جراح من💙p23
* قابل توجه پدر مادرا و نیو ارمی ها : فیکه و واقعی نیست! این هیچ ربطی به خود اعضا نداره*
(برای اطلاع که جریان چیه به پارت های قبلی سر بزنید)
-------------------------------------------------------------
(رسیدن به ابشار)
نامجون : اینجا چقدر ...
جین : آره ...
ا/ت : واو چه قشنگه!
سوهو: آرامش بخشه
میا : چرا اینجا انقدر ...
جیمین: چرا اینجا انقدر خلوتهههههههههه؟؟؟
جین : لابد انتظار داری الان اینجا پارتی میبود ؟
جیمین : نه...
میا : چرا تو پریدی وسط حرفم؟!!؟!*عصبانی*
جیمین : باشه خو حالا حرص نخور...پوستت چروک میشه
جین:*خنده شیشه پاکنی* خوشمان امد
لیا: سوهو کجاس ؟
سوهو: اینجام !*کلی کیف و خوراکی دستشه*
جین: *اینگونه جین از خنده پاشید!*
نامجون : احیانا نمیاین کمک ؟ *یه طرف چادر رو با ا/ت گرفته*
*3 ساعت بعد*
ا/ت: نکن میا !
میا: بیا یکم اب بخور...*شیطانی*
*نگته ا/ت با میا داخل ابشار اند و اب بازی میکنن *
نامجون: *ا/ت رو نگاه میکنه*
جین: اوووو نامی ما عاشق شده...
نامجون: چی داری میگی عاشق کی؟
جین: *با چشم به ا/ت اشاره میکنه*
نامجون: نه بابا!
جین: من هیونگ تو هستم من میدونم یه خبر هایه... امروز توی ماشین...
نامجون: ها...*یادش اومد* تو دیدییییییییییییی؟!؟!!
جین: بله *عکسو نشون میده*
نامجون: *بچم پنیک کرد، میخواد گوشی رو از جین بگیره که *
جین: نچ نچ نچ...از بچگی همه چیز رو باید با مدرک نشونت بدن تا قبول کنی!
نامجون : اینو پاک میکنی!
جین : عمرااااااا اینو میخوام یادگاری نگه دارم.. هی هی بای ما رفتیم
نامجون : جین هیونگگگگگ!!!
جین : نچ نچ*فرار کرد*
نامجون : *به دنبال جین*
(از جین فرار از نامجون اصرار تا اینکه)
لیا: برو دکتر و برادرشون رو برای شام بیار
ا/ت : چه ادبی حرف میزنی... برگام
لیا: برو...*ا/ت رو هُل میده*
ا/ت: باشه رفتم...
------------------------------
نامجون : جین تروخدا بدشششششششش
جین: بلخره ه اتو حسابی گیر اوردم ...یسسس*افتخار*
ا/ت: سلام
جین وایساد و نامجون با سر به کمر جین برخورد کرد و جین افتاد
جین: ایییییییی کورییییییی...(ارامش را حفظ کن جین جان)
نامجون : خوبی هیونگ!؟*نگران*
ا/ت: چی شد؟
جین : چیز خاصی نیست بریم برای شام...اییی*لنگان لنگان رفت*
ا/ت: (از کجا فهمید برای شام اومدم؟)
*10 دقیقه پیش قبل از اینکه دنبال بازی جین و نامی شروع شه*
لیا: جین اوپا!
جین: داشتم از منظره داخل آینه لذت میبردم که لیا صدام کرد... بله؟
لیا: من یه نقشه دارم برای تنها بودن ا/ت و هیونگت...(توضیح نقشه)
جین: قبوله!
--------------------------------الان----------------------------------
نامجون: بریم!
ا/ت: چشم...
نامجون: من امروز بهت چی گفتم ؟ وقتی توی بیمارستان نیستیم باهام رسمی حرف نزدن
ا/ت: باشه*سرشو بالا اورد و توی چشمای نامی نگاه کرد*
(لیا و جین در حال ضبط این لحظات بودن)
لیا : اووووو ا/ت چه سریع با دکتر صمیمی شده ...*اروم*
جین : من قبلا شک کرده بودم اما الان دارم با چشمای خودم حقیقت رو میبینم...
