
من دیگه باید برم
رها-اوکی
یک هفته بعد:
مجید-داشتم میرفتم به رها یه سری بزنم یه دوسه روز ازش خبری ندارم
رفتم توخونه
سلاممم
تبسم-سلام خوش اومدی
مجید-بادیدن تبسم واقعاشکه شدم
تبسم تواینجا چیکارمیکنی؟
تبسم-خوب میدونی خیلی وقت بود باید باهم حرف میزدیم
مجید-نمیفهمم راجب چی حرف میزنی
تبسم-میدونی من وتو خیلی وقته همدیگرو میشناسیم
مجید-میشه یجوری بگی منم بفهمیم
تبسم-باشه شروع میکنم
میدونی وقتی16سالم بود که پدرومادرم ازدست دادم
بدش هزارتار بدبختی کشیدم رفتمدانشگاه
بد با یه پسری آشنا شدم
آرزوش این بود که خواننده شه
ماباهم خیلی خوب بودیم ولی هیچوقت پدرومادرش
ازاینکه ماباهمم راضی نبودن تا اینکه یروز توماشین بودیم که تصادف کردیم
پسره یه ماه کما بود
بد که بهوش اومد حافطشو ازدست داده بود بد ازکلی قرص ودوا
دکتر گفت اگه براش تجدید خاطره کنید حافظش برمیگرده
ولی مادر وپدرش هیچوقت نزاشن من ببنمش
حتی اسمی ازم نبردن تا فراموشم کنه
بدازمدتها که کاملا خوب بود رفتم پیشش ولی چیزی
ازمن یادش نبود هرچقد تلاش کردم کاراز کار
گذشته بود دیگه هیچوق من ویادش نبود
میدونی اون پسرتویی
خانواده ی تو کل زندگیم و به گوه کشیدن
ازم رویام وگرفتن عشقم وگرفتن
مجید تومن ویاد نمیاد نمفهمی چقد دوسم داشتی داشتم
من باید انتقام اینهمه سال ازخانوادت میگرفتم
مجید تو خیلی پاک بودی ولی خانوادت همونقد که توپاکی
عوضی وآشغال بودن
من یتیم بودم ولی
انسان بودم انسانیت داشتم
من مثل سگ درس خوندم تا برسم
به اینجا نمیدونی چقد تلاش کردم
دیونه ای که توساختی و آدم کنم
همه اینکارارم باید میکردم حقم بود میفهمی حقم بود
مجیدیعنی
تبسم-کارمن بود من
چولا یبابات وبالا کشیدم
من حمید معتاد کردم
من یکاری کردم که تینا فکرکنه حمیدرضا بهش خیانت کرده
من همه اینکارارو کردم حقم بود باید کردم هیچکسم الان جلوم ونمیتونه بگیره
میدوین حق ندار یهیچکدوم ازاینا روبه کسی بگی
اگه اینکارو کنی فیلمات بارها رو چخش میکنم
مدرکم دارم که ثابت کنم
اینارو بت گفتم بفهمی چه خانواده ی عوضی ای داری
#نقطه_تاریک_زندگیم#مجید_رضوی#حامیم#رمان
مجید- رفتم دارو هارو خریدم
یکم خرت وپرتم براش خریدم
رفتم رستوران براش غذا وسوپم گرفتم رفتم خونه
در و زدم باز کرد
مجید-سلام بهتری
رها-آره خوبم
مجید-بفرما این قرصات
برات غذا هام خریدم
اینم خوراکی وایناس
رها-مرسی زحمت افتادی
مجید-خواهش میکنم
من دیگه باید برم
رها-اوکی
یک هفته بعد:
مجید-داشتم میرفتم به رها یه سری بزنم یه دوسه روز ازش خبری ندارم
رفتم توخونه
سلاممم
تبسم-سلام خوش اومدی
مجید-بادیدن تبسم واقعاشکه شدم
تبسم تواینجا چیکارمیکنی؟
تبسم-خوب میدونی خیلی وقت بود باید باهم حرف میزدیم
مجید-نمیفهمم راجب چی حرف میزنی
تبسم-میدونی من وتو خیلی وقته همدیگرو میشناسیم
مجید-میشه یجوری بگی منم بفهمیم
تبسم-باشه شروع میکنم
میدونی وقتی16سالم بود که پدرومادرم ازدست دادم
بدش هزارتار بدبختی کشیدم رفتمدانشگاه
بد با یه پسری آشنا شدم
آرزوش این بود که خواننده شه
ماباهم خیلی خوب بودیم ولی هیچوقت پدرومادرش
ازاینکه ماباهمم راضی نبودن تا اینکه یروز توماشین بودیم که تصادف کردیم
پسره یه ماه کما بود
بد که بهوش اومد حافطشو ازدست داده بود بد ازکلی قرص ودوا
دکتر گفت اگه براش تجدید خاطره کنید حافظش برمیگرده
ولی مادر وپدرش هیچوقت نزاشن من ببنمش
حتی اسمی ازم نبردن تا فراموشم کنه
بدازمدتها که کاملا خوب بود رفتم پیشش ولی چیزی
ازمن یادش نبود هرچقد تلاش کردم کاراز کار
گذشته بود دیگه هیچوق من ویادش نبود
میدونی اون پسرتویی
خانواده ی تو کل زندگیم و به گوه کشیدن
ازم رویام وگرفتن عشقم وگرفتن
مجید تومن ویاد نمیاد نمفهمی چقد دوسم داشتی داشتم
من باید انتقام اینهمه سال ازخانوادت میگرفتم
مجید تو خیلی پاک بودی ولی خانوادت همونقد که توپاکی
عوضی وآشغال بودن
من یتیم بودم ولی
انسان بودم انسانیت داشتم
من مثل سگ درس خوندم تا برسم
به اینجا نمیدونی چقد تلاش کردم
دیونه ای که توساختی و آدم کنم
همه اینکارارم باید میکردم حقم بود میفهمی حقم بود
مجیدیعنی
تبسم-کارمن بود من
چولا یبابات وبالا کشیدم
من حمید معتاد کردم
من یکاری کردم که تینا فکرکنه حمیدرضا بهش خیانت کرده
من همه اینکارارو کردم حقم بود باید کردم هیچکسم الان جلوم ونمیتونه بگیره
میدوین حق ندار یهیچکدوم ازاینا روبه کسی بگی
اگه اینکارو کنی فیلمات بارها رو چخش میکنم
مدرکم دارم که ثابت کنم
اینارو بت گفتم بفهمی چه خانواده ی عوضی ای داری
#نقطه_تاریک_زندگیم#مجید_رضوی#حامیم#رمان
۲.۷k
۰۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.