برادر غیرتی من
پارت ۳۱
هوجو : روباه به فلز حساسیت داری
یون : الکیه
دوباره دستگیره رو گرفتم
یون : آخ سوختم
دستمو مشت کردم و پشت سرم قایم کردم
هانا: استاد شما قدتون چنده
هوجو : فکر کنم .......
یون : ۱۹۷ فضول خانم
هانا : اگه من فضولم تو از کجا میدونی
یون : ریاضی خنگه رشتت ریاضیه نمیتونی حساب کنی
یونا : منم نمیفهمم
یون : چقدر احمقین قد خودم رو باهاش مقایسه کردم ۱۵ سانت بلند تره
هوجو : یون از دستت خون میچکه
یون : اون کیه
یونا : من چمیدونم آخه ولی انگار از جنگل اومده
یون : مشخصات بده
یونا : یه خانمی حدودا ۵۰ ساله پشت سرش
یون : دوتا روباه قرمز و مشکی هست
یونا : آره
یون : یونا اون باند بنداز
یونا : بیا
باند رو گرفتم و دوردستم بستم
یون : ما رفتیم
جیمین : یون این کیه مثل جن داره از دیوار بالا میاد
میچا : یون قشنگ من
یون : میچا سلام ساکی سلام ماکی
هوجو : معرفی نمیکنی
یون : اهان میچا محافظ ساکی و ماکی تو جنگله
میچا : فردا
یون : خودم میدونم بیا بریم
هوجو : بچه ها زنگه برید
همه به غیر هوجو و شش عدد دوست : چشم
بچه ها رفتن بیرون
هوجو : خب توضیح بده
یون : میچا تو میگی
میچا : نه یه بار جرعت کن خودت بگو
یون : هه ما فقط دونفر نبودیم سه نفر بودیم که یکیمون بر اثر یه مافیا مرد برای همین من و میچا مافیا هستیم
میچا : اون روز بارون میومد و یکی از روباه ها هم مرد که صاحبش دوست ما بود اسم اون نفر اسمش جانگ یجی بودن
هوجو : چند سال پیش
میچا : ۱۲ سال پیش
هوجو : تو بخاطر اون همش ناراحتی
یون : مگه تو میشناسیش که میگی اون دوست ما بوده
هوجو: من جانگ هوجو پسر جانگ هوسوک و
دختر عموش جانگ یجی هستم
یون : میچا
میچا : راست میگه اون شکل یچی هست
یون : ولی من بخاطر یچی ناراحت نیستم
جیمین : یون چت شده همش ناراحتی
آیو : تو قبلاً این طوری نبودی
لیا : یونی که ما میشناختیم انقدر ناراحت نبود
یونا : یون هیچ وقت از آبجو استفاده نمیکرد
هوجو : ولی اون روزی شیش تا لیوان الکل میخوره
میچا : من رفتم
یون : این دوتا باشن پیش من
میچا : باشه
یون : ب با با بارون
میچا : چشماش رو بگیرید
که هوجو بغلم کرد
هوجو : آروم باش
یون : ب ب با بارون ( بغض )
یونا : ببرش خونت این اگه اینطوری بارون بیاد سکته میکنه
هوجو : بیا بریم
بغلم کرد
یون : خ خ خودم میتونم ب ب بیام ( بغض )
هوجو : ساکت
یونا : ما رفتیم خونه
همه از هم خداحافظی کردن
هوجو هم منو گذاشت تو ماشین
یون : موتورم
هوجو : بادیگارد برات میاره
هوجو : چشمات رو ببند
چشمام رو بستم که رعدوبرق زد
یون : ه ه هو ج ج جو
دستمو گذاشتم روی دستش
هوجو : گریه نکن
یون : .........