(ناجون و ا/ت به سمت بقیه رفتن لیا و جین با نهایت سرعت دویدن که زودتر برسن بعد نقش بازی کردن که لیا انگار داره کمر جین رو ماساژ میده)
15 لایک 15 کامنت...بای
(برای اطلاع که جریان چیه به پارت های قبلی سر بزنید)
-------------------------------------------------------------
(رسیدن به ابشار)
نامجون : اینجا چقدر ...
جین : آره ...
ا/ت : واو چه قشنگه!
سوهو: آرامش بخشه
میا : چرا اینجا انقدر ...
جیمین: چرا اینجا انقدر خلوتهههههههههه؟؟؟
جین : لابد انتظار داری الان اینجا پارتی میبود ؟
جیمین : نه...
میا : چرا تو پریدی وسط حرفم؟!!؟!*عصبانی*
جیمین : باشه خو حالا حرص نخور...پوستت چروک میشه
جین:*خنده شیشه پاکنی* خوشمان امد
لیا: سوهو کجاس ؟
سوهو: اینجام !*کلی کیف و خوراکی دستشه*
جین: *اینگونه جین از خنده پاشید!*
نامجون : احیانا نمیاین کمک ؟ *یه طرف چادر رو با ا/ت گرفته*
*3 ساعت بعد*
ا/ت: نکن میا !
میا: بیا یکم اب بخور...*شیطانی*
*نگته ا/ت با میا داخل ابشار اند و اب بازی میکنن *
نامجون: *ا/ت رو نگاه میکنه*
جین: اوووو نامی ما عاشق شده...
نامجون: چی داری میگی عاشق کی؟
جین: *با چشم به ا/ت اشاره میکنه*
نامجون: نه بابا!
جین: من هیونگ تو هستم من میدونم یه خبر هایه... امروز توی ماشین...
نامجون: ها...*یادش اومد* تو دیدییییییییییییی؟!؟!!
جین: بله *عکسو نشون میده*
نامجون: *بچم پنیک کرد، میخواد گوشی رو از جین بگیره که *
جین: نچ نچ نچ...از بچگی همه چیز رو باید با مدرک نشونت بدن تا قبول کنی!
نامجون : اینو پاک میکنی!
جین : عمرااااااا اینو میخوام یادگاری نگه دارم.. هی هی بای ما رفتیم
نامجون : جین هیونگگگگگ!!!
جین : نچ نچ*فرار کرد*
نامجون : *به دنبال جین*
(از جین فرار از نامجون اصرار تا اینکه)
لیا: برو دکتر و برادرشون رو برای شام بیار
ا/ت : چه ادبی حرف میزنی... برگام
لیا: برو...*ا/ت رو هُل میده*
ا/ت: باشه رفتم...
------------------------------
نامجون : جین تروخدا بدشششششششش
جین: بلخره ه اتو حسابی گیر اوردم ...یسسس*افتخار*
ا/ت: سلام
جین وایساد و نامجون با سر به کمر جین برخورد کرد و جین افتاد
جین: ایییییییی کورییییییی...(ارامش را حفظ کن جین جان)
نامجون : خوبی هیونگ!؟*نگران*
ا/ت: چی شد؟
جین : چیز خاصی نیست بریم برای شام...اییی*لنگان لنگان رفت*
ا/ت: (از کجا فهمید برای شام اومدم؟)
*10 دقیقه پیش قبل از اینکه دنبال بازی جین و نامی شروع شه*
لیا: جین اوپا!
جین: داشتم از منظره داخل آینه لذت میبردم که لیا صدام کرد... بله؟
لیا: من یه نقشه دارم برای تنها بودن ا/ت و هیونگت...(توضیح نقشه)
جین: قبوله!
--------------------------------الان----------------------------------
نامجون: بریم!
ا/ت: چشم...
نامجون: من امروز بهت چی گفتم ؟ وقتی توی بیمارستان نیستیم باهام رسمی حرف نزدن
ا/ت: باشه*سرشو بالا اورد و توی چشمای نامی نگاه کرد*
(لیا و جین در حال ضبط این لحظات بودن)
لیا : اووووو ا/ت چه سریع با دکتر صمیمی شده ...*اروم*
جین : من قبلا شک کرده بودم اما الان دارم با چشمای خودم حقیقت رو میبینم...
(ناجون و ا/ت به سمت بقیه رفتن لیا و جین با نهایت سرعت دویدن که زودتر برسن بعد نقش بازی کردن که لیا انگار داره کمر جین رو ماساژ میده)
15 لایک 15 کامنت...بای
۱۵.۰k
۲۷ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.