شرکت اقای کیم...
#شرکت_اقای_کیم
#psrt15
"ویو ات"
دو هفته ای بود که کوک رفته بود تو کما...هر روز توی بیمارستان بودم...دکترش میزاشت که روزی نیم ساعت برم و باهاش حرف بزنم...تا شاید هوشیاریش رو به دست بیاره...!
این چند وقت دلم نمیخواد با هیچکی حرف بزنم...نمیدونم چم شده!!!
اقای کیم حتی یک بار هم نیومد بیمارستان!
به جز من هیچکس دیگه ای تا الان نیومده بیمارستان
روی صندلی نشسته بودم و چشمام و گذاشته بودم روی هم تا شاید خوابم ببره...که پرستار بدو بدو از بخش مراقبت های ویژه مغز اومد بیرون و اقای پارک رو صدا زد...منم از روی صندلی بلند شدم و کنارش دوییدم
ات:م...مشکلی براش پیش اومده؟؟؟
پرستار:لطفا برید کنار!!!
همونجا وایستادم...پرستار رفت توی یک اتاقی و با اقای پارک اومد بیرون...و جفتشون بدو بدو رفتن توی ای سیو...
یعنی چی؟؟چرا به من چیزی نمیگن؟یعنی کوک چیزیش شده؟
کلافه روی صندلی نشستم و منتظر موندم که یکی بیاد و به من توضیح بده!!!
تا اینکه همون پرستار اومد بیرون، سمت من
پرستار:خانوم کیم...لطفا همراه من بیاین
ات:مشکلی پیش اومده؟
پرستار:اقای جئون علائم هوشیاریشون و به دست اوردن...
ات:چییییی؟؟(جیغ)وایییی نع....باورم نمیشه!!!
و رفتم توی ای سیو...بدوبدو رفتم سمت تخت جونگ کوک
چشماش و باز کرده بود و به سختی داشت به سوال های اقای پارک جواب میداد
اقای پارک رو به جونگ کوک گفت
کوک:این خانوم و میشناسین؟!
کوک محکم چشماش و روی هم فشار داد که فکر کنم از درد بود
کوک:آ...ات؟فک...فکر کنم..ک..کارمندم...ب..بود!
اقای پارک رو به من گفت
اقای پارک:درسته؟
و من با خوشحالی سرم و بالا پایین کردم
اقای پارک:میتونی دست و پاهات رو تکون بدی؟
با نگرانی زل زده بودم به پاهای کوک
که دیدم پاهاش تکون خورد و دستش رو برد بالا
جیغ خفیفی زدم و با کلی ذوق بهش نگاه میکردم
کوک:آ..اره..می...میتونم!
اقای پارک:خوبه...مشکلی براشون پیش نیومده...دو سه روز دیگه مرخص میشه
ات:مرسییی...واقعا ممنونم ازتون!
اقای پارک:(لبخند)شما هم بهتره زیاد اینجا نمونید
ات:چشم(لبخند)
خماریییییییی🙃❤
#psrt15
"ویو ات"
دو هفته ای بود که کوک رفته بود تو کما...هر روز توی بیمارستان بودم...دکترش میزاشت که روزی نیم ساعت برم و باهاش حرف بزنم...تا شاید هوشیاریش رو به دست بیاره...!
این چند وقت دلم نمیخواد با هیچکی حرف بزنم...نمیدونم چم شده!!!
اقای کیم حتی یک بار هم نیومد بیمارستان!
به جز من هیچکس دیگه ای تا الان نیومده بیمارستان
روی صندلی نشسته بودم و چشمام و گذاشته بودم روی هم تا شاید خوابم ببره...که پرستار بدو بدو از بخش مراقبت های ویژه مغز اومد بیرون و اقای پارک رو صدا زد...منم از روی صندلی بلند شدم و کنارش دوییدم
ات:م...مشکلی براش پیش اومده؟؟؟
پرستار:لطفا برید کنار!!!
همونجا وایستادم...پرستار رفت توی یک اتاقی و با اقای پارک اومد بیرون...و جفتشون بدو بدو رفتن توی ای سیو...
یعنی چی؟؟چرا به من چیزی نمیگن؟یعنی کوک چیزیش شده؟
کلافه روی صندلی نشستم و منتظر موندم که یکی بیاد و به من توضیح بده!!!
تا اینکه همون پرستار اومد بیرون، سمت من
پرستار:خانوم کیم...لطفا همراه من بیاین
ات:مشکلی پیش اومده؟
پرستار:اقای جئون علائم هوشیاریشون و به دست اوردن...
ات:چییییی؟؟(جیغ)وایییی نع....باورم نمیشه!!!
و رفتم توی ای سیو...بدوبدو رفتم سمت تخت جونگ کوک
چشماش و باز کرده بود و به سختی داشت به سوال های اقای پارک جواب میداد
اقای پارک رو به جونگ کوک گفت
کوک:این خانوم و میشناسین؟!
کوک محکم چشماش و روی هم فشار داد که فکر کنم از درد بود
کوک:آ...ات؟فک...فکر کنم..ک..کارمندم...ب..بود!
اقای پارک رو به من گفت
اقای پارک:درسته؟
و من با خوشحالی سرم و بالا پایین کردم
اقای پارک:میتونی دست و پاهات رو تکون بدی؟
با نگرانی زل زده بودم به پاهای کوک
که دیدم پاهاش تکون خورد و دستش رو برد بالا
جیغ خفیفی زدم و با کلی ذوق بهش نگاه میکردم
کوک:آ..اره..می...میتونم!
اقای پارک:خوبه...مشکلی براشون پیش نیومده...دو سه روز دیگه مرخص میشه
ات:مرسییی...واقعا ممنونم ازتون!
اقای پارک:(لبخند)شما هم بهتره زیاد اینجا نمونید
ات:چشم(لبخند)
خماریییییییی🙃❤
۹.۸k
۲۹ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.