فیک فکر کنم عاشقش شدم پارت ٢۵
از زبان هانا
چی ؟! اون الان کوک رو بوسید ؟! بهش گفت اوپا ؟! نه هانا الکی قضاوت نکن اول باید مطمئن بشم
هانا : شما ؟!
دختره : یونگ هستم دوست دختر جونگ کوک
اون الان چی گفت ؟! اون دوست دختر کوکه ؟! نه هانا نباید خودت رو ضعیف نشون بدی سعی کردم بغضم رو نگه دارم که یونگ گفت
یونگ : قیافت آشنا نیست فکر کنم اولین باره همدیگر رو می بینیم !
قبل از اینکه بزارم کوک یا تهیونگ حرفی بزنند گفتم
هانا : من هانا هستم خواهر تهیونگ
یونگ : آها از دیدنت خوشبختم هانا
و بعد دستش رو به سمتم دراز کرد منم متقابلاً دستم رو به سمتش دراز کردم و باهم دست دادیم اصلا حالم خوب نبود ولی نمی خواستم جلوی جونگ کوک خودم رو اینجوری نشون بدم پس کیفم رو از روی میز برداشتم و گفتم
هانا : من زودتر میرم
و بدون اینکه منتظر حرفی از جانب کوک با تهیونگ باشم با قدم های محکم از اونجا دور شدم ولی تا پام رو از عمارت بیرون گذاشتم اشکام جاری شد و پاهام سست شد باورم نمیشه جونگ کوک دوست دختر داشته ؟! نه هانا الان وقت این سوالا نیست سریع رفتم سمت ماشین و سوارش شدم
هانا : بریم عمارت کوک
راننده : چشم
وقتی به عمارت کوک رسیدم یاد خاطراتم با کوک افتادم چه روز های خوشی رو باهم داشتیم ولی دیگه اون روز ها تموم شدن سریع رفتم طبقه بالا و وسایلم رو جمع کردم و قبل از اینکه جونگ کوک به عمارت برگرده سوار ماشین شدم و به عمارت تهیونگ برگشتم رفتم روی تخت دراز کشیدم و تا تونستم گریه کردم که یکهو صدای بلندی رو شنیدم انگار یکی داشت من رو صدا میزد رفتم سمت پله ها که دیدم کوک و تهیونگ اومدن جونگ کوک داشت بلند اسمم رو فریاد میزد که یکهو چشمش به من افتاد
جونگ کوک : هانا تو اینجایی ؟!
سریع اومد بالا و به سمتم هجوم آورد قبل از اینکه بتونه بغلم کنه سریع رفتم عقب انگار از حرکتم خیلی تعجب کرده بود
جونگ کوک : هانا !
هانا : به من نزدیک نشو
جونگ کوک : هانا چرا وسایلت رو جمع کردی و اومدی اینجا ؟!
هانا : برای چی باید هنوز هم اونجا بمونم اونم بعد از اتفاقی که امشب افتاد ؟!
با چشم های گریون به سمت تهیونگ برگشتم و گفتم
هانا : تو هم می دونستی نه ؟ اینکه اون دوست دختر داره ؟ برای همین هم با رابطمون مخالف بودی ؟
تهیونگ : هانا اینجور که فکر می کنی نیست
جونگ کوک : هانا بزار برات توضیح بدم
هانا : توضیح بدی ؟! من امشب همه چیز رو با چشم های خودم دیدم
جونگ کوک : اما…
هانا : جونگ کوک فقط یک سوال ازت میپرسم لطفا راستشو بگو
با چشم های گریون گفتم
هانا : اون واقعا دوست دخترته ؟
جونگ کوک : بزار برات توضیح بدم
بلند گفتم
هانا : جونگ کوک آره یا نه ؟
جونگ کوک آروم گفت
جونگ کوک : آره
نمیدونم چرا دوست دارم همیشه لحظه حساس کات کنم😐
لایک و کامنت فراموش نشه
راستی براتون یک سوپرایز دارم که تو پارت بعدی متوجه میشید😆
#فیک
#بی_تی_اس
#تهیونگ
#جونگ_کوک
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_تهیونگ
#فیک_جونگ_کوک
چی ؟! اون الان کوک رو بوسید ؟! بهش گفت اوپا ؟! نه هانا الکی قضاوت نکن اول باید مطمئن بشم
هانا : شما ؟!
