کوه

کوه
با نخستین سنگ ها آغاز می شود
و انسان با نخستین درد،
در من زندانی ستمگری بود
که به آواز زنجیرش خو نمی کرد
من با نخستین نگاه تو آغاز شدم

#شاملو
دیدگاه ها (۱)

جمعه هابیشتر از هر روز دیگرنگرانت میشوم.میترسم، دلت بگیردو ک...

یک ریز به خودم می گویم ، تو را خواب دیده امو تو هنگام خواب ،...

از من شعر می‌خواهیشعری پر از تشبیه و استعارهببخش عشق‌ دلربای...

کنار صندلی ام صندلی تنهاییستکه بغض کرده برای زنی که تنها نیس...

از چه می هراسی ای انسان!

حکایت مرد و دام پزشک:روزی روزگاری یک مرد دچار چشم درد شدیدی ...

یک “رادیو” بود که مثل پدربزرگ پیرِ پیر شده بود گاهی آنقدر “خ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط