ازدواج اجباری پارت60
ا.ت:این قبل این بود که درمورد روز برام بگی و من فقط اتفاقی لون برگه های آزمایش رو دیدم میخواستم ازش بپرسم که روز کیه چون اون یکی از افراد تو عکس بود
احساس دلتنگی و پشیمانی کردم من چطور اینقدر باهاش بد بودم وقتی حتی ازش نپرسیدم
کشیدمش تو بغ*لم
جونگکوک: معذرت میخواهم شیرینکم
ا.ت:مهم نیست عادت کردم
جونگکوک:نخیر عزیزم نباید به این عادت کنی قول میدم دیگه نمیزارم همچین اتفاقی بیوفته الان خودتواماده کن من میرم پایین
سرشو به نشانه بله تکان دادن رفتم پایین طرف اتاق عمه
........خ.کیم
مشغول اماده کردن خودم بودم امروز برادر خ.جئون میاد قطعا نمیخوام جلو اون احمقا بد به نظر برسم چون میخوام خ.جئون و ببینم وقتی برادر قا* تلشو میبینه
در زده شد اجازه ورود دادم که دیدم جونگکوک بود خندیدم میدونم برای چی اومده پس گفتم
خ.کیم:چیه تعجب کردی که زن عزیزت بدون دلیل مجازات شده
عصبی چشماشو بست و رو شو طرف دیگه کرد بعد نزدیک شد وگفت
جونگکوک: داییم اینا قراره بیان اینجا و دو روزی اینجا بمونن و بهتره که دست از حرف زدن های بی معنی برداری و اگه بدونم در مورد مادرم یا خانوادش حرفی بزنی خیلی بد میشه و دیگه این جونگکوک اروم رو نمیبینی
خندیدم اونم سرد نگاهم کرد
خ.کیم:تو داری تهدیدم میکنی
جونگکوک:خوب میدونی دلیل اینکه این چند سال ساکت موندم اینه و میدونی اگه حرف بزنی دیگه چیزی نیست که جلو مو بگیره
خ.کیم: ولی این واقعیته که مادرت از یه خانواده قا *تله
حرفامو قطع کرد میتونستم از چشماش ببینم که چقدر عصبیه به خاطر همین ساکت شدم
جونگکوک: درسته پدر بزرگم و پسرش قا*تل بودن پس کاری نکن که نوه شونم قا *تل بشه
شوکه نگاهش می کردم دستشو رو شو*نه ام گزاشت و گفت
جونگکوک:وایستا از کلافه کردنم واقعا دیگه کلافم کردی
خ.کیم:من بازی نمیکنم جئون جونگکوک کارای خوبی دارم که نمیبینی
سرد گفت
جونگکوک:به هر حال دیگه حوصله بازی های بی معنیت رو ندارم بعد اینکه کارت با مینا تموم شد دا*غونش کردی ولی با لارا که همسر تهیونگه به خاطر پسرت نکن
اینو گفت و رفت بیرون لع*نت بهت جئون جونگکوک لع*نت به روزی که بدنیا اومدی تا مانع کار های من بشی
احساس دلتنگی و پشیمانی کردم من چطور اینقدر باهاش بد بودم وقتی حتی ازش نپرسیدم
کشیدمش تو بغ*لم
جونگکوک: معذرت میخواهم شیرینکم
ا.ت:مهم نیست عادت کردم
جونگکوک:نخیر عزیزم نباید به این عادت کنی قول میدم دیگه نمیزارم همچین اتفاقی بیوفته الان خودتواماده کن من میرم پایین
سرشو به نشانه بله تکان دادن رفتم پایین طرف اتاق عمه
........خ.کیم
مشغول اماده کردن خودم بودم امروز برادر خ.جئون میاد قطعا نمیخوام جلو اون احمقا بد به نظر برسم چون میخوام خ.جئون و ببینم وقتی برادر قا* تلشو میبینه
در زده شد اجازه ورود دادم که دیدم جونگکوک بود خندیدم میدونم برای چی اومده پس گفتم
خ.کیم:چیه تعجب کردی که زن عزیزت بدون دلیل مجازات شده
عصبی چشماشو بست و رو شو طرف دیگه کرد بعد نزدیک شد وگفت
جونگکوک: داییم اینا قراره بیان اینجا و دو روزی اینجا بمونن و بهتره که دست از حرف زدن های بی معنی برداری و اگه بدونم در مورد مادرم یا خانوادش حرفی بزنی خیلی بد میشه و دیگه این جونگکوک اروم رو نمیبینی
خندیدم اونم سرد نگاهم کرد
خ.کیم:تو داری تهدیدم میکنی
جونگکوک:خوب میدونی دلیل اینکه این چند سال ساکت موندم اینه و میدونی اگه حرف بزنی دیگه چیزی نیست که جلو مو بگیره
خ.کیم: ولی این واقعیته که مادرت از یه خانواده قا *تله
حرفامو قطع کرد میتونستم از چشماش ببینم که چقدر عصبیه به خاطر همین ساکت شدم
جونگکوک: درسته پدر بزرگم و پسرش قا*تل بودن پس کاری نکن که نوه شونم قا *تل بشه
شوکه نگاهش می کردم دستشو رو شو*نه ام گزاشت و گفت
جونگکوک:وایستا از کلافه کردنم واقعا دیگه کلافم کردی
خ.کیم:من بازی نمیکنم جئون جونگکوک کارای خوبی دارم که نمیبینی
سرد گفت
جونگکوک:به هر حال دیگه حوصله بازی های بی معنیت رو ندارم بعد اینکه کارت با مینا تموم شد دا*غونش کردی ولی با لارا که همسر تهیونگه به خاطر پسرت نکن
اینو گفت و رفت بیرون لع*نت بهت جئون جونگکوک لع*نت به روزی که بدنیا اومدی تا مانع کار های من بشی
۴۳.۹k
۱۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.