𝐛𝐚𝐝 𝐛𝐨𝐲 p28
*صبح*
ات: اههههه خوابم میاد
کوک: پاشووو
ات: زر نزن میخوام بخوابم
کوک: خودت خواستی
بلند شد و رفت با مودم گفتم خدارو شکر که رفت
کوک:خانم جئون خودتون خواستین
که یه لیوان آب یخ روم خالی کرد
ات: کوک این چه کاری بوددددد
کوک: عاشقم خواستم عاشقانه از خواب بیدارت کنم
ات: الان عشق و عاشقی رو نشونت میدم
خواستم بلند شم که گوشیم زنگ خورد
ات: بخدا خیلی خوش شانسی
کوک: *خنده*
ات: الو
هانی: چرا مدرسه نیستی
ات: الان میام
هانی: باشه
*قطع کردن*
ات: من میرم مدرسه
کوک: نه باید بریم خرید
ات: خرید چی؟
کوک: عروسی
ات: مگه عروسی فرداست
کوک: آره
ات: یااااا....
کوک: هیچی نگو نوبت آرایشگاه رو گرفتم سالن هم آمادس نوبت عکاسی هم گرفتم دوستات و کل مدرسه رو دعوت کردم
ات: اون وقت کِی وقت کردی؟
کوک: تو به این فکر نکن
ات: اوک
لباسم رو عوض کردم و رفتم پایین مامان با گریه اومد سمتم
م.ات: وایییی دخترم میخواد عروس بشه
ات: نمیخوام بمیرم که
م.ج: وایییی منکه باورم نمیشه
ات: گریه نکنید
کوک: ولشون کن بیا بریم
دستمو گرفت و برد تو ماشین
*فروشگاه لباس عروس*
کوک: خوشگلترین لباستون کدومه؟
فروشنده: اونی که تن مانکن جلو در هست خوشگلترین و گرون قیمت ترین لباس عروسمون هست و ازش فقط میتونید یکی پیدا کنید
ات: عه خوب بیارید تا پرو کنم
فروشنده: چشم
لباس رو داد بهم و رفتم نگاش کردم خوشگل بود لباس خودمو پوشیدم و اومدم بیرون
کوک: چرا نزاشتی ببینم؟؟
ات: تو الان نباید ببینی تو روز عروسی خودت میبینی
کوک: اههههه توف به این زندگی
کوک رفت پولشو داد و اومدیم بیرون کفش و چیز های دیگم خریدیم و رفتیم خونه
__________________________
الان ساعت ۳ شبه و من اومدم پارت گذاشتم برای همین کمه
و اینکه ۲۰ لایک نخوره پارت بعد رو نمیزارم 😗💔
ات: اههههه خوابم میاد
کوک: پاشووو
ات: زر نزن میخوام بخوابم
کوک: خودت خواستی
بلند شد و رفت با مودم گفتم خدارو شکر که رفت
کوک:خانم جئون خودتون خواستین
که یه لیوان آب یخ روم خالی کرد
ات: کوک این چه کاری بوددددد
کوک: عاشقم خواستم عاشقانه از خواب بیدارت کنم
ات: الان عشق و عاشقی رو نشونت میدم
خواستم بلند شم که گوشیم زنگ خورد
ات: بخدا خیلی خوش شانسی
کوک: *خنده*
ات: الو
هانی: چرا مدرسه نیستی
ات: الان میام
هانی: باشه
*قطع کردن*
ات: من میرم مدرسه
کوک: نه باید بریم خرید
ات: خرید چی؟
کوک: عروسی
ات: مگه عروسی فرداست
کوک: آره
ات: یااااا....
کوک: هیچی نگو نوبت آرایشگاه رو گرفتم سالن هم آمادس نوبت عکاسی هم گرفتم دوستات و کل مدرسه رو دعوت کردم
ات: اون وقت کِی وقت کردی؟
کوک: تو به این فکر نکن
ات: اوک
لباسم رو عوض کردم و رفتم پایین مامان با گریه اومد سمتم
م.ات: وایییی دخترم میخواد عروس بشه
ات: نمیخوام بمیرم که
م.ج: وایییی منکه باورم نمیشه
ات: گریه نکنید
کوک: ولشون کن بیا بریم
دستمو گرفت و برد تو ماشین
*فروشگاه لباس عروس*
کوک: خوشگلترین لباستون کدومه؟
فروشنده: اونی که تن مانکن جلو در هست خوشگلترین و گرون قیمت ترین لباس عروسمون هست و ازش فقط میتونید یکی پیدا کنید
ات: عه خوب بیارید تا پرو کنم
فروشنده: چشم
لباس رو داد بهم و رفتم نگاش کردم خوشگل بود لباس خودمو پوشیدم و اومدم بیرون
کوک: چرا نزاشتی ببینم؟؟
ات: تو الان نباید ببینی تو روز عروسی خودت میبینی
کوک: اههههه توف به این زندگی
کوک رفت پولشو داد و اومدیم بیرون کفش و چیز های دیگم خریدیم و رفتیم خونه
__________________________
الان ساعت ۳ شبه و من اومدم پارت گذاشتم برای همین کمه
و اینکه ۲۰ لایک نخوره پارت بعد رو نمیزارم 😗💔
۱۲.۰k
۰۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.