هوجو : یون
یون : چیه ( گریه )
که بوسیدم
۱۰ مین بعد
یون : الان کسی م م میبینه ( گریه )
هوجو : الان که نمیتونم با بوسیدند آرومت کنم
شیشه رو پایین کشید
یون :
هوجو : روباه به فلز حساسیت داری
یون : الکیه
دوباره دستگیره رو گرفتم
یون : آخ سوختم
دستمو مشت کردم و پشت سرم قایم کردم
هانا: استاد شما قدتون چنده
هوجو : فکر کنم .......
یون : ۱۹۷ فضول خانم
هانا : اگه من فضولم تو از کجا میدونی
یون : ریاضی خنگه رشتت ریاضیه نمیتونی حساب کنی
یونا : منم نمیفهمم
یون : چقدر احمقین قد خودم رو باهاش مقایسه کردم ۱۵ سانت بلند تره
هوجو : یون از دستت خون میچکه
یون : اون کیه
یونا : من چمیدونم آخه ولی انگار از جنگل اومده
یون : مشخصات بده
یونا : یه خانمی حدودا ۵۰ ساله پشت سرش
یون : دوتا روباه قرمز و مشکی هست
یونا : آره
یون : یونا اون باند بنداز
یونا : بیا
باند رو گرفتم و دوردستم بستم
یون : ما رفتیم
جیمین : یون این کیه مثل جن داره از دیوار بالا میاد
میچا : یون قشنگ من
یون : میچا سلام ساکی سلام ماکی
هوجو : معرفی نمیکنی
یون : اهان میچا محافظ ساکی و ماکی تو جنگله
میچا : فردا
یون : خودم میدونم بیا بریم
هوجو : بچه ها زنگه برید
همه به غیر هوجو و شش عدد دوست : چشم
بچه ها رفتن بیرون
هوجو : خب توضیح بده
یون : میچا تو میگی
میچا : نه یه بار جرعت کن خودت بگو
یون : هه ما فقط دونفر نبودیم سه نفر بودیم که یکیمون بر اثر یه مافیا مرد برای همین من و میچا مافیا هستیم
میچا : اون روز بارون میومد و یکی از روباه ها هم مرد که صاحبش دوست ما بود اسم اون نفر اسمش جانگ یجی بودن
هوجو : چند سال پیش
میچا : ۱۲ سال پیش
هوجو : تو بخاطر اون همش ناراحتی
یون : مگه تو میشناسیش که میگی اون دوست ما بوده
هوجو: من جانگ هوجو پسر جانگ هوسوک و
دختر عموش جانگ یجی هستم
یون : میچا
میچا : راست میگه اون شکل یچی هست
یون : ولی من بخاطر یچی ناراحت نیستم
جیمین : یون چت شده همش ناراحتی
آیو : تو قبلاً این طوری نبودی
لیا : یونی که ما میشناختیم انقدر ناراحت نبود
یونا : یون هیچ وقت از آبجو استفاده نمیکرد
هوجو : ولی اون روزی شیش تا لیوان الکل میخوره
میچا : من رفتم
یون : این دوتا باشن پیش من
میچا : باشه
یون : ب با با بارون
میچا : چشماش رو بگیرید
که هوجو بغلم کرد
هوجو : آروم باش
یون : ب ب با بارون ( بغض )
یونا : ببرش خونت این اگه اینطوری بارون بیاد سکته میکنه
هوجو : بیا بریم
بغلم کرد
یون : خ خ خودم میتونم ب ب بیام ( بغض )
هوجو : ساکت
یونا : ما رفتیم خونه
همه از هم خداحافظی کردن
هوجو هم منو گذاشت تو ماشین
یون : موتورم
هوجو : بادیگارد برات میاره
هوجو : چشمات رو ببند
چشمام رو بستم که رعدوبرق زد
یون : ه ه هو ج ج جو
دستمو گذاشتم روی دستش
هوجو : گریه نکن
یون : .........
هوجو : یون
یون : چیه ( گریه )
که بوسیدم
۱۰ مین بعد
یون : الان کسی م م میبینه ( گریه )
هوجو : الان که نمیتونم با بوسیدند آرومت کنم
شیشه رو پایین کشید
یون :
۶.۶k
۱۰ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.