p43🩸
ویو یومی :
رفتم سمت آسانسور طبقه 6 رو فشار دادم .... رفتم سمت شیشه های که به حیاط دید داشت .... جونگ کوک یوری رو به روه من بودن ... بگو بخند خیلی گرمی داشتن ... یه جوری داشتن با هم حرف میزند که انگار. چند ساله باهم اند .... یوری داشت حرف میزد و جونگ کوک داشت با اون چشماش نگاش میکرد .... یه لحظه تصور کردم که کاش من جای یوری اونجا نشسته بودم .... خیلی دلم برای حرف زدن باهاش تنگ شده.... با صحنه ای که دیدم اشک دور چشم هام جمع شد ... مو های یوری رو از صورتش کنار زد .... این کاری بود که جونگ کوک با من میکرد .... دیگه نتونستم بیشتر از این بمونم واسه همین رفتم ....
ویو جونگ کوک :
با لیا خیلی گرم گرفته بودم ... درباره کار حرف زدیم درباره خاطراتم براش گفتم لیا داشت میخندید .... نمیدونستم چطوری بهش بگم که تو اون شب توی بار چیکار میکردی ؟.... واسه همین گفتم یکم حرف بزنیم بعد بهش بگم .... فنجون قهوه رو برداشت تا بخوره موهاش ومدن جلوش انگار اذیت شد منم موهاتو گذاشتم کنار .... تا راحت بشه ... انگار خجالت کشید از سرخی گونش مشخص شد .... واسه همین سریع حرف زد ....
لیا : باشه دیگه من برم که یومی تنهاست ....
با حرف که زد موندم ...
جونگ کوک : یومی .... یومی کیه ....
لیا : خواهرمه مدیر عامل جدید ....
جونگ کوک : پس انگار دیگه نمیایی شرکت ....
لیا : ومدن که میام .... ولی دیگه مدیر نیستم ....
جونگ کوک : ها .... منم قراره دیگه نیام شرکت ....
لیا : تو چرا نمیایی ....؟
جونگ کوک : من کار های مهم تری از این ها دارم ....
لیا : او اقای مهم .... باشه دیگه من برم یه سری به یومی بزنم بعد برم ....
لیا چند قدم دور شد ... از جام بلند شدم به حرفی که بهش گفتم وایساد ....
جونگ کوک : تو واقعا کی هستی ....؟
لیا رو به من کرد و با لبخند گفت ....
لیا : من پارک لیا ام .... چرا داری میپرسی ....
جونگ کوک : همینجوری پرسیدم ....
لیا : خیل خوب فعلا ....
لیا دوباره به رفتند ادامه داد از در رفت اون ور منم نشستم .....
امید وارم همنجوری که گفتی باشه خانومم پارک لیا ....
ویو یوری سا :
وقتی جونگ کوک ازم پرسید که تو کی هستی رنگم پرید چرا باید جونگ کوک همچین چیزی ازم بپرسه ....
رفتم پیش یومی .... توی اتاق کارش بود در اتاق رو باز کردم ...
یوری : داری چیکار میکنی ؟....
یومی : هیچی دادم برگه ها رو چک میکنم ..... تو کجا بودی .....
یوری :با یکی از شریکام بالا داشتم حرف میزدیم .....
یومی : درباره چی ....
یوری : اخه مگه این سواله که میپرسی در باره کار بود ...
یومی : خو باشه ...
یومی دوباره سرشو به کامپیوتر کرد .....
یومی چشه باز چرا توی شرکت همه عجیب غریب رفتار میکنند .... از مبل بلند شدم ..
یوری : خیل خوب من دیگه برم .....
یومی : باشه خونه می بینمتیذ...
یومی جوابمو داد ولی بدون ابن که سرشو از کامپیوتر بیاره بیرون .....
یوری : باشه پس من برم .....
در .رو باز کردم... رفتم سمت آسانسور طبقه همکف .... بعد از اونجا ماشینمو برداشتم به سمت عمارت خودم رفتم .....
