You love a vampire : part 2 (4)
_دوست دارم تائو
تائو: من خیلی بیشتر دوست دارم
خورشید داشت غروب میکرد لیلی سرشو روی شونه تائو گذاشته بود و باهم به غروب آفتاب نگاه میکردن . لیلی به تائو خیره شد تائو هم توی چشمای لیلی نگاه کرد. سرش و کج کرد و چشماش رو بست لیلی هم چشماش رو بست و لبای تائو رو بوسید
اما........
نمیدونستن که لوهیون تمام این مدت تعقیبشون میکرده و اونارو زیر نظر داشته
🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷
وارد اتاق کریس شد
کریس: چه خبر لو؟
لوهیون: یه جوری حرف میزنی انگار که داری با کلاغت حرف میزنی
..کریس: هه 😏....خب حالا بگو
لوهیون: هیچی بابا پرنسس داشت با عشقش حال میکرد منم شاهد صحنه های عاشقانشون بودم....اییششششش...اههههه!
کریس: چییی؟؟؟
لوهیون: پرنسس با تائو دیگه
کریس: این پسر دیگه داره شورشو در میاره ...بالاخره روزی میرسه که دیگه انتخابی نخواهد داشت
لوهیون: ولی...به نظرم خیلی هات و جذاب بود🙄😏
کریس: دقیقا از چیش خوشت اومده؟
بلند شد و رفت سمت صندلی کریس دورش چرخی زد و بعد نزدیک صورتش شد و سرشو کج کرد دستشو زیر چونش گذاشت...و در حدی یه سانت بهم نزدیک بودن گفت: ... خیلی خوب میبوسید
کریس: هه...بهتر از من؟
لوهیون: امممم....نمیدونم خب شاید اگه امتحانش کنیم نظرم عوض شه
کریس: باهات موافقم...
چشماشو بست و نزدیک شد...که لوهیون ازش فاصله گرفت و برگشت و روصندلیش نشست
لوهیون: شرمنده بیبی اما با تو نمیتونم
کریس از جاش بلند شد و روی صندلی کناری لوهیون نشست بلندش کرد و روی پاش نشوند
کریس: میدونی که من هر کاری رو که بخوام میکنم پس این کارم میتونم
دوباره چشماشو بست و نزدیکش شد اینبار لوهیون چوب دستی کوچیکشو گذاشت رو نوک دماغش و از خودش دورش کرد
لوهیون: اوه نه نه نه😏زود پسر خاله نشو
از رو پاش بلند شد و به سمت در رفت
لوهیون: من میرم یه چرتی بزنم پوستم خشک شد انقدر دنبال اینا رفتم
کریس: بسیار خب، میتونی بری
درو باز کرد و قبل از اینکه ببندش برگشت
لوهیون: شب بخیر عسیسم
خندید و درو بست
🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷
لیلی توی راهرو بود و داشت از اونجا رد میشد که سروکله ی کریس پیدا شد
کریس: پرنسس لیلی؟
جا خورد و برگشت
_اوه سرورم
تعظیم کرد
_ببخشید حواسم نبود
کریس: خواهش میکنم...خب ما نتونستیم دیروز باهم صحبت کنیم...
_بله
کریس: نظرتون با یه قرار کوچیک چیه؟
_خب...
به اتاق تائو نگاه کرد و بعد از مکثی گفت:
_بله...موافقم
کریس دستش رو طرفش دراز کرد . لیلی دستش رو گرفت ولی احساس خوبی رو حس نمیکرد به نظر میمومد که انگار خطری رو داره حس میکنه اما چاره ای نداشت. توی راهرو باهم قدم میزدن نگاه کریس به صورتش رفت همینطور که قدم میزد . به نظرش واقعا زیبا بود . موهای مشکی و حالت دار...چشم های تیره...لباهای سرخ...نمیتونست جلوی خودشو بگیره برای همین گفت:
کریس: زیادی زیبایی لیلی...
