jinus p22
به برخورد نور از پشت پنجره به چشماش ، پلک هاش باز شد
سرش هنوز سنگین بود و با گیجی روی کاناپه نشست
هنوز چشماش تار بود که صدای عصبی مردی توی گوشش پیچید
" خوب خوابیدی جانگکوک؟"
خواب و خستگی دیشب از تنش پرید و سر بلند کرد
با دیدن مافوقش ، سریع از روی کاناپه بلند شد
"قربان!" jk
"کوک ، از تو انتظار نداشتم !!!"
با گیجی نگاهش کرد و خواست لب باز کنه که اون زودتر شروع کرد
" با دستای خودت دختره رو فراری دادی ، میدونی چند ماه طول کشید تا دوباره پیداش کنیم و گند زدی به شانسمون؟ انقدر ریلکس گرفتی خوابیدی؟!!!"
چشماش گشاد شد و به جای خالی دختر نگاه کرد
"قربان، اون دیشب ... دیشب همین جا بود " jk
" برام مهم نیست کوک ، تو منو ناامید کردی شانس دوباره ی ما که معلوم نیست بازم واسمون پیش میاد یا نه رو گند زدی بهش ؛ دیگه نمیخوام روی این پرونده کار کنی . بیرون!!!"
کلافه پیراهنش رو پوشید وبا برداشتن گوشیش از اتاق بیرون اومد
با حرص ضربه های محکمی به لاستیک ماشینش می کوبید و فریاد می کشید
بدجور سرکار رفته بود!
وارد خونه شد و با دیدن چهره پر از شکایت مادرش نفسش رو بیرون فرستاد
به این زودی به آرامش نمی رسید
" کوک ؟ منتظرم!"
"چیز دیدنی و شنیدنی نداریم مامان ، فقط خستم!" jk
عصبی تر از قبل داد زد
" مسخره شو در اوردی ، من کی تورو اینطوری بزرگ کردم هر وقت خواستی بری هر وقت خواستی بیای ؟ مگه این خونه صاحب نداره ؟؟"
پوزخند زد و برگشت
"چرا که داره" jk
سوئیچ ماشین رو برداشت و از در بیرون رفت
"کووووککک ، کجا میری؟"
ایستاد اما بر نگشت
" اینجا یا جای منه ، یا دختر گلتون!" jk
و سوار ماشین شد ، با لرزیدن گوشیش از توی داشبورد بلا فاصله کنار زد و گوشی رو وصل کرد
" کجایی؟ مامانت چی میگه کوک ؟ از خونه زدی بیرون؟"
نفسش رو فوت کرد و به فرمون کوبید
" بابا اگر میخوای بهم نق بزنی ، باید بگم به اندازه کافی نق شنیدم و اصلا اعصابش نیست!" jk
" کوک ، چیشده چرا انقدر عصبی شدی ؟"
پوزخند و خیلی مختصر لب زد
" میتونی از صاحب خونه بپرسی "jk
سرش هنوز سنگین بود و با گیجی روی کاناپه نشست
هنوز چشماش تار بود که صدای عصبی مردی توی گوشش پیچید
" خوب خوابیدی جانگکوک؟"
خواب و خستگی دیشب از تنش پرید و سر بلند کرد
با دیدن مافوقش ، سریع از روی کاناپه بلند شد
"قربان!" jk
"کوک ، از تو انتظار نداشتم !!!"
با گیجی نگاهش کرد و خواست لب باز کنه که اون زودتر شروع کرد
" با دستای خودت دختره رو فراری دادی ، میدونی چند ماه طول کشید تا دوباره پیداش کنیم و گند زدی به شانسمون؟ انقدر ریلکس گرفتی خوابیدی؟!!!"
چشماش گشاد شد و به جای خالی دختر نگاه کرد
"قربان، اون دیشب ... دیشب همین جا بود " jk
" برام مهم نیست کوک ، تو منو ناامید کردی شانس دوباره ی ما که معلوم نیست بازم واسمون پیش میاد یا نه رو گند زدی بهش ؛ دیگه نمیخوام روی این پرونده کار کنی . بیرون!!!"
کلافه پیراهنش رو پوشید وبا برداشتن گوشیش از اتاق بیرون اومد
با حرص ضربه های محکمی به لاستیک ماشینش می کوبید و فریاد می کشید
بدجور سرکار رفته بود!
وارد خونه شد و با دیدن چهره پر از شکایت مادرش نفسش رو بیرون فرستاد
به این زودی به آرامش نمی رسید
" کوک ؟ منتظرم!"
"چیز دیدنی و شنیدنی نداریم مامان ، فقط خستم!" jk
عصبی تر از قبل داد زد
" مسخره شو در اوردی ، من کی تورو اینطوری بزرگ کردم هر وقت خواستی بری هر وقت خواستی بیای ؟ مگه این خونه صاحب نداره ؟؟"
پوزخند زد و برگشت
"چرا که داره" jk
سوئیچ ماشین رو برداشت و از در بیرون رفت
"کووووککک ، کجا میری؟"
ایستاد اما بر نگشت
" اینجا یا جای منه ، یا دختر گلتون!" jk
و سوار ماشین شد ، با لرزیدن گوشیش از توی داشبورد بلا فاصله کنار زد و گوشی رو وصل کرد
" کجایی؟ مامانت چی میگه کوک ؟ از خونه زدی بیرون؟"
نفسش رو فوت کرد و به فرمون کوبید
" بابا اگر میخوای بهم نق بزنی ، باید بگم به اندازه کافی نق شنیدم و اصلا اعصابش نیست!" jk
" کوک ، چیشده چرا انقدر عصبی شدی ؟"
پوزخند و خیلی مختصر لب زد
" میتونی از صاحب خونه بپرسی "jk
۳۳.۹k
۲۶ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.