رفتم سمت آسانسور طبقه 6 رو فشار دادم .... رفتم سمت شیشه های که به حیاط دید داشت .... جونگ کوک یوری رو به روه من بودن ... بگو بخند خیلی گرمی داشتن ... یه جوری داشتن با هم حرف میزند که انگار. چند ساله باهم اند .... یوری داشت حرف میزد و جونگ کوک داشت با اون چشماش نگاش میکرد .... یه لحظه تصور کردم که کاش من جای یوری اونجا نشسته بودم .... خیلی دلم برای حرف زدن باهاش تنگ شده.... با صحنه ای که دیدم اشک دور چشم هام جمع شد ... مو های یوری رو از صورتش کنار زد .... این کاری بود که جونگ کوک با من میکرد .... دیگه نتونستم بیشتر از این بمونم واسه همین رفتم ....
ویو جونگ کوک :
با لیا خیلی گرم گرفته بودم ... درباره کار حرف زدیم درباره خاطراتم براش گفتم لیا داشت میخندید .... نمیدونستم چطوری بهش بگم که تو اون شب توی بار چیکار میکردی ؟.... واسه همین گفتم یکم حرف بزنیم بعد بهش بگم .... فنجون قهوه رو برداشت تا بخوره موهاش ومدن جلوش انگار اذیت شد منم موهاتو گذاشتم کنار .... تا راحت بشه ... انگار خجالت کشید از سرخی گونش مشخص شد .... واسه همین سریع حرف زد ....
لیا : باشه دیگه من برم که یومی تنهاست ....
با حرف که زد موندم ...
جونگ کوک : یومی .... یومی کیه ....
لیا : خواهرمه مدیر عامل جدید ....
جونگ کوک : پس انگار دیگه نمیایی شرکت ....
لیا : ومدن که میام .... ولی دیگه مدیر نیستم ....
جونگ کوک : ها .... منم قراره دیگه نیام شرکت ....
لیا : تو چرا نمیایی ....؟
جونگ کوک : من کار های مهم تری از این ها دارم ....
لیا : او اقای مهم .... باشه دیگه من برم یه سری به یومی بزنم بعد برم ....
لیا چند قدم دور شد ... از جام بلند شدم به حرفی که بهش گفتم وایساد ....
جونگ کوک : تو واقعا کی هستی ....؟
لیا رو به من کرد و با لبخند گفت ....
لیا : من پارک لیا ام .... چرا داری میپرسی ....
جونگ کوک : همینجوری پرسیدم ....
لیا : خیل خوب فعلا ....
لیا دوباره به رفتند ادامه داد از در رفت اون ور منم نشستم .....
امید وارم همنجوری که گفتی باشه خانومم پارک لیا ....
ویو یوری سا :
وقتی جونگ کوک ازم پرسید که تو کی هستی رنگم پرید چرا باید جونگ کوک همچین چیزی ازم بپرسه ....
رفتم پیش یومی .... توی اتاق کارش بود در اتاق رو باز کردم ...
یوری : داری چیکار میکنی ؟....
یومی : هیچی دادم برگه ها رو چک میکنم ..... تو کجا بودی .....
یوری :با یکی از شریکام بالا داشتم حرف میزدیم .....
یومی : درباره چی ....
یوری : اخه مگه این سواله که میپرسی در باره کار بود ...
یومی : خو باشه ...
یومی دوباره سرشو به کامپیوتر کرد .....
یومی چشه باز چرا توی شرکت همه عجیب غریب رفتار میکنند .... از مبل بلند شدم ..
یوری : خیل خوب من دیگه برم .....
یومی : باشه خونه می بینمتیذ...
یومی جوابمو داد ولی بدون ابن که سرشو از کامپیوتر بیاره بیرون .....
یوری : باشه پس من برم .....
در .رو باز کردم... رفتم سمت آسانسور طبقه همکف .... بعد از اونجا ماشینمو برداشتم به سمت عمارت خودم رفتم .....
۲.۶k
۱۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.