تائو: من خیلی بیشتر دوست دارم
خورشید داشت غروب میکرد لیلی سرشو روی شونه تائو گذاشته بود و باهم به غروب آفتاب نگاه میکردن . لیلی به تائو خیره شد تائو هم توی چشمای لیلی نگاه کرد. سرش و کج کرد و چشماش رو بست لیلی هم چشماش رو بست و لبای تائو رو بوسید
اما........
نمیدونستن که لوهیون تمام این مدت تعقیبشون میکرده و اونارو زیر نظر داشته
🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷
وارد اتاق کریس شد
کریس: چه خبر لو؟
لوهیون: یه جوری حرف میزنی انگار که داری با کلاغت حرف میزنی
..کریس: هه 😏....خب حالا بگو
لوهیون: هیچی بابا پرنسس داشت با عشقش حال میکرد منم شاهد صحنه های عاشقانشون بودم....اییششششش...اههههه!
کریس: چییی؟؟؟
لوهیون: پرنسس با تائو دیگه
کریس: این پسر دیگه داره شورشو در میاره ...بالاخره روزی میرسه که دیگه انتخابی نخواهد داشت
لوهیون: ولی...به نظرم خیلی هات و جذاب بود🙄😏
کریس: دقیقا از چیش خوشت اومده؟
بلند شد و رفت سمت صندلی کریس دورش چرخی زد و بعد نزدیک صورتش شد و سرشو کج کرد دستشو زیر چونش گذاشت...و در حدی یه سانت بهم نزدیک بودن گفت: ... خیلی خوب میبوسید
کریس: هه...بهتر از من؟
لوهیون: امممم....نمیدونم خب شاید اگه امتحانش کنیم نظرم عوض شه
کریس: باهات موافقم...
چشماشو بست و نزدیک شد...که لوهیون ازش فاصله گرفت و برگشت و روصندلیش نشست
لوهیون: شرمنده بیبی اما با تو نمیتونم
کریس از جاش بلند شد و روی صندلی کناری لوهیون نشست بلندش کرد و روی پاش نشوند
کریس: میدونی که من هر کاری رو که بخوام میکنم پس این کارم میتونم
دوباره چشماشو بست و نزدیکش شد اینبار لوهیون چوب دستی کوچیکشو گذاشت رو نوک دماغش و از خودش دورش کرد
لوهیون: اوه نه نه نه😏زود پسر خاله نشو
از رو پاش بلند شد و به سمت در رفت
لوهیون: من میرم یه چرتی بزنم پوستم خشک شد انقدر دنبال اینا رفتم
کریس: بسیار خب، میتونی بری
درو باز کرد و قبل از اینکه ببندش برگشت
لوهیون: شب بخیر عسیسم
خندید و درو بست
🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷
لیلی توی راهرو بود و داشت از اونجا رد میشد که سروکله ی کریس پیدا شد
کریس: پرنسس لیلی؟
جا خورد و برگشت
_اوه سرورم
تعظیم کرد
_ببخشید حواسم نبود
کریس: خواهش میکنم...خب ما نتونستیم دیروز باهم صحبت کنیم...
_بله
کریس: نظرتون با یه قرار کوچیک چیه؟
_خب...
به اتاق تائو نگاه کرد و بعد از مکثی گفت:
_بله...موافقم
کریس دستش رو طرفش دراز کرد . لیلی دستش رو گرفت ولی احساس خوبی رو حس نمیکرد به نظر میمومد که انگار خطری رو داره حس میکنه اما چاره ای نداشت. توی راهرو باهم قدم میزدن نگاه کریس به صورتش رفت همینطور که قدم میزد . به نظرش واقعا زیبا بود . موهای مشکی و حالت دار...چشم های تیره...لباهای سرخ...نمیتونست جلوی خودشو بگیره برای همین گفت:
کریس: زیادی زیبایی لیلی...
۵.۴k
۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.