🤩 خواندنی | زنگ کتاب خوانی
🤩 #خواندنی | زنگ کتابخوانی
🎤 یادداشتی از خانم سارا عرفانی، نویسنده
🌅 یک عصر تمامنشدنی تابستان بود که با دخترهایم حسابی حوصلهمان سر رفته بود و عصر خستهکنندهای را میگذراندیم. هر چه پیشنهاد بازی و کاردستی بهشان میدادم، هیچکدام برایشان جذاب نبود. همه به نظرشان تکراری میآمد.
🧠 فکری به ذهنم رسید؛ تفریحی که به آن شکل خاص تا آن زمان تجربهاش نکرده بودیم، امّا امید چندانی نداشتم که در آن عصر کسالتبار، دخترها از طرحم استقبال کنند. فکر میکردم آن را هم مثل بقیه ایدهها با بیحوصلگی رد میکنند.
📣 گفتم: «بروید بچههای همسایه را هم صدا کنید زنگ کتابخوانی داریم!» خیلی وقتها پیش میآمد با هم کتاب بخوانیم، امّا زنگ کتابخوانی چیز جدیدی بود که یکباره به ذهنم خطور کرده بود و برای بچهها هم تازگی داشت. با ذوق و شوق دویدند و بچههای همسایه را صدا زدند که بیایید زنگ کتابخوانی!
😌 بهشان گفتم هر کدام با سلیقه خودش از قفسه دو سه تا کتاب انتخاب کند و بنشیند. شروع کردیم به خواندن کتابها. قصه خواندیم. دست زدیم. خندیدیم. شعر خواندیم. دست زدیم. صدای سگ و گربه و پاندا و خرگوش درآوردیم. در دنیای موجودات عجیبغریب سفر کردیم. بعضی را من میخواندم. بعضی را خودشان، آنهایی که سواد داشتند. همه کتابهایی که انتخاب کرده بودند، تمام شد. به خودمان که آمدیم هوا تاریک شده بود و وقت شام بود.
⏰ چند ساعتی از عمرمان در زنگ کتابخوانی به شادی و خنده و یادگرفتن حرفهای تازه گذشت و آن رسم، در خانه ما ماندگار شد. زنگ کتابخوانی، شد یکی از شادترین سرگرمیهایی که حتی بچههای همسایه هم برای سر رسیدنش لحظهشماری میکردند و مدام سراغش را میگرفتند.
💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار
🌱
🎤 یادداشتی از خانم سارا عرفانی، نویسنده
🌅 یک عصر تمامنشدنی تابستان بود که با دخترهایم حسابی حوصلهمان سر رفته بود و عصر خستهکنندهای را میگذراندیم. هر چه پیشنهاد بازی و کاردستی بهشان میدادم، هیچکدام برایشان جذاب نبود. همه به نظرشان تکراری میآمد.
🧠 فکری به ذهنم رسید؛ تفریحی که به آن شکل خاص تا آن زمان تجربهاش نکرده بودیم، امّا امید چندانی نداشتم که در آن عصر کسالتبار، دخترها از طرحم استقبال کنند. فکر میکردم آن را هم مثل بقیه ایدهها با بیحوصلگی رد میکنند.
📣 گفتم: «بروید بچههای همسایه را هم صدا کنید زنگ کتابخوانی داریم!» خیلی وقتها پیش میآمد با هم کتاب بخوانیم، امّا زنگ کتابخوانی چیز جدیدی بود که یکباره به ذهنم خطور کرده بود و برای بچهها هم تازگی داشت. با ذوق و شوق دویدند و بچههای همسایه را صدا زدند که بیایید زنگ کتابخوانی!
😌 بهشان گفتم هر کدام با سلیقه خودش از قفسه دو سه تا کتاب انتخاب کند و بنشیند. شروع کردیم به خواندن کتابها. قصه خواندیم. دست زدیم. خندیدیم. شعر خواندیم. دست زدیم. صدای سگ و گربه و پاندا و خرگوش درآوردیم. در دنیای موجودات عجیبغریب سفر کردیم. بعضی را من میخواندم. بعضی را خودشان، آنهایی که سواد داشتند. همه کتابهایی که انتخاب کرده بودند، تمام شد. به خودمان که آمدیم هوا تاریک شده بود و وقت شام بود.
⏰ چند ساعتی از عمرمان در زنگ کتابخوانی به شادی و خنده و یادگرفتن حرفهای تازه گذشت و آن رسم، در خانه ما ماندگار شد. زنگ کتابخوانی، شد یکی از شادترین سرگرمیهایی که حتی بچههای همسایه هم برای سر رسیدنش لحظهشماری میکردند و مدام سراغش را میگرفتند.
💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار
🌱
۵.۵k
۲۵ آبان ۱۴۰۰