"تيمارستان صورتی" پارت نوزدهم
ویو ا/ت
ی پسر کوچولو داشت از پله ها میومد پایین...
سوجون:ماماننننییییی...باباییییییی
سویون:وای پسرم چیشده دوباره..
سوجون:گشنمه-_-
تهیونگ:خب بنظرت الان چرا اینجاییم ..هوم پسرم؟خب میخوای غذا کوفت..
سویون:غذا بخوریم..بیا بشین..
تهیونگ:درسته..
سویون:*توی گوش تهیونگ*جلوی بچه درست حرف بزن..
تهیونگ:چشم ملکه..
سوجون:مامان این کیه؟*روبه ا/ت*
منکه همینجوری زل زده بودم بهش گفتم..
ا/ت:من ا/تم اقا کوچولو..
سوجون:منم سوجونم خانم بزرگ..
ا/ت:*خنده*خوشبختم ..غذاتو بخور آقا کوچولو..
سوجون:باهام بازی میکنی؟
ا/ت:هوم؟الان که نمیشه..حالا ببینم چی میشه..
پ.جیمین:خب دیگه بسه..ا/ت
ا/ت:ب..بله؟
پ.جیمین:غذاتو که خوردی بیا اتاقم ..کارت دارم..
ا/ت:چشم..
بعد از اینکه غذا تموم شد پدر جیمین رفت توی اتاقش..خواستم کمک کنم که
جیمین:چیکار میکنی؟
ا/ت:میخ..میخوام کمک کنم..
جیمین:خدمتکارا جمع میکنن..
ا/ت:اما منم کمک میکنم..
سویون:ا/ت ..نیازی نیست ..تو دیگه جزوی از این خانواده ای..
ا/ت:چی؟خانواده؟منظورت چیه؟
جیمین:بسه ..هیچی ..اینارو بزار زمین..برو ببین بابام باهات چیکار داره..
ا/ت:آها.. باشه.
رفتم در زدم که اجازه ورود رو بهم داد..
ا/ت:با من کاری داشتین؟
پ.جیمین:بشین دخترم..باید ی چیزایی بهت بگم.. تو تصادفی به این عمارت نیومدی تو..
ویو جیمین
دختره ی کله شق ..رو مخ ..خر ..گاو..بخدا میزنم لهش میکنمممم..ایش چرا اینقدر رو مخمههههه..
جیمین:سویون..گفتم نباید چیزی بگی فهمیدی ؟چرا هعی لو میدی..
تهیونگ:جیمین ..کاری بهش نداشته باش..خب دلتنگشه..منم ..همینطور..
سویون:میدونی چند وقته ندیدمش؟چقدر دلم براش تنگ شده؟هاا میدونی؟تو از دل من خبر داری؟میدونی چه آشوبیه اونجا؟*تقریبا بلند*
جیمین:ب..باشه ..ببخشید..
کانگ:ارباب..
جیمین:کانگ؟چیشده رسوندیش؟
کانگ:بله ارباب...جلوی من خبر مرگش رو به خانواده اش دادن ..همه ناراحت بودن به جز ینفر..مشکوک میزد..
جیمین:کی بود؟
کانگ:یه پسر تقریبا جوان بود..
تهیونگ:برو درمورد خانواده اش تحقیق کن ..چیز مشکوکی دیدی سریع بهم خبر بده
جیمین:چرا تهیونگ؟
تهیونگ:باید همه چیز رو بفهمم که چه اتفاقی براش افتاده..
سویون:کمکمش میکنین دیگه نه؟*بغض*
تهیونگ:اره عزیزم نگران نباش..*سرش رو میبوسه*
جیمین:اهه خدا ..سرم درد میکنه..
هه جی:ارباب..حالتون خوبه؟چیزی نیاز ندارید؟*ناز و عشوه*
جیمین:واسم مسکن بیار
هه جی:بله ..
جیمین:وایسا..مگه نگفتم جز چشم چیزی نشنوم؟*عصبی*
هه جی:چ..چشم.
جیمین:چشم چی؟*بلند*
هه جی:چ..چشم ارباب*عشوه*
جیمین:میتونی بری
تهیونگ:من اصلا از این دختره خوشم نمیاد ..
سویون:ا/ت.از کی ا..اینجا..یی؟
.
.
