هفت پسر+ دختر
هفت پسر+ دختر
پارت ۳۶
مرد به سمت صدا برگشت و با دیدن اون هفتا پوزخندی زد با صدای ضعیفی که داشت حرف زد
# واااو ببین کیا رو کنار دخترم میبینم
جیمین یونا رو پشتش پنهون کرد و با خشم جواب فرانک و داد
= تو مرده بودی من دیدم اون خونه منفجر شد
# اه یونا در مورد اون انباری باید بهت گفته باشه اوپس یادم رفت یونا نمیدونست که اون انباری از یه بمب هسته ایم نجات پیدا میکنه
یونگی عصبی غرید
ـ چی میخوای
# کام ان یونگی شما دختر منو دارید اوه نگو که بهش نگفتی دشمنمین هه جیمین حس خوبی داره نه یکی بهت بگه پدر
× دهنت رو ببند فرانک
# نامجون من که دهنم بستست کاریم به کارتون ندارم فقط یونا دخترم رو بهم بدین
یونا عقب رفت و به پای ته چسبید ته یونا رو بغل کرد و سمت در رفت
☆ همین الان از اینجا میریم
قدم اول رد برداشت که بنگگگ صدای تیر اومد یونا سمت صدا چرخید و جیمین رو روی زمین دید
# نه ته اول اون دختر رو بهم میدی وگرنه همتون رو میکشم
کوک سمت جیمین رفت و اون رو بغل کرد شلوار جیمین خونی شده بود به پاش تیر خورده بود نفس عمیقی کشید
=حتی فکرشم نکن فرانک من یونا رو بهت نمیدم
# مننننن اون مواد کوفتی رو میخواامممم و فقط یونا میدونه پسسسس بدش به من
نامجون با خونسردی جواب داد
× گیرم که یونا گفت بعدش چی
# میکشمش
٪جرعتش رو نداری
# محض اطلاع من پدرشم و من هر غلتی که به خوام
هوپی کوبید تو صورت فرانک
٪حرف دهنت رو بفهم یونا دیگه دخترت نیست
فرانک خندید
ته آروم دم گوش یونا حرف زد
☆ یونا برو بالا و یکی از تفنگا رو بیار خیلی سریع
یونا سریع تکون داد اروم از بغل ته پایین اومد و رفت بالا و سمت ماشین حرکت کرد و تفنگ و برداشت و سمت در دوید
# اون دختر کووووو کشتمتونننننن
بنگگ بنگگگگ.......
پارت ۳۶
مرد به سمت صدا برگشت و با دیدن اون هفتا پوزخندی زد با صدای ضعیفی که داشت حرف زد
# واااو ببین کیا رو کنار دخترم میبینم
جیمین یونا رو پشتش پنهون کرد و با خشم جواب فرانک و داد
= تو مرده بودی من دیدم اون خونه منفجر شد
# اه یونا در مورد اون انباری باید بهت گفته باشه اوپس یادم رفت یونا نمیدونست که اون انباری از یه بمب هسته ایم نجات پیدا میکنه
یونگی عصبی غرید
ـ چی میخوای
# کام ان یونگی شما دختر منو دارید اوه نگو که بهش نگفتی دشمنمین هه جیمین حس خوبی داره نه یکی بهت بگه پدر
× دهنت رو ببند فرانک
# نامجون من که دهنم بستست کاریم به کارتون ندارم فقط یونا دخترم رو بهم بدین
یونا عقب رفت و به پای ته چسبید ته یونا رو بغل کرد و سمت در رفت
☆ همین الان از اینجا میریم
قدم اول رد برداشت که بنگگگ صدای تیر اومد یونا سمت صدا چرخید و جیمین رو روی زمین دید
# نه ته اول اون دختر رو بهم میدی وگرنه همتون رو میکشم
کوک سمت جیمین رفت و اون رو بغل کرد شلوار جیمین خونی شده بود به پاش تیر خورده بود نفس عمیقی کشید
=حتی فکرشم نکن فرانک من یونا رو بهت نمیدم
# مننننن اون مواد کوفتی رو میخواامممم و فقط یونا میدونه پسسسس بدش به من
نامجون با خونسردی جواب داد
× گیرم که یونا گفت بعدش چی
# میکشمش
٪جرعتش رو نداری
# محض اطلاع من پدرشم و من هر غلتی که به خوام
هوپی کوبید تو صورت فرانک
٪حرف دهنت رو بفهم یونا دیگه دخترت نیست
فرانک خندید
ته آروم دم گوش یونا حرف زد
☆ یونا برو بالا و یکی از تفنگا رو بیار خیلی سریع
یونا سریع تکون داد اروم از بغل ته پایین اومد و رفت بالا و سمت ماشین حرکت کرد و تفنگ و برداشت و سمت در دوید
# اون دختر کووووو کشتمتونننننن
بنگگ بنگگگگ.......
۱۳.۷k
۱۰ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.