رویای آبی
رویای آبی
part:2
یونا: هی چرا زبون خوش حالیت نیست؟
رفتم سمتش و لپاشو با انگشتای دستم گرفتم و محکم به هم فشردم
یونا:به چهر آرومم نگا نکن اگه عصبانی بشم حتی از مدیر و معلما هم خطرناک ترم...
سعی داشت دستمو بکشه کنار ولی موفق نشد تا اینکه صدای یکی از بچهها که اسمش ته این بود دراومد
ته این:واو...یونا تو با یوجین قرار میذاری...؟میذاشتی یه روز از آشناییتون میگذشت بعد..
یونا:نه نه ته این دچار سوءتفاهم شدی..طوری که تو فکر میکنی نیست!
ته این:دروغگو
یونا:باور کن دارم راس میگم
ته این:پس الان این صحنه چی میگه؟
یونا:بیا بیخیالش بشیم لطفا به کسی چیزی درمورد چند دقیقه پیش نگو خب؟
با خنده گفت
ته این:اگه بگم..؟
با جدیت تمام گفتم
یونا:خونت پای خودته!
ته این:باشه بابا..بی جنبه
....
بعد از زنگ آخر همگی به راه افتادیم... از مدرسه تا خونمون یه ربع راه بود البته با پای پیاده نمیدونم چرا ولی دلم میخواست پیاده برم... معمولاً فقط من تو این راه قدم میذارم ولی این دفعه صدای پای یه نفر دیگه رو هم میتونستم بشنوم..اهمیتی ندادم و به راهم ادامه دادم...احساس کردم یکی داره نزدیکم میشه برگشتم
یونا:تو؟
یوجین:چیه
یونا:چرا افتادی دنبالم؟
یوجین: کی آخه دنبال توعه گرازه میفته دارم راه خودمو میرم
یونا:راه خودم؟کجا میری؟
یوجین:نیازی نمیبینم که بهت بگم
اینو گفت و از من جلو زد رفت
آروم گفتم
یونا:ای پسره پررو
عصر رفتم کتابخونه اون پسره که دیروز دیدمش هم اونجا بود بازم ماسک زده بود میخواستم برم پیشش و علت رفتار دیروزشو ازش بپرسم که دیدم بلند شد و داشت میرفت یواشکی داشتم دنبالش میرفتم داخل کافه ای رفت کمی طول کشید تا بیاد بیرون، واقعاً دلم میخواست بدونم کیه..تا جایی که بفهمم خونش کجاست دنبالش رفتم...
با شک به محلی که پیاده شد خیره شدم..مقصدش آپارتمانی بود که ما توش زندگی میکنیم؟!..یعنی ممکنه همسایمون باشه؟!
part:2
یونا: هی چرا زبون خوش حالیت نیست؟
رفتم سمتش و لپاشو با انگشتای دستم گرفتم و محکم به هم فشردم
یونا:به چهر آرومم نگا نکن اگه عصبانی بشم حتی از مدیر و معلما هم خطرناک ترم...
سعی داشت دستمو بکشه کنار ولی موفق نشد تا اینکه صدای یکی از بچهها که اسمش ته این بود دراومد
ته این:واو...یونا تو با یوجین قرار میذاری...؟میذاشتی یه روز از آشناییتون میگذشت بعد..
یونا:نه نه ته این دچار سوءتفاهم شدی..طوری که تو فکر میکنی نیست!
ته این:دروغگو
یونا:باور کن دارم راس میگم
ته این:پس الان این صحنه چی میگه؟
یونا:بیا بیخیالش بشیم لطفا به کسی چیزی درمورد چند دقیقه پیش نگو خب؟
با خنده گفت
ته این:اگه بگم..؟
با جدیت تمام گفتم
یونا:خونت پای خودته!
ته این:باشه بابا..بی جنبه
....
بعد از زنگ آخر همگی به راه افتادیم... از مدرسه تا خونمون یه ربع راه بود البته با پای پیاده نمیدونم چرا ولی دلم میخواست پیاده برم... معمولاً فقط من تو این راه قدم میذارم ولی این دفعه صدای پای یه نفر دیگه رو هم میتونستم بشنوم..اهمیتی ندادم و به راهم ادامه دادم...احساس کردم یکی داره نزدیکم میشه برگشتم
یونا:تو؟
یوجین:چیه
یونا:چرا افتادی دنبالم؟
یوجین: کی آخه دنبال توعه گرازه میفته دارم راه خودمو میرم
یونا:راه خودم؟کجا میری؟
یوجین:نیازی نمیبینم که بهت بگم
اینو گفت و از من جلو زد رفت
آروم گفتم
یونا:ای پسره پررو
عصر رفتم کتابخونه اون پسره که دیروز دیدمش هم اونجا بود بازم ماسک زده بود میخواستم برم پیشش و علت رفتار دیروزشو ازش بپرسم که دیدم بلند شد و داشت میرفت یواشکی داشتم دنبالش میرفتم داخل کافه ای رفت کمی طول کشید تا بیاد بیرون، واقعاً دلم میخواست بدونم کیه..تا جایی که بفهمم خونش کجاست دنبالش رفتم...
با شک به محلی که پیاده شد خیره شدم..مقصدش آپارتمانی بود که ما توش زندگی میکنیم؟!..یعنی ممکنه همسایمون باشه؟!
۸۹۲
۲۶ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.