پارت ۱۱
پارت ۱۱
ویو کوک
رفتیم بالا که با یه مشکل مواجه شدیم ، تخت ته بزرگ بود، اما نمیشد من برم کنارش که...
یعنی اگر میرفتم زنده بودن خودم رو تضمین نمیکردم...
-آممم خب من رو .... رو کاناپه میخوابم ، انقدر خستم که برام فرقی نداره کجا بخوابم (یکم هول و دستپاچه)
+نههه ، بیخیال تخت دونفره است میتونیم روی تخت بخوابیم ، هردو..:)
-چیییی؟؟ آم نه بابا ، چه کاریه؟ من رو کاناپه میخوابم و تو رو تخت ، اینجوری بهترم هست حیح آره (😅)
+بیخیال بیا دیگهههه
و دستم رو کشید و با خودش برد رو تخت ، خب همین الان سکته رو میزنم ...
یک .... دو..... سه.... وایییییییییییی
-خ...خب پس بیا بینمون رو آممم ب...بالشت بزاریم. [=
+پوکر فیس|:
-اهم حالا که دارم فکر میکنم بخوابیم
+موافقم (همچنان پوکر فیس)
دراز کشیدم ، اما از استرس و شوقم خوابم نمیبرد... یه نگاه به ته کردم که دیدم غرق خوابه ، چه کیوت میشه ...
اون موهای فرش ، اون لبای پفکیش ، اون صورت بی نقص و عیبش ...
وایییییی دارم دیوانه میشه
کنترلم رو از دست داده بودم ... همین الان ممکن بود ببوسمش...
رفتم جلوتر ، جوری که در موازات صورتش بودم...
یکم دیگه کلم رو میبردم جلو میتونستم اون نرمالو ها رو حس کنم
وایییی نه کوک چیکار میکنی؟ یه حرکت کافیه تا ازت ترد شه
پس سعی کردم یکم فاصله بگیرم و بخوابم
نمیدونم ولی بعد یه مدت طولانی با حس چیز سنگینی روم که هی هم صدام میزد بیدار شدم... یه نگاه به ساعت کردم ، شتتتتت خیلی خوابیدم
فهمیدم ته همینجور داره رو شکمم میپره و صدام میکنه ، یه لحظه قشنگ حس کردم که قلبم نزد ، برای یک صدم ثانیه قلبم وایستاد... من...مننننن نمیتونم .. دیگه نمیتونمممم
+بیدار شو دیگه .. خوبی تو؟! هی صدات زدم ، دیدم بیدار نمیشی پریدم روت.. الان قشنگ ۱۰ مین شده که نشستم روت و بیدار نمیشی .. /:
ویو ته
شتتتتتت ، چی گفتم الانننن؟!
نشستم روت؟؟؟؟ خیت شد رفتتتتت
دیدم متعجب نگا میکنه ، برا جمع کردن بحث گفتم
+پاشو پاشو بریم یه چیزی بخوریم که خیلی گشنمه ...
-چ...چی؟(تعجب و شک زده)
+کوک مثل اینکه بیدار نیستی ها...
-نه بیدارم ، ف..فقط بیا پایین که بتونم پاشم(آخراش خمار)
مثل گوله تیر از رو شکمش اومدم پایین ، سریع رفتم سمت در و گفتم بیاد
رفتم پایین بعد چند دقیقه با یه حالت کیوت و موهای حالت گرفته اش اومد پایین...
کیوتهههههه
غذا رو بردم سر میز
-آجوما کو پس؟(خوابالو و کیوت)
+کیوتچه (زیر لب)
-چی؟
+هیچی گفتم رفته بیرون ، دخترش داره راهی میشه ، رفته چند روز پیش اون بمونه...
-آها ، بیا بخوریم
+باشه میام الان
رفتم از تو آشپزخونه دوتا لیوان آوردم و به کوک هم گفتم بره نوشابه رو بیاره..
لیوان ها رو گذاشتم تا برم نوشابه رو از کوک بگیرم ، کوک نوشابه رو گذاشت رو میز و همین که اومد بچرخه بره ....
خب پارت بعد یکم اسماته...
