p32
*ات*
صورتشو نزدیک صورتم کرد.
تهیونگ : ازینکه ازم میترسی بدم میاد..هیچ دلیلی نداره که بخوای ازم بترسی یا چیزی ازم قایم کنی.
ات : ولی...اگ بهت میگفتم قبول نمیکردی
تهیونگ : چرا همچین فکر میکنی؟
ات : خب..چون اونا انسانن
تهیونگ : باشن...تو هم انسان بودی. ولی اتفاقی نیفتاد
ات :.....
تهیونگ : من شنیدم چی به اون پسره گفتی...ترسیدی من بیام و بخورمش؟
ات : ا..اوهوم...میدونی..اون با یه چند نفر دیگه از بچگی بهترین دوستای هم بودیم...از موقعی که تازه اومدم سئول و وارد مدرسه ابتدایی شدم...اونا از جون منم برام عزیز ترن...دلم نمیخواد اسیب ببینن...اونا...از رفاقتشون چیزی کم نزاشتن...حتی جیوو...جیوو 2 سال ازمون بزرگتر بود..ولی بازم دوست بودیم...نمیدونم چرا...نمیدونم چرا تو این مدت فراموششون کردم.
تهیونگ :*لبخند*
تهیونگ منو بیشتر تو بغلش فشار داد و یه دستشو نوازش وار رو گونم حرکت میداد.
تهیونگ : اشکالی نداره...حالا که به یادشون اومدی..و رفتی پیش یکیشون..امیدوارم بقیه دوستاتم باخبر میشن که حال تو و جیوو خوبه.
ات : و اینکه یه ومپایرم؟
تهیونگ : اونا دوستاتن..حتما درکت میکنن...تازه میگن که تقصیر منه
ات : اونا نمیدونن که فرد ناشناسه تویی.
تهیونگ : اوهوم...پس از این لحاظ...مشکلی نیس منم بات بیام بری دیدارشون
ات : میخواستی فقد به این نتیجه برسی وگرنه دلداریم نمیدادی ( ͡°_ʖ ͡°)
تهیونگ : اوهوم...چون بلد نیستم دلداری بدم 🙂
ات : هومممممم(눈‸눈)
تهیونگ :*خنده*
ات : بددددددد(눈‸눈)
شرایط پارت بعد
100 لایک
100 کامنت
فالوورا رو به 1980 برسونین
صورتشو نزدیک صورتم کرد.
تهیونگ : ازینکه ازم میترسی بدم میاد..هیچ دلیلی نداره که بخوای ازم بترسی یا چیزی ازم قایم کنی.
ات : ولی...اگ بهت میگفتم قبول نمیکردی
تهیونگ : چرا همچین فکر میکنی؟
ات : خب..چون اونا انسانن
تهیونگ : باشن...تو هم انسان بودی. ولی اتفاقی نیفتاد
ات :.....
تهیونگ : من شنیدم چی به اون پسره گفتی...ترسیدی من بیام و بخورمش؟
ات : ا..اوهوم...میدونی..اون با یه چند نفر دیگه از بچگی بهترین دوستای هم بودیم...از موقعی که تازه اومدم سئول و وارد مدرسه ابتدایی شدم...اونا از جون منم برام عزیز ترن...دلم نمیخواد اسیب ببینن...اونا...از رفاقتشون چیزی کم نزاشتن...حتی جیوو...جیوو 2 سال ازمون بزرگتر بود..ولی بازم دوست بودیم...نمیدونم چرا...نمیدونم چرا تو این مدت فراموششون کردم.
تهیونگ :*لبخند*
تهیونگ منو بیشتر تو بغلش فشار داد و یه دستشو نوازش وار رو گونم حرکت میداد.
تهیونگ : اشکالی نداره...حالا که به یادشون اومدی..و رفتی پیش یکیشون..امیدوارم بقیه دوستاتم باخبر میشن که حال تو و جیوو خوبه.
ات : و اینکه یه ومپایرم؟
تهیونگ : اونا دوستاتن..حتما درکت میکنن...تازه میگن که تقصیر منه
ات : اونا نمیدونن که فرد ناشناسه تویی.
تهیونگ : اوهوم...پس از این لحاظ...مشکلی نیس منم بات بیام بری دیدارشون
ات : میخواستی فقد به این نتیجه برسی وگرنه دلداریم نمیدادی ( ͡°_ʖ ͡°)
تهیونگ : اوهوم...چون بلد نیستم دلداری بدم 🙂
ات : هومممممم(눈‸눈)
تهیونگ :*خنده*
ات : بددددددد(눈‸눈)
شرایط پارت بعد
100 لایک
100 کامنت
فالوورا رو به 1980 برسونین
۷۲.۱k
۲۷ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.