حمایت میکنین یا حمایت میکنین؟*_*
ی پسر کوچولو داشت از پله ها میومد پایین...
سوجون:ماماننننییییی...باباییییییی
سویون:وای پسرم چیشده دوباره..
سوجون:گشنمه-_-
تهیونگ:خب بنظرت الان چرا اینجاییم ..هوم پسرم؟خب میخوای غذا کوفت..
سویون:غذا بخوریم..بیا بشین..
تهیونگ:درسته..
سویون:*توی گوش تهیونگ*جلوی بچه درست حرف بزن..
تهیونگ:چشم ملکه..
سوجون:مامان این کیه؟*روبه ا/ت*
منکه همینجوری زل زده بودم بهش گفتم..
ا/ت:من ا/تم اقا کوچولو..
سوجون:منم سوجونم خانم بزرگ..
ا/ت:*خنده*خوشبختم ..غذاتو بخور آقا کوچولو..
سوجون:باهام بازی میکنی؟
ا/ت:هوم؟الان که نمیشه..حالا ببینم چی میشه..
پ.جیمین:خب دیگه بسه..ا/ت
ا/ت:ب..بله؟
پ.جیمین:غذاتو که خوردی بیا اتاقم ..کارت دارم..
ا/ت:چشم..
بعد از اینکه غذا تموم شد پدر جیمین رفت توی اتاقش..خواستم کمک کنم که
جیمین:چیکار میکنی؟
ا/ت:میخ..میخوام کمک کنم..
جیمین:خدمتکارا جمع میکنن..
ا/ت:اما منم کمک میکنم..
سویون:ا/ت ..نیازی نیست ..تو دیگه جزوی از این خانواده ای..
ا/ت:چی؟خانواده؟منظورت چیه؟
جیمین:بسه ..هیچی ..اینارو بزار زمین..برو ببین بابام باهات چیکار داره..
ا/ت:آها.. باشه.
رفتم در زدم که اجازه ورود رو بهم داد..
ا/ت:با من کاری داشتین؟
پ.جیمین:بشین دخترم..باید ی چیزایی بهت بگم.. تو تصادفی به این عمارت نیومدی تو..
ویو جیمین
دختره ی کله شق ..رو مخ ..خر ..گاو..بخدا میزنم لهش میکنمممم..ایش چرا اینقدر رو مخمههههه..
جیمین:سویون..گفتم نباید چیزی بگی فهمیدی ؟چرا هعی لو میدی..
تهیونگ:جیمین ..کاری بهش نداشته باش..خب دلتنگشه..منم ..همینطور..
سویون:میدونی چند وقته ندیدمش؟چقدر دلم براش تنگ شده؟هاا میدونی؟تو از دل من خبر داری؟میدونی چه آشوبیه اونجا؟*تقریبا بلند*
جیمین:ب..باشه ..ببخشید..
کانگ:ارباب..
جیمین:کانگ؟چیشده رسوندیش؟
کانگ:بله ارباب...جلوی من خبر مرگش رو به خانواده اش دادن ..همه ناراحت بودن به جز ینفر..مشکوک میزد..
جیمین:کی بود؟
کانگ:یه پسر تقریبا جوان بود..
تهیونگ:برو درمورد خانواده اش تحقیق کن ..چیز مشکوکی دیدی سریع بهم خبر بده
جیمین:چرا تهیونگ؟
تهیونگ:باید همه چیز رو بفهمم که چه اتفاقی براش افتاده..
سویون:کمکمش میکنین دیگه نه؟*بغض*
تهیونگ:اره عزیزم نگران نباش..*سرش رو میبوسه*
جیمین:اهه خدا ..سرم درد میکنه..
هه جی:ارباب..حالتون خوبه؟چیزی نیاز ندارید؟*ناز و عشوه*
جیمین:واسم مسکن بیار
هه جی:بله ..
جیمین:وایسا..مگه نگفتم جز چشم چیزی نشنوم؟*عصبی*
هه جی:چ..چشم.
جیمین:چشم چی؟*بلند*
هه جی:چ..چشم ارباب*عشوه*
جیمین:میتونی بری
تهیونگ:من اصلا از این دختره خوشم نمیاد ..
سویون:ا/ت.از کی ا..اینجا..یی؟
.
.
حمایت میکنین یا حمایت میکنین؟*_*
۱۰.۱k
۲۶ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.