ویو کوک
رفتیم بالا که با یه مشکل مواجه شدیم ، تخت ته بزرگ بود، اما نمیشد من برم کنارش که...
یعنی اگر میرفتم زنده بودن خودم رو تضمین نمیکردم...
-آممم خب من رو .... رو کاناپه میخوابم ، انقدر خستم که برام فرقی نداره کجا بخوابم (یکم هول و دستپاچه)
+نههه ، بیخیال تخت دونفره است میتونیم روی تخت بخوابیم ، هردو..:)
-چیییی؟؟ آم نه بابا ، چه کاریه؟ من رو کاناپه میخوابم و تو رو تخت ، اینجوری بهترم هست حیح آره (😅)
+بیخیال بیا دیگهههه
و دستم رو کشید و با خودش برد رو تخت ، خب همین الان سکته رو میزنم ...
یک .... دو..... سه.... وایییییییییییی
-خ...خب پس بیا بینمون رو آممم ب...بالشت بزاریم. [=
+پوکر فیس|:
-اهم حالا که دارم فکر میکنم بخوابیم
+موافقم (همچنان پوکر فیس)
دراز کشیدم ، اما از استرس و شوقم خوابم نمیبرد... یه نگاه به ته کردم که دیدم غرق خوابه ، چه کیوت میشه ...
اون موهای فرش ، اون لبای پفکیش ، اون صورت بی نقص و عیبش ...
وایییییی دارم دیوانه میشه
کنترلم رو از دست داده بودم ... همین الان ممکن بود ببوسمش...
رفتم جلوتر ، جوری که در موازات صورتش بودم...
یکم دیگه کلم رو میبردم جلو میتونستم اون نرمالو ها رو حس کنم
وایییی نه کوک چیکار میکنی؟ یه حرکت کافیه تا ازت ترد شه
پس سعی کردم یکم فاصله بگیرم و بخوابم
نمیدونم ولی بعد یه مدت طولانی با حس چیز سنگینی روم که هی هم صدام میزد بیدار شدم... یه نگاه به ساعت کردم ، شتتتتت خیلی خوابیدم
فهمیدم ته همینجور داره رو شکمم میپره و صدام میکنه ، یه لحظه قشنگ حس کردم که قلبم نزد ، برای یک صدم ثانیه قلبم وایستاد... من...مننننن نمیتونم .. دیگه نمیتونمممم
+بیدار شو دیگه .. خوبی تو؟! هی صدات زدم ، دیدم بیدار نمیشی پریدم روت.. الان قشنگ ۱۰ مین شده که نشستم روت و بیدار نمیشی .. /:
ویو ته
شتتتتتت ، چی گفتم الانننن؟!
نشستم روت؟؟؟؟ خیت شد رفتتتتت
دیدم متعجب نگا میکنه ، برا جمع کردن بحث گفتم
+پاشو پاشو بریم یه چیزی بخوریم که خیلی گشنمه ...
-چ...چی؟(تعجب و شک زده)
+کوک مثل اینکه بیدار نیستی ها...
-نه بیدارم ، ف..فقط بیا پایین که بتونم پاشم(آخراش خمار)
مثل گوله تیر از رو شکمش اومدم پایین ، سریع رفتم سمت در و گفتم بیاد
رفتم پایین بعد چند دقیقه با یه حالت کیوت و موهای حالت گرفته اش اومد پایین...
کیوتهههههه
غذا رو بردم سر میز
-آجوما کو پس؟(خوابالو و کیوت)
+کیوتچه (زیر لب)
-چی؟
+هیچی گفتم رفته بیرون ، دخترش داره راهی میشه ، رفته چند روز پیش اون بمونه...
-آها ، بیا بخوریم
+باشه میام الان
رفتم از تو آشپزخونه دوتا لیوان آوردم و به کوک هم گفتم بره نوشابه رو بیاره..
لیوان ها رو گذاشتم تا برم نوشابه رو از کوک بگیرم ، کوک نوشابه رو گذاشت رو میز و همین که اومد بچرخه بره ....
خب پارت بعد یکم اسماته...
۱.۵k
۱۵ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.