دختره : یونگ هستم دوست دختر جونگ کوک
اون الان چی گفت ؟! اون دوست دختر کوکه ؟! نه هانا نباید خودت رو ضعیف نشون بدی سعی کردم بغضم رو نگه دارم که یونگ گفت
یونگ : قیافت آشنا نیست فکر کنم اولین باره همدیگر رو می بینیم !
قبل از اینکه بزارم کوک یا تهیونگ حرفی بزنند گفتم
هانا : من هانا هستم خواهر تهیونگ
یونگ : آها از دیدنت خوشبختم هانا
و بعد دستش رو به سمتم دراز کرد منم متقابلاً دستم رو به سمتش دراز کردم و باهم دست دادیم اصلا حالم خوب نبود ولی نمی خواستم جلوی جونگ کوک خودم رو اینجوری نشون بدم پس کیفم رو از روی میز برداشتم و گفتم
هانا : من زودتر میرم
و بدون اینکه منتظر حرفی از جانب کوک با تهیونگ باشم با قدم های محکم از اونجا دور شدم ولی تا پام رو از عمارت بیرون گذاشتم اشکام جاری شد و پاهام سست شد باورم نمیشه جونگ کوک دوست دختر داشته ؟! نه هانا الان وقت این سوالا نیست سریع رفتم سمت ماشین و سوارش شدم
هانا : بریم عمارت کوک
راننده : چشم
وقتی به عمارت کوک رسیدم یاد خاطراتم با کوک افتادم چه روز های خوشی رو باهم داشتیم ولی دیگه اون روز ها تموم شدن سریع رفتم طبقه بالا و وسایلم رو جمع کردم و قبل از اینکه جونگ کوک به عمارت برگرده سوار ماشین شدم و به عمارت تهیونگ برگشتم رفتم روی تخت دراز کشیدم و تا تونستم گریه کردم که یکهو صدای بلندی رو شنیدم انگار یکی داشت من رو صدا میزد رفتم سمت پله ها که دیدم کوک و تهیونگ اومدن جونگ کوک داشت بلند اسمم رو فریاد میزد که یکهو چشمش به من افتاد
جونگ کوک : هانا تو اینجایی ؟!
سریع اومد بالا و به سمتم هجوم آورد قبل از اینکه بتونه بغلم کنه سریع رفتم عقب انگار از حرکتم خیلی تعجب کرده بود
جونگ کوک : هانا !
هانا : به من نزدیک نشو
جونگ کوک : هانا چرا وسایلت رو جمع کردی و اومدی اینجا ؟!
هانا : برای چی باید هنوز هم اونجا بمونم اونم بعد از اتفاقی که امشب افتاد ؟!
با چشم های گریون به سمت تهیونگ برگشتم و گفتم
هانا : تو هم می دونستی نه ؟ اینکه اون دوست دختر داره ؟ برای همین هم با رابطمون مخالف بودی ؟
تهیونگ : هانا اینجور که فکر می کنی نیست
جونگ کوک : هانا بزار برات توضیح بدم
هانا : توضیح بدی ؟! من امشب همه چیز رو با چشم های خودم دیدم
جونگ کوک : اما…
هانا : جونگ کوک فقط یک سوال ازت میپرسم لطفا راستشو بگو
با چشم های گریون گفتم
هانا : اون واقعا دوست دخترته ؟
جونگ کوک : بزار برات توضیح بدم
بلند گفتم
هانا : جونگ کوک آره یا نه ؟
جونگ کوک آروم گفت
جونگ کوک : آره
نمیدونم چرا دوست دارم همیشه لحظه حساس کات کنم😐
لایک و کامنت فراموش نشه
راستی براتون یک سوپرایز دارم که تو پارت بعدی متوجه میشید😆
#فیک
#بی_تی_اس
#تهیونگ
#جونگ_کوک
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_تهیونگ
#فیک_جونگ_کوک
۲۲۴.۷k
۱۸ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.