short story
تیغ جراحیش روی خط وسط سینه ی پسرک سُر میخورد. یونگی لبه ی کلاهشو صاف کرد و عصاشو به ستون فقرات جیمین فشار داد و لب زد.
" اگه قراره بی عرضه بازی دربیاری پاشو خودم تمومش کنم"
جیمین با وجود استرسی که داشت تمام وجودشو میخورد، تیغ و عمیق داخل بدن هوسوک فرو کرد و بعد از باز کردن قسمتی از قفسه ی سینه ش، بدن بیجونش و بیهوشش کار و برای هوسوک راحت تر کرد.
" کلیه و کبد و قلبش... حواستو جمع کن"
یونگی دوباره زمزمه کرد و همونطور که یخچال و کنار بدن جیمین هل میداد، کنارش ایستاد و ادامه داد.
"این پسر، خیلی بدرد بخور بود! از تمام بدنش میشد استفاده کرد. ولی کارت که تموم شد نگهش دار"
هوسوک دست کشید و متعجب به یونگی خیره شد. آثار کبودی و زخمای عجیب روی بدن جیمین هنوزم براش مبهم بود. کنار هوسوک نشست و دستشو روی شونه ش گذاشت.
"تا چند دقیقه دیگه میمیره ولی هنوزم میتونیم از بدنش استفاده کنیم! کارت خوب بود! قول میدم توام لذت ببری... "
" اگه قراره بی عرضه بازی دربیاری پاشو خودم تمومش کنم"
جیمین با وجود استرسی که داشت تمام وجودشو میخورد، تیغ و عمیق داخل بدن هوسوک فرو کرد و بعد از باز کردن قسمتی از قفسه ی سینه ش، بدن بیجونش و بیهوشش کار و برای هوسوک راحت تر کرد.
" کلیه و کبد و قلبش... حواستو جمع کن"
یونگی دوباره زمزمه کرد و همونطور که یخچال و کنار بدن جیمین هل میداد، کنارش ایستاد و ادامه داد.
"این پسر، خیلی بدرد بخور بود! از تمام بدنش میشد استفاده کرد. ولی کارت که تموم شد نگهش دار"
هوسوک دست کشید و متعجب به یونگی خیره شد. آثار کبودی و زخمای عجیب روی بدن جیمین هنوزم براش مبهم بود. کنار هوسوک نشست و دستشو روی شونه ش گذاشت.
"تا چند دقیقه دیگه میمیره ولی هنوزم میتونیم از بدنش استفاده کنیم! کارت خوب بود! قول میدم توام لذت ببری... "
۲۳.۹k
۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.