دنیای دوستی منو تو پارت پنجم
ا،ت : هر روز بی نقص تر از دیروز میشی
نامجون طرف کیه ؟
ا،ت : سئوک یادت نیست
با شنیدن اسم سئوک خنده روی لبش جاش رو با اخم غلیظی بین ابروهاش عوض کرد
نامجون : از همون موقع چشمش دنبال این بود
ا،ت : چی ؟
نامجون : دوست ندارم زندگیت خراب بشه به عنوان یه دوست که از خیلی چیزا خبر داره ازت میخوام ازش فاصله بگیری اون پسر دنبال چیز دیگه ایه من اون پسر رو چندین سال میشناسم قبل از ت هزاران نفر رو یه تنه بدبخت کرده
با شنیدن حرف های نامجون از تعجب خشکم زد منظورش چی بود ؟
خوابیده بودم روی مبل و داشتم به حرف های نامجون فکر میکردم که با صدای ناله هاش از فکر اومدم بیرون رفتم داخل اتاق با صورت قرنز و غرق در عرقش مواجه شدم
ا،ت : نامجون ،... بلند شو
از خواب پرید با دستام آروم نگه اش داشتم
نامجون : چی شده ؟
ا،ت : آروم باش تب داری به خاطر همین بیدارت کردم
خودش رو پرت کرد روی تخت و دستم رو محکم فشرد
ا،ت : بزار برم آب گرم بیارم دست و صورتت رو بشورم
آروم بلند شدم و بعد چند دقیقه با آب گرم و تب بر رفتم داخل اتاقش
صورتش رو خشک کردم و پارچه رو نم دار کردم و کشیدم رو صورتش
نامجون : من حالم خوب بود
ا،ت : ایراد نداره اومدی خونه خیس بودی سرما خوردی
بهش دارو دادم وقتی مطمئن شدم حالش خوبه از کنارش بلند شدم
نامجون : میشه پیشم بمونی ؟
ا،ت : باشه الان برمیگردم
نامجون همیشه جای برادر نداشتم بود همه جا کنارم بود حالا که اینطور بهم گفته بود همه چیز داشت برام عجیب میشد داره دشمنی میکنه باهاش یا واقعا نگرانمه نمیدونستم چیکار کنم فقط تصمیم گرفتم مثل همیشه به خاطر دوستیمون باهاش خوب باشم
ا،ت : تبت اومد پایین بخواب من اینجام
نامجون : من قصد ندارن دوستیمون بهم بخوره من به خاطر خودت گفتم دختر
ا،ت : بهش فکر نکن بخواب حالت خوب نیست
نامجون : ا،ت ؟
داز کشیدم کنارش دستم رو گذاشتم زیر سرم و از بالا زل زدم تو صورتش
ادامه دارد ....
نامجون طرف کیه ؟
ا،ت : سئوک یادت نیست
با شنیدن اسم سئوک خنده روی لبش جاش رو با اخم غلیظی بین ابروهاش عوض کرد
نامجون : از همون موقع چشمش دنبال این بود
ا،ت : چی ؟
نامجون : دوست ندارم زندگیت خراب بشه به عنوان یه دوست که از خیلی چیزا خبر داره ازت میخوام ازش فاصله بگیری اون پسر دنبال چیز دیگه ایه من اون پسر رو چندین سال میشناسم قبل از ت هزاران نفر رو یه تنه بدبخت کرده
با شنیدن حرف های نامجون از تعجب خشکم زد منظورش چی بود ؟
خوابیده بودم روی مبل و داشتم به حرف های نامجون فکر میکردم که با صدای ناله هاش از فکر اومدم بیرون رفتم داخل اتاق با صورت قرنز و غرق در عرقش مواجه شدم
ا،ت : نامجون ،... بلند شو
از خواب پرید با دستام آروم نگه اش داشتم
نامجون : چی شده ؟
ا،ت : آروم باش تب داری به خاطر همین بیدارت کردم
خودش رو پرت کرد روی تخت و دستم رو محکم فشرد
ا،ت : بزار برم آب گرم بیارم دست و صورتت رو بشورم
آروم بلند شدم و بعد چند دقیقه با آب گرم و تب بر رفتم داخل اتاقش
صورتش رو خشک کردم و پارچه رو نم دار کردم و کشیدم رو صورتش
نامجون : من حالم خوب بود
ا،ت : ایراد نداره اومدی خونه خیس بودی سرما خوردی
بهش دارو دادم وقتی مطمئن شدم حالش خوبه از کنارش بلند شدم
نامجون : میشه پیشم بمونی ؟
ا،ت : باشه الان برمیگردم
نامجون همیشه جای برادر نداشتم بود همه جا کنارم بود حالا که اینطور بهم گفته بود همه چیز داشت برام عجیب میشد داره دشمنی میکنه باهاش یا واقعا نگرانمه نمیدونستم چیکار کنم فقط تصمیم گرفتم مثل همیشه به خاطر دوستیمون باهاش خوب باشم
ا،ت : تبت اومد پایین بخواب من اینجام
نامجون : من قصد ندارن دوستیمون بهم بخوره من به خاطر خودت گفتم دختر
ا،ت : بهش فکر نکن بخواب حالت خوب نیست
نامجون : ا،ت ؟
داز کشیدم کنارش دستم رو گذاشتم زیر سرم و از بالا زل زدم تو صورتش
ادامه دارد ....
۵.۵k
۲۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.