عشق درسایه سلطنت پارت174
جلو رفتم و لیوان رو جلوی صورتش بالا گرفتم با غیض و خشونت نشات گرفته از حال بد اون خدمتکار و سوء قصد بی رحمانه ای که بهم شده بود گفتم
مری: لطف و مرحمت اعلا حضرت تا ابد پاینده اعلا حضرت قدم رنجه کردن چطوره به افتخارشون نوشیدنی میل کنیم... از تعجب اخم کرد و نگام کرد..لیوان رو جلوش تکون دادم و گفتم
مری: میل نمیکنین؟
دستش رو با شوک سمتم آورد و لیوان رو ازم گرفت..
سمت دهنش برد که سریع دستش رو گرفتم و گفتم
مری: میدونین این نوشیدنی از کجا اومده؟ برای منه.. همراه غذام آوردن تو اتاقم...
مکثی کردم و گفتم
مری: من جای شما بودم نمیخوردمش چون خدمتکاری که چند دقیقه پیش ازش خورد کف بالا آورد والان دکتر بالای سرشه اصلا هم حال مساعدی نداره ابروهای تهیونگ بالا رفت و سریع به لیوان و بعد به من نگاه کرد..
با بغض و خشم نگاهم رو بهش دوخته بودم. یه دفعه داد زد
تهیونگ: نامجون..
تکونی از دادش خوردم ولی عکس العملی نشون ندادم..
نامجون سریع اومد داخل
نامحون: بله سرورم
تهیونگ با خشم گفت
تهیونگ: این نوشیدنی رو چک کن همین الان.. میخوام ببینم سم داره یا نه...
داد زد
تهیونگ: سریع
نامجون با عجله جلو اومد و لیوان نوشیدنی رو گرفت و دوید رفت...من همونجا ایستاده بودم..
تهیونگ عصبی و خشن شروع به قدم زدن دور تا دور اتاق کرد..نفساش سنگین و پر غیض بود.نامجون برگشت..
با ترس و مضطرب گفت
نامجون: مسمومه سرورم
پوزخند زدم و سمت در خروج رفتم که تهیونگ سریع دستم رو گرفت و کشید..
با خشم سمت سالن میرفت و من رو هم میکشید...شوکه دنبالش کشیده میشدم..رفت تو سالن پایین و فریاد زد
تهیونگ: همه جمع شن.. همین الان...
صدای دادش قصر رو توی سکوت خیلی بدی فرو برد و بعد همهمه راه افتاد و همه سریعا جمع شدن..
کم کم همه اومدن..خو*ن خو*نه تهیونگ رو میخورد و داشت خفه میشد..خیلی عصبی بود..یه دفعه داد زد
تهیونگ: کدوم حرو*مزاده ای به خودش جرءت داده توی نوشیدنی بانوی من سم بریزه ؟ فک کردین به همین سادگی ازش میگذرم؟ اگه خودش جلو نیاد و اعتراف نکنه پیداش میکنم و گر*دنش رو میزنم..
همه شوکه و ترسیده با هم پچ پچ کردن..ويكتوريا اومد جلو که تهیونگ عصبی نگاش کرد و مثل یه شیر خشمگین داد زد تهیونگ: دیگه نه بهتون گفتم مراقب رفتاراتون باشین بانو ویکتوریا ا... خوب میدونم هیچ کس اینجا به اندازه شما از بانو مری متنفر نیست. دیگه نه...
و رو به جمع داد زد
تهیونگ: بانو ویکتوریا دیگه بانوی اول قصر من نیست.. یه بانوعه مثل بقيه .. قصر من بانوی اول نداره...
همه شوکه ٫٫ هینی ٫٫گفتن...
***
دوستان فیک نامجون رو بیشتر حمایت کنید ✨❤️
و اینکه بعد این رمان فصل دوم ادامه میدم ممنون از همکاری تون✨💜
شرط پارت بعد فالو کردن
@jeon_jkook
مری: لطف و مرحمت اعلا حضرت تا ابد پاینده اعلا حضرت قدم رنجه کردن چطوره به افتخارشون نوشیدنی میل کنیم... از تعجب اخم کرد و نگام کرد..لیوان رو جلوش تکون دادم و گفتم
مری: میل نمیکنین؟
دستش رو با شوک سمتم آورد و لیوان رو ازم گرفت..
سمت دهنش برد که سریع دستش رو گرفتم و گفتم
مری: میدونین این نوشیدنی از کجا اومده؟ برای منه.. همراه غذام آوردن تو اتاقم...
مکثی کردم و گفتم
مری: من جای شما بودم نمیخوردمش چون خدمتکاری که چند دقیقه پیش ازش خورد کف بالا آورد والان دکتر بالای سرشه اصلا هم حال مساعدی نداره ابروهای تهیونگ بالا رفت و سریع به لیوان و بعد به من نگاه کرد..
با بغض و خشم نگاهم رو بهش دوخته بودم. یه دفعه داد زد
تهیونگ: نامجون..
تکونی از دادش خوردم ولی عکس العملی نشون ندادم..
نامجون سریع اومد داخل
نامحون: بله سرورم
تهیونگ با خشم گفت
تهیونگ: این نوشیدنی رو چک کن همین الان.. میخوام ببینم سم داره یا نه...
داد زد
تهیونگ: سریع
نامجون با عجله جلو اومد و لیوان نوشیدنی رو گرفت و دوید رفت...من همونجا ایستاده بودم..
تهیونگ عصبی و خشن شروع به قدم زدن دور تا دور اتاق کرد..نفساش سنگین و پر غیض بود.نامجون برگشت..
با ترس و مضطرب گفت
نامجون: مسمومه سرورم
پوزخند زدم و سمت در خروج رفتم که تهیونگ سریع دستم رو گرفت و کشید..
با خشم سمت سالن میرفت و من رو هم میکشید...شوکه دنبالش کشیده میشدم..رفت تو سالن پایین و فریاد زد
تهیونگ: همه جمع شن.. همین الان...
صدای دادش قصر رو توی سکوت خیلی بدی فرو برد و بعد همهمه راه افتاد و همه سریعا جمع شدن..
کم کم همه اومدن..خو*ن خو*نه تهیونگ رو میخورد و داشت خفه میشد..خیلی عصبی بود..یه دفعه داد زد
تهیونگ: کدوم حرو*مزاده ای به خودش جرءت داده توی نوشیدنی بانوی من سم بریزه ؟ فک کردین به همین سادگی ازش میگذرم؟ اگه خودش جلو نیاد و اعتراف نکنه پیداش میکنم و گر*دنش رو میزنم..
همه شوکه و ترسیده با هم پچ پچ کردن..ويكتوريا اومد جلو که تهیونگ عصبی نگاش کرد و مثل یه شیر خشمگین داد زد تهیونگ: دیگه نه بهتون گفتم مراقب رفتاراتون باشین بانو ویکتوریا ا... خوب میدونم هیچ کس اینجا به اندازه شما از بانو مری متنفر نیست. دیگه نه...
و رو به جمع داد زد
تهیونگ: بانو ویکتوریا دیگه بانوی اول قصر من نیست.. یه بانوعه مثل بقيه .. قصر من بانوی اول نداره...
همه شوکه ٫٫ هینی ٫٫گفتن...
***
دوستان فیک نامجون رو بیشتر حمایت کنید ✨❤️
و اینکه بعد این رمان فصل دوم ادامه میدم ممنون از همکاری تون✨💜
شرط پارت بعد فالو کردن
@jeon_jkook
۳۳.۹k
۱۸ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.