رمان شاهزاده اهریمن پارت52
#رمان_شاهزاده_اهریمن_پارت52
با پرت شدن ی چی تو صورتم زهرم آب شد
+: یااااا این چیهههه
×: درده میفهمی دردددد بگیر بخور تا خفشی از دستت راحت بشم.
+: چته تو. خو مث آدم بده
×: هـــوف، ارمیا..
+: چیههه؟
×: قرصتو بخور بعد بگو کجا ببرمت.
بدجور دودلم کرده بود هم دلم نمیخواست باهاش برم هم نميتونستم سر این موضوع ریسک کنم.
+: خب من نمیدونم، با حرفات دو دلم کردی اصلا همه اینا تقصیر توع اگه خفه نمیشدی منم همچین بلایی سرم نمیومد
×: الان شد تقصیر من اره؟
خیل خب سرومت ک تمومه الان برات آژانس میگیرم برو خونه تون.
گوشیش ک دراورد فهمیدم جدی جدی داره زنگ میزنه.
خودمو کشیدم بالا گوشیو از دستش قاپیدم.
×: معلوم هست چ غلطی میکنی؟؟
میدونستم کاری ک انجام میدم آخر پروگریه ولی خب من سر این مسابقات با خودمم شوخی ندارم.
+: چ غلطااا ب من میگی غلط میکنم!!
این شاهکار شماست چرا پدربزرگ پیرو فرتوت من باید جور کارای تورو بکشه، سرم بخاطر تو اینجوری شده خودتم باید ازم پرستاری کنی الانم منو میبری خونه تون..
برا اینکه مثلاااا بفهمه چقدر جدی ام مث جغد زل زدم بهش. والا بوخودا پرو هم خودشه.
اینقدر خیره خیره نگاش کردم ک آخر خندش گرفت.
یهو خم شد روم دستشو دو طرف بدنم گذاشت با همون ته خنده ای ک داشت گفت.
×: از آدمای پرو ب شدت بدم میاد همیشه رو اعصابم بودن ولی بعد دیدنت فهمیدم همیشه تو هرچیزی ی استسنائی وجود داره.
اصلا نفهمیدم چی گفت اصن هرکی چنین چیزی جلوش بود میرفت تو هپروت من ک دیگه جای خودمو دارم.
بنظرم اگه یکم دیگه لباش گوشیتی بود بهتر بود، یعنی دوست دختر داره؟ همو بوسیدن؟ خاک برس دختره کنن الهی. این چرا دیگه تکون نمیخوره. اصلا چرا میخنده.. آااخ
×: ب جای دید زدن حواستو جمع کن کله کَدویی.
+: چرا میزنیییی نمیبینی بخاطر جنابعالی مجروح شدم.
×: بعله کاملا درجریانم.. الانم بمون میرم کارای ترخیصتو انجام بدم.
+: با این سرومم کجا میتونم برم ک میگی بمون.
×: اون موقع ک داشتی لبامو دید میزدی سرمو از دستت دراوردم آقای حواس جمع.
اون لحظه فقط ی حسی داشتم. اونم حس کسیو ک ریده آبم روش قطه. همینقدر مفلس همینقدر خدازده همینقدر بدبخت...
نشستم رو تخت هرچی چشم چرخوندم کفشمو ندیدم.
×: دنبال چیزی میگردی؟
+: آره. کفشام کجاست.
×: خونه.
+: شوخی میکنییی؟ خب من الان چجور بیام نمیتونم ک پاهامو تو پلاستیک کنم.
×: نیاز نیست پاهاتون تو پلاستیک کنی. خودم همونجور ک اوردمت همونجوری ام میبرمت.
قبل از اینکه بذاره حرفی بزنم تو ی حرکت دستشو برد زیر زانوم کمرمو گرفت بلندم کرد. اینقدر کارش یهویی و سریع بود ک از شوک ترس فوری دستمو دور گردنش حلقه کردم خودمو چسبوندم بهش.
بازم تپش قلب بازم حس گرما بازم اون حس عجیب بوی عطرش ی بوی خیلی خاص بود ک گرمارو تو وجودم میریخت. با این حسای ک داشتم روم نمیشد بهش نگاه کنم ولی ی حس قویتری هم بود ک آخرسر مجبورم کرد ب چشاش زل بزنم. جفتمون بهم خیره بودیم، سرشو اورد جلو ک خود ب خود پلکام افتاد رو هم..
