فرندشیپ ویکوک
خیلی کیوت و زودجوش بود برای همین کسایی که باید ازش حساب می بردند نمی بردند خنده هاش مثل روبان در باد میپیچید و باعث می شد همه ی افراد دور و برش هم به خنده بیفتن مهاجم نوک حمله ی تیم فوتبال هم بود
شاید اگر اجازه می دادند می تونست ستاره ی تیم هم بشه چون تهیونگ با همه خوب کنار میومد و تقریبا تو هرکاری که می کرد از همه بهتر بود
کلاس هفتم هم مثل سال های پیش شروع شد و ما باهم به خونه و مدرسه می رفتین و روزها اکثر یه کار و می کردیم اما هر روز انجام دادن یک کار یکسان در یک محله ی ساکت ، یکسان خسته کننده می شه
پس همدیگه رو به چالش دعوت کردیم
چالش پریدن ار بلندترین تخته ی پرش
چالش گفتن کواک ، بعد هر جمله، تو مدرسه
چالش اسکیت بورد روی شیشه ی جلوی مینی ون خانم کیم
چالش سفارش دادن سی تا پیتزا برای خانه ی برندو مک دیویس
گاهی همه ی چالش هارو انجام میدادیم و گاهی هم موفق نمیشدیم
تهیونگ تو ماه اکتبر عضو یک تیم فوتبال شد و از اون به بعد زمان کمتری برای گشت و گذار داشت . پنج شنبه ها بعد از تمرین ، با تیم شام می خورد و در مسابقاتی بازی میکرد که تمام هفته وقتش رو میگرفت .حتی گاهی برای شرکت تو مسابقات به شهر های مختلف میرفت و سر کلاس ها غیبت می کرد
شاید فکر کنید در نهایت از همدیگه جدا شدیم . اما اینطور نبود . درسته که خیلی نمیتونستم ببینمش ، اما زمان هایی که باهم بودیم ، مثل این بود که اصلا از هم جدا نشده بودیم
بعد از چند وقت تهیونگ کم کم یکی از دوستان فوتبالیش رو که تو همسایگیه ما زندگی می کرد با خودش به گردش هامون میآورد
اسمش جیمین پارک بود و دروازه بان تیم .
من با جیمین مشکلی نداشتم اما اون بیشتر با تهیونگ درباره ی چیزهایی صحبت می کرد که من دربارشون چیزی نمی دونستم یا برام اهمیت نداشت .
اولین آخر هفته بعد از تعطیلات زمستونی، تهیونگ ازم خواست باهاش به مهمونیه تولد جیمین برم . تا زمانی که وقتمون رو باهم میگذروندیم، دیگه برام مهم نبود داریم چه کاری میکنیم . از اون دعوت کرده بودن که در یک اردوی فوتبال معتبر اروپایی شرکت کنه که کل تابستون طول می کشید . با این حساب قرار بود دوماه تهیونگ رو نبینم....
شاید اگر اجازه می دادند می تونست ستاره ی تیم هم بشه چون تهیونگ با همه خوب کنار میومد و تقریبا تو هرکاری که می کرد از همه بهتر بود
کلاس هفتم هم مثل سال های پیش شروع شد و ما باهم به خونه و مدرسه می رفتین و روزها اکثر یه کار و می کردیم اما هر روز انجام دادن یک کار یکسان در یک محله ی ساکت ، یکسان خسته کننده می شه
پس همدیگه رو به چالش دعوت کردیم
چالش پریدن ار بلندترین تخته ی پرش
چالش گفتن کواک ، بعد هر جمله، تو مدرسه
چالش اسکیت بورد روی شیشه ی جلوی مینی ون خانم کیم
چالش سفارش دادن سی تا پیتزا برای خانه ی برندو مک دیویس
گاهی همه ی چالش هارو انجام میدادیم و گاهی هم موفق نمیشدیم
تهیونگ تو ماه اکتبر عضو یک تیم فوتبال شد و از اون به بعد زمان کمتری برای گشت و گذار داشت . پنج شنبه ها بعد از تمرین ، با تیم شام می خورد و در مسابقاتی بازی میکرد که تمام هفته وقتش رو میگرفت .حتی گاهی برای شرکت تو مسابقات به شهر های مختلف میرفت و سر کلاس ها غیبت می کرد
شاید فکر کنید در نهایت از همدیگه جدا شدیم . اما اینطور نبود . درسته که خیلی نمیتونستم ببینمش ، اما زمان هایی که باهم بودیم ، مثل این بود که اصلا از هم جدا نشده بودیم
بعد از چند وقت تهیونگ کم کم یکی از دوستان فوتبالیش رو که تو همسایگیه ما زندگی می کرد با خودش به گردش هامون میآورد
اسمش جیمین پارک بود و دروازه بان تیم .
من با جیمین مشکلی نداشتم اما اون بیشتر با تهیونگ درباره ی چیزهایی صحبت می کرد که من دربارشون چیزی نمی دونستم یا برام اهمیت نداشت .
اولین آخر هفته بعد از تعطیلات زمستونی، تهیونگ ازم خواست باهاش به مهمونیه تولد جیمین برم . تا زمانی که وقتمون رو باهم میگذروندیم، دیگه برام مهم نبود داریم چه کاری میکنیم . از اون دعوت کرده بودن که در یک اردوی فوتبال معتبر اروپایی شرکت کنه که کل تابستون طول می کشید . با این حساب قرار بود دوماه تهیونگ رو نبینم....
۳.۸k
۱۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.