با پرت شدن ی چی تو صورتم زهرم آب شد
+: یااااا این چیهههه
×: درده میفهمی دردددد بگیر بخور تا خفشی از دستت راحت بشم.
+: چته تو. خو مث آدم بده
×: هـــوف، ارمیا..
+: چیههه؟
×: قرصتو بخور بعد بگو کجا ببرمت.
بدجور دودلم کرده بود هم دلم نمیخواست باهاش برم هم نميتونستم سر این موضوع ریسک کنم.
+: خب من نمیدونم، با حرفات دو دلم کردی اصلا همه اینا تقصیر توع اگه خفه نمیشدی منم همچین بلایی سرم نمیومد
×: الان شد تقصیر من اره؟
خیل خب سرومت ک تمومه الان برات آژانس میگیرم برو خونه تون.
گوشیش ک دراورد فهمیدم جدی جدی داره زنگ میزنه.
خودمو کشیدم بالا گوشیو از دستش قاپیدم.
×: معلوم هست چ غلطی میکنی؟؟
میدونستم کاری ک انجام میدم آخر پروگریه ولی خب من سر این مسابقات با خودمم شوخی ندارم.
+: چ غلطااا ب من میگی غلط میکنم!!
این شاهکار شماست چرا پدربزرگ پیرو فرتوت من باید جور کارای تورو بکشه، سرم بخاطر تو اینجوری شده خودتم باید ازم پرستاری کنی الانم منو میبری خونه تون..
برا اینکه مثلاااا بفهمه چقدر جدی ام مث جغد زل زدم بهش. والا بوخودا پرو هم خودشه.
اینقدر خیره خیره نگاش کردم ک آخر خندش گرفت.
یهو خم شد روم دستشو دو طرف بدنم گذاشت با همون ته خنده ای ک داشت گفت.
×: از آدمای پرو ب شدت بدم میاد همیشه رو اعصابم بودن ولی بعد دیدنت فهمیدم همیشه تو هرچیزی ی استسنائی وجود داره.
اصلا نفهمیدم چی گفت اصن هرکی چنین چیزی جلوش بود میرفت تو هپروت من ک دیگه جای خودمو دارم.
بنظرم اگه یکم دیگه لباش گوشیتی بود بهتر بود، یعنی دوست دختر داره؟ همو بوسیدن؟ خاک برس دختره کنن الهی. این چرا دیگه تکون نمیخوره. اصلا چرا میخنده.. آااخ
×: ب جای دید زدن حواستو جمع کن کله کَدویی.
+: چرا میزنیییی نمیبینی بخاطر جنابعالی مجروح شدم.
×: بعله کاملا درجریانم.. الانم بمون میرم کارای ترخیصتو انجام بدم.
+: با این سرومم کجا میتونم برم ک میگی بمون.
×: اون موقع ک داشتی لبامو دید میزدی سرمو از دستت دراوردم آقای حواس جمع.
اون لحظه فقط ی حسی داشتم. اونم حس کسیو ک ریده آبم روش قطه. همینقدر مفلس همینقدر خدازده همینقدر بدبخت...
نشستم رو تخت هرچی چشم چرخوندم کفشمو ندیدم.
×: دنبال چیزی میگردی؟
+: آره. کفشام کجاست.
×: خونه.
+: شوخی میکنییی؟ خب من الان چجور بیام نمیتونم ک پاهامو تو پلاستیک کنم.
×: نیاز نیست پاهاتون تو پلاستیک کنی. خودم همونجور ک اوردمت همونجوری ام میبرمت.
قبل از اینکه بذاره حرفی بزنم تو ی حرکت دستشو برد زیر زانوم کمرمو گرفت بلندم کرد. اینقدر کارش یهویی و سریع بود ک از شوک ترس فوری دستمو دور گردنش حلقه کردم خودمو چسبوندم بهش.
بازم تپش قلب بازم حس گرما بازم اون حس عجیب بوی عطرش ی بوی خیلی خاص بود ک گرمارو تو وجودم میریخت. با این حسای ک داشتم روم نمیشد بهش نگاه کنم ولی ی حس قویتری هم بود ک آخرسر مجبورم کرد ب چشاش زل بزنم. جفتمون بهم خیره بودیم، سرشو اورد جلو ک خود ب خود پلکام افتاد رو هم..
۶.۷